مهندس عبدالرضا انصاری از مقامات دوران پهلوی ۲۱ آذر ۱۳۹۹ در سن ۹۵ سالگی در پاریس درگذشت. او از جمله ایرانیان جوان و تحصیلکرده بود که از دهه ۳۰ خورشیدی در پیشبرد برنامههای توسعه و پیشرفت ایران به ویژه در استان خوزستان نقش برجستهای ایفا کرد؛ نقشی که اثرات مثبت آن هنوز و همچنان در آن استان باقیست
عبدالرضا انصاری متعلق به نسلی از مدیران کاردان بود که با تعهد و عشق به ایران، دانش و وقت و انرژی خود را در اختیار مردم و توسعه کشور قرار دادند. این مدیران نه به واسطه «آقازادگی» و «رانت» بلکه به دلیل توانمندی و لیاقتی که از خود نشان میدادند، بر اساس ساختار فن- و شایستهسالار پیشرفت کردند و در سطح کشوری به مقامات تراز اول رسیدند.
قلبهایی که برای توسعه ایران میتپید
الهه بقراط سردبیر کیهان لندن درباره این دوران که ایران در حال توسعه و پیشرفت بود مینویسد: «ایران نه تنها از نیروی جوانی که دانشآموختهی کشورهای پیشرفته بود استقبال میکرد بلکه خود نیز در حال آموزش و پرورش جوانانی بود که در مدارس و دانشگاههای داخل با دانش و فن و هنر مجهز میشدند تا «جهش اقتصادی و اجتماعی» کشور را در دهه چهل خورشیدی رقم بزنند. جهشی که بر اساس آرمانهای دو پادشاه رمانتیک پهلوی که برای کشورشان آرزوهایی بسی فراتر از رشد ذهنی جامعه داشتند، شکل گرفت.»
مهندس انصاری نیز پس از پایان تحصیلات خود در رشته مهندسی کشاورزی در دانشگاه یوتا ایالات متحده آمریکا به ایران بازگشت و از همان سال نخست به تلاش برای مشارکت در آبادانی کشور پرداخت. او ریاست سازمان آب و برق خوزستان، استانداری خوزستان، معاونت وزارت دارایی، وزارت کار و وزارت کشور را در کارنامه دارد. او همچنین تا کنون جوانترین خزانهدار کل کشور در تاریخ ایران است.
جدا از این عناوین و مناصب، آنچه امثال عبدالرضا انصاری را به چهرههایی ماندگار در تاریخ توسعه ایران تبدیل کرد، عملکرد آنها و همواره اندیشیدن به پیشرفت کشور و سرافرازی و رفاه مردم بود.
امیر طاهری روزنامهنگار بینالمللی مینویسد عبدالرضا انصاری «از چهرههاى شاخص آن نسل از جوانان تحصیلکرده و آیندهنگر ایران بود که فرهنگ سنتى گذشتگان خویش را با مهارتها و مدیریت مدرن زمان خود پیوند مىزد.»
امیر طاهری در دامه افزوده که «عبدالرضا انصارى در مقام وزیر کشور، یکى از چهار وزارتخانه مهم دولت، نیز نشان داد تنها یک مدیر اجرایى توانا و برجسته نیست بلکه مىتواند سیاستمداری آگاه و برخوردار از مهارتهاى مورد نیاز سمت جدید خود نیز باشد. او با اصلاحات رادیکال براى تغییر قانون انتخابات که به روحانیون، مالکان محلى و دیگر افراد سرشناس در منطقه امکان اعمال نفوذ و دخالت در راىگیرى را مىداد بسیار تلاش کرد.»
تأثیرات عملکرد مدیران تحصیلکرده، خدمتگزار، خوشفکر و پاکدست که ایران نوین را در دهههای ۲۰ تا ۵۰ خورشیدی میساختند، پس از چهار دهه همچنان خار چشم زمامداران بیدانش و بیخرد است.
توسعه بر پایه همگرایی ملی و امنیت همگانی
برنامههای توسعه و پیشرفت ایران در دوران دو شاه فقید پهلوی با تکیه بر تولید و رشد اقتصادی، تقویت همگرایی ملی و امنیت همگانی و تلاش برای زدودن محرومیت پیش میرفت.
نمونه بارزِ بینش و رویهی غالب در آن دوران را میتوان در استان خوزستان دید؛ استانی نفتخیز، با خاکی حاصلخیز که کارون، پرآبترین رود ایران، در آن امکان تجارت حمل و نقل آبی تا کرانهی آن را فراهم آورده بود. با اینهمه این استان استراتژیک، با تهدیدات پانعربیسم که با ظهور جمال عبدالناصر گسترش یافت و چهره تهاجمی علیه ایران نیز پیدا کرد مواجه شد و با روی کار آمدن حزب بعث در عراق تشدید گشت تا جایی که بلافاصله پس از تضعیف ایران به دلیل وقوع انقلاب اسلامی، به طمع تصرف خاک کشور به جنگ هشت سالهای انجامید که رهبری جمهوری اسلامی در شعلهور کردن آن و دمیدن در آتشاش، نقش تعیینکننده بازی میکرد.
با اینهمه بنیهی این استان در طول پنجاه سال پهلوی قویتر از آن بود که با جنگ از پای درآید.
نگاه توسعهمحور در خوزستان در زمان پهلوی به همگرایی ملی در این استان کمک زیادی کرده بود. یکی از نمونههای آن مجتمع کشت و صنعت نیشکر هفتتپه است. طرحی که از یکسو به تولید و کشاورزی در استان کمک میکرد و از سوی دیگر سطح اشتغال در شمال غرب خوزستان را بسیار بالا برد. همچنین مزارع نیشکر آن، سدی در برابر ریزگردهایی شدند که در برخی فصول سال از عراق به سمت ایران میوزیدند. قابل توجه آنکه جمهوری اسلامی نه تنها هنوز نتوانسته نمونه چنین پروژه موفقی را در ایران طراحی و اجرا کند بلکه این مجتمع را به نابودی نیز کشانده است!
نازنین انصاری مدیرمسئول کیهان لندن و کیهان لایف و فرزند مهندس عبدالرضا انصاری میگوید، نگاه پدرش درباره استان خوزستان که هم ثروت طبیعی زیادی را در خود جای داده و هم از نظر امنیتی مانند دیگر استانهای مرزی ایران موقعیتی استراتژیک دارد بر این موضوع متمرکز بود که برخورداری مردم از رفاه و آرامش میتواند هر توطئهای علیه امنیت ملی و تمامیت ارضی کشور را خنثی کند. نکتهای که در جنگ هشت ساله نیز با وجود ارمغانهای شوم جمهوری اسلامی، به اثبات رسید!
این نگاه سازنده و آیندهنگر اما در جمهوری اسلامی هرگز وجود نداشته است؛ استانهای مرزی ایران چهار دهه است همانند تهرانِ پایتخت در مرکز کشور به حال خود رها شده و مردم این استانها از نبود امکانات، کار و رفاه در رنج هستند و پاسخ هر اعتراضی در این استانها، مانند هر اعتراض دیگری در هر منطقهی کشور، سرکوب شدید است.
نالایقها و تبهکارانی که آمدند
روحالله خمینی رهبر انقلاب۵۷ از درک سادهترین و بنیادیترین اصول اقتصاد و توسعه نه تنها ناتوان بود بلکه آنها را زائد میدانست! بطوری که در۲۳ شهریور ۱۳۵۷ گفته بود: «ملت بانکها را ویرانکننده اقتصاد ولایق آتشزدن میدانند!»
خمینی در آبان ۵۷ نیز در گفتگویی اختصاصی با اشپیگل گفته بود که «مردم عصبانی نیستند آگاه هستند. در غرب اطلاعات کافی در مورد نقش تخریبی این موسسات (سینما وبانکها) ندارند. نمیدانند که بانکها به شدت مردم را استثمار کردهاند. سینماها کارشان از بینبردن روحیه مقاومت در نسل جوان کشور بوده است!»
چنین فردی حکومت جمهوری اسلامی را در ایران بنا نهاد و از نخستین آثار این انقلاب در حوزه اقتصاد این بود که طرحهای علمی و کارآمد برای پیشرفت ایران در حوزههای مختلف با انقلاب سال ۵۷ یا متوقف ماندند و یا از مسیر اصلی خود منحرف شده و به سوی ویرانی رفتند.
جمهوری اسلامی از زیرساختهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، محیط زیستی و فرهنگی که میتوانستند ایران را به یکی از گلهای سرسبد خاورمیانه تبدیل کنند، جز تباهی باقی نگذاشت.
در مقابل اما طی چهار دهه گذشته در یک سناریو ویرانگر، مقامات جمهوری اسلامی همه طرحهای اقتصادی، فرهنگی، زیست محیطی مربوط به توسعه و پیشرفت در دوران پهلوی را کپیبرداری کردند تا صرفا موج تبلیغاتی به راه بیاندازند و بجای ساختن، با ایجاد مسیری برای رانتخواری «خودی»های نظام کشور را غارت کنند.
برای نمونه با تقلید از پنج برنامه عمرانی جهت افزایش رشد اقتصادی ایران از ۱۳۲۷ تا ۱۳۵۶، طرحهای پنج ساله توسعه را نوشته و تصویب کردند که در بسیاری موارد محتوای غیرکارشناسی دارند. همانها هم اغلب یا اندر خم یک کوچهاند و یا با گذشت سالها اصلا به مرحله اجرا در نیامدهاند.
بجای طرحهای توسعه اقتصادی دوران پهلویها که حاصل آنها صدها کارخانهی برجسته در کشور با آوازهی جهانی بود، کارفرمایان و کارآفرینان را یا اعدام کردند و یا فراری دادند و بجایش با چنبرهی انحصاری حکومت بر تمام اقتصاد کشور پس از سالها به فکر طرحهایی چون خصوصیسازی افتادند که همان هم واحدهای تولیدی و صنعتی باقی مانده از پیش از انقلاب را به نابودی کشاند.
بجای سپاه دانش و طرحهای سوادآموزی دوران پهلوی که تا انتشار روزنامه «روز نو» از سوی موسسه کیهان برای نوسوادان پیش رفته بود، «نهضت سوادآموزی» تأسیس شد که آموزگاران آن این روزها اعتراضاتی پیاپی برای دریافت نکردن حقوق و مزایا و کلاه گشادی که دولت سالهاست با وعدهی استخدام بر سر آنها گذشته، برگزار میکنند.
اگر در حکومت پهلوی طرحهای توسعه اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی در هر استان با درنظر گرفتن مناسبات منطقهای، بالا بردن سطح مشارکت مردم، جذب سرمایه از داخل و خارج و همچنین یاری و خدمتگزاری خالصانهی تحصیلکردگان و فنسالاران پیش میرفت و با انقلاب اسلامی فرصت نیافت تا خود را تعمیق ببخشد، در جمهوری اسلامی اما نهادهای نامتعارف و «مکتبی» مانند بسیج مستضعفین و سازمان جهاد کشاورزی، قرارگاه خاتم الانبیاء و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و… به راه افتادند تا هر یک چون آفت به جان مردم و اقتصاد کشور بیفتند و به پایگاه فساد و رانت و مافیاهای خانوادگی تبدیل شوند.
در عمل، سفره انقلابِ غارتگران بر زیرساختهای ایجاد شده از دوران پهلوی، پهن گشت و جای مدیرانی که به آبادی و سربلندی ایران میاندیشیدند را یک مشت تباهکار فاسد و ناکارآمد و بیدانش و بیبهره از فن و هنر گرفتند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر