۱۳۹۱ خرداد ۳, چهارشنبه

عقب ماندگی فکری در جوامع مسلمان

تمامی جوامع اسلامی از مشکل عقب افتادگی فکری شهروندان شان رنج می برند؛ در کشورهای اسلامی مردمان توانایی سبک – سنگین کردن مسائل، اندیشیدن بدون تعصب، منطقی سخن گفتن و گفتگو کردن به دور از خشونت در رابطه با باورهای شان را ندارند. اما مشکل ارتجاع به همین مسائل ختم نمی شود و اگر این جوامع که از هر نظر عقب تر و پست از جوامع سکولار پیشرفته می باشند را به درستی مورد بررسی قرار دهیم، در خواهیم یافت که مردم اینگونه کشورها توانایی قبول حقیقت را نداشته و برای دفاع از باورهای غلط شان حاضرند به هر جنایتی دست بزنند. در جوامع اسلامی کمترین پویایی و فعالیت سودمندی از جانب شهروندان به چشم نمی خورد، بیشتر کشورهای اسلامی تنها مصرف کننده می باشند و توانایی تولید مواد مورد نیاز جامعه خویش را ندارند. اگر به ایران خودمان بنگریم در خواهیم یافت که حتی صنعت کشاورزی و دام پروری که با توجه به شرایط آب و هوایی و مساعد ایران زمین، باید رشد چشمگیری داشته باشند و در حقیقت ایران باید صادر کننده مواد غذایی باشد، به برکت وجود حکومت اسلامی در حال نابودی اند و ایران به کشورهایی چون چین و ترکیه و برزیل و آرژانتین و… برای واردات میوه جات و گوشت های یخ زده نیازمند است. اسلام مردمان را از حرکت و تلاش برای پیشرفت و داشتن زندگی هایی بهتر باز می دارد و مسلمانان فقط به بهشت موهوم الله مدینه راضی اند. ایشان حاضرند در بدترین و پست ترین شرایط ممکن زندگی کرده و روز را به شب و شب را به روز برسانند تا فقط بعد از مرگ شان، به بهشت رفته و آنجا در کاخ هایی که الله به آنان وعده داده زندگی کرده و از شراب های بهشتی بنوشند و سرگرم حوری ها و غلامان زیبا روی شوند. می توان ادعا کرد که اسلام موجبات گدایی و فلاکت مردمان یک جامعه اسلامی و دارا و ثروتمند شدن رهبران آن جوامع را فراهم می آورد. با تمام این اوصاف؛ چنانچه شخصی در آمریکا کتاب بی محتوای قرآن را آتش بزند، چند ده نفر در افغانستان و پاکستان طی یک یا چند عملیات انتحاری خواهند مرد و جان تعدادی از هم میهنان بینوای خود را نیز خواهند گرفت تا به دنیا نشان دهند که چقدر از به آتش کشیده شدن قرآن ناراحتند. مسلمانان به درستی در دنیا به عنوان تروریست شناخته شده و نامیده می شوند. ترور و وحشت و گرفتن جان بیگناهان فقط به دلیل مخالفت شان با باورهای ارتجاعی مسلمانان، بخشی جدا ناشدنی از اسلام است. مسلمانان دنباله روی پیامبر و بزرگان تروریست مسلک شان می باشند؛ محمد و علی و عمر و عثمان و دیگر رهبران نخستین این دین پلشت نیز تروریست بودند. علی و زبیر به دستور محمد ابن عبدالله در یک روز، گردن هفتصد نفر یهودی تسلیم شده نا مسلح را زدند. تنها دلیل محمد برای انجام آن عمل هولناک و ضد انسانی، یهودی بودن آن قوم و پرداخت نکردن جزیه (باج) توسط ایشان به امت اسلام بود. تاریخ ثابت می کند که ترور و کشتن انسان های بیگناه از اصول دین اسلام است و باورمندان بدین آیین، توانایی ماله کشی و ماست مالی کردن این حقیقت ترسناک را ندارند. زنده یاد صادق هدایت در نوشته ای به نام “آنچه اسلام به ایران داد” به بهترین شکل ممکن مردمان یک جامعه اسلامی را به کمک جملاتی حساب شده، به تصویر می کشد. در قسمتی از این نگاشته آمده است: “چرا ریختشان غمناک و موذی است و شعرشان چوس ناله است؟ چونکه با ندبه و زوزه و پرستش اموات همه اش سرو کار دارند. برای عرب سوسمار خوری که چندین صد سال پیش به طمع خلافت ترکیده، زنده ها باید به سرشان لجن بمالند و مرگ و زاری کنند. در مسجد مسلمانان اولین برخورد با بوی گند خلاست که گویا وسیله تبلیغ برای عبادتشان و جلب کفار است تا به اصول این مذهب خو بگیرند. بعد این حوض کثیفی که دست و پای چرکین خودشان را در آن می شویند و به آهنگ نعره مؤذن روی زیلوی خاک آلود خودشان دولا و راست میشوند و برای خدای خونخوارشان ورد و اَفسون میخوانند. عید قربان مسلمانان با کشتار گوسفندان و وحشت و کثافت و شکنجه جانوران برای خدای مهربان و بخشایشگر است؛ خدای جهودی آنها قهار و جبار و کینه توز است و همه اش دستور کشتن و چاپیدن مردمان را میدهد وپ یش از روز رستاخیز حضرت صاحب را میفرستد تا حسابی دخل امتش را بیاورد و آنقدر از آنها قتل عام بکند که تا زانوی اسبش در خون موج بزند. تازه مسلمان مومن کسی است که به امید لذتهای موهوم شهوانی و شکم پرستی آن دنیا، با فقر و فلاکت و بدبختی عمر را بسر برد و وسایل عیش و نوش نمایندگان مذهبش را فراهم بیاورد. همه اش زیر سلطه اموات زندگی میکنند و مردمان زنده امروز از قواننین شوم هزار سال پیش تبعیت میکنند؛ کاری که پست ترین جانوران نمیکنند. عوض اینکه به مسائل فکری و فلسفی و هنری بپردازند، کارشان این است که از صبح تا شام راجع به شک میان دو و سه استعامنه قلیله و کثیره بحث کنند. این مذهب برای یک وجب پائین تنه از عقب و جلو ساخته و پرداخته شده. انگار که پیش از ظهور اسلام نه کسی تولید مثل میکرد و نه سر قدم میرفت، خدا آخرین فرستاده خود را مامور اصلاح این امور کرده!” چنانچه به کشورهای اسلامی نگاهی منطقی بیاندازیم و وضعیت معیشتی مردمان را مورد بررسی قرار دهیم درخواهیم یافت که به راستی مردمان هیچ سرزمین اسلامی خوشحال و راضی نیستند و جملگی در فقر و بیچارگی و بد بختی دست و پا می زنند. این در حالی است که رهبران آن جوامع در کاخ هایی که از غارت سرمایه مردمان بنا شده اند زندگی کرده و همواره در حال چپاول سرمایه های ملت شان هستند. اما مردمان جامعه اسلامی قیام نمی کنند و بر علیه دیکتاتوری مذهبی بر نمی خیزند چرا که وضعیت اسفبار موجود را یک امتحان الهی می دانند و بر این باورند که الله در حال آزمایش میزان صبر، ایمان و اعتقاد ایشان است. چنانچه مردم یک جامعه اسلامی دست به تظاهرات و شورش نیز بزنند و موفق شوند دیکتاتور مملکت شان را به زیر کشیده و از قدرت ساقط کنند، هرگز موفق نخواهند شد تا به یک جامعه سکولار دموکرات پیشرفته تبدیل شوند چرا که ایشان همواره از چاله در آمده و درون چاه می افتند. برای روشن شدن این حقیقت، به مردمان مصر و آن بلایی که بر سرشان آمد بیاندیشید. ایشان دیکتاتوری را با تظاهرات و اعتراضات گسترده خیابانی از قدرت برکنار کردند و همینکه به آزادی موقت رسیدند، در طی یک انتخابات سرنوشت خویش را در دستان مردمانی نهادند که خرافات و باورهای اسلامی تمام افکارشان را در بر گرفته است و آن مردم گروه افراطی اخوان مسلمین را با رأی های خویش، به قدرت رساندند. سرنوشت شوم مردم مصر، در هر کشور مسلمان دیگری که مردمانش موفق به از میان بردن دیکتاتوری شوند، تکرار خواهد شد. تمامی این مردم یک نقطه اشتراک بسیار پر رنگ با یکدیگر دارند و آن هم دفاع از قرآن و دلبستگی به قوانین شریعه اسلامی است. هر تصمیمی که این جوامع بگیرند و به اجرا بگذارند بر پایه قوانین اسلامی خواهد بود. قوانینی که از عقب افتاده ترین و ارتجاعی ترین دستورات موجود در دنیای امروزی هستند؛ بنابراین نه تنها تغییری در وضع زندگانی مردمان یک جامعه اسلامی صورت نمی گیرد بلکه با گذر زمان و پیشرفته تر شدن دنیا و کشورهای متمدن، مردمان یک جامعه اسلامی در حال سقوط به قهقرای عقب ماندگی فکری و زندگی همانند انسان های غارنشین اولیه خواهند بود. از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که چنانچه مردمان یک جامعه اسلامی خواهان پیشرفت و رهایی از بند عقب ماندگی می باشند، باید دست دین و آخوند را از جامعه و قوانین اجماعی و سیاسی اش قطع کرده و دین و باورهای مذهبی شان را در چهارچوب خانه های شان محدود کنند و در راستای رسیدن به سکولاریسم قدم بردارند. در غیر این صورت مردمان یک جامعه اسلامی هر چقدر هم که تلاش کرده و جانفشانی کنند، هرگز به آزادی و دموکراسی نخواهند رسید و همواره از چاله به چاه خواهند افتاد و پس از برکنار شدن یک دیکتاتور، دیکتاتورِ بد تر و ستمکارتری بر ایشان حکومت خواهد کرد.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

آیا انسان برای با اخلاق بودن، به دین نیاز دارد؟

انسان موجودی باهوش و دارای قدرت اختیار است؛ این جمله بدین معناست که انسان توانایی تشخیص بَد را از خوب داشته و کنترل کامل اعمال خویش را به دست دارد؛ بنابراین چنانچه فردی اقدام به انجام کاری نیک و یا کاری بد می کند، آن کردار حاصل تفکر خود فرد می باشد ولی در بین افراد مذهبی، اعمال نتیجه سال ها آموزه های دینی می باشند و ماور الطبیعه در چگونگی کردار آن دسته از مردم، تأثیرگذار است. از آنجایی که آموزه های دوران کودکی، در رشد نمودن و شکل گرفتن و ساخته شدن شخصیت و ماهیت یک انسان تأثیر به سزایی دارند؛ افرادی که مذهبی ترند و باورهای مذهبی سخت تر، خشک تر و قوی تری دارند، به استناد تاریخ، مرتکب اشتباهات و جنایات بیشتری شده و نه تنها به اصول اخلاقی پایبنده نبوده و نیستند، بلکه با تبصره های دینی، موازین اخلاقی را زیر پا گذاشته و دست به اعمالی نا بخشودنی می زنند. دلیل رخ دادن این تراژدی دینی این است که “دین” قدرت اندیشیدن، سبک – سنگین و آنالیز نمودن مسائل و منطقی تصمیم گرفتن و برخورد کردن را از پیروانش گرفته و به آنان از کودکی می آموزد تا هر زمان که در شرایط پیچیده ای قرار دارند، به جای فکر کردن و همچون انسانی زمینی رفتار نمودن، دست به دامان آسمان ها و ماور الطبیعه شده و به دستورات کتاب های چند هزار ساله دینی رجوع کرده و دعا کنند.! این در حالی است که انسان های خدا ناباور، شکاکین و افرادی که از عقل و منطق شان بیشتر از ایمان شان بهره می برند؛ طبق آمار و با استناد به مطالعات و پژوهش های صورت گرفته، نه تنها شهروندان قانون مدار و با اخلاق بهتری می باشند، بلکه کمترین میزان جرایم و اعمالی از قبیل قتل، ترور و جنایت های خونبار و یا رخدادی چون بارداری در زمان نوجوانی، در جامعه خدا ناباور ها و شکاکین، وجود دارد. مطالعات علمی و آمارهای موجود ثابت می کنند که در جوامع مذهبی و در میان انسان های دیندار، همواره انواع و اقسام جرایم رخ می دهند و قتل، فحشا، قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ترور و کشتن انسان های بیگناه، و بارداری های ناخواسته نوجوانان رو به رشد می باشند و این آمار و اطلاعات، خود ثابت می نمایند که انسان برای با اخلاق بودن به دین نیازی ندارد. برای شهروند با اخلاق و انسانی خوب بودن، آدمی به عقلی سالم، شعور و فهمی که توسط دین به بازی گرفته نشده باشد و منطق نیازمند است تا هر مسئله ای را در ذهنش مورد بررسی و کنکاش قرار داده و در مورد نیک بودن و یا بَد بودن آن، تصمیمی درست بگیرد، باورهای مذهبی همواره منطق انسان را به اشتباه انداخته و اجازه تصمیم گیری درست را به آدمی نمی دهند. کشیش ها دیندار ترین مسیحیان می باشند و هر ساله چند ده نفر از آنان به جُرم آزار جنسی کودکان بازداشت و محکامه می شوند؛ این در حالی است که یک انسان با شعور و فهمیده، کودک آزاری به هر شکلی را از پست ترین و زشت ترین اعمال می داند و هیچگاه به آزار جسمی، روحی و یا جنسی کودکان نمی پردازد. آخوند ها و شیخ های مسلمان، دیندارترین بندگان الله مدینه می باشند و زندگی شان را در راه یادگیری بهتر اسلام و دستورانش و آموختن دانسته های شان به طلبه های دیگر، گذرانده و می گذرانند؛ اما آیا به راستی موجودی پست تر، بی اخلاق تر، فریبکار تر، هیز تر و پلید تر از آخوند در یک جامعه اسلامی می توان یافت؟ باید از خودمان بپرسیم که چگونه است بهترین و عابد ترین و دیندارترین افراد در هر آیینی، به موجوداتی نفرت انگیز تبدیل شده و مورد نفرت جامعه قرار می گیرند؟ اگر افراد دیندار با اخلاق بوده و با مردمان به درستی و انسانیت رفتار می کنند، چرا از کمترین پایگاه مردمی برخوردار نبوده و یا اینکه همواره در جامعه خیل عظیمی از مردم، دشمن آنان بوده و آرزوی مرگ شان را دارند؟ برای انسان بودن و انسانی رفتار کردن، به دین و آیین خاصی داشتن، نیازی نیست.