۱۳۸۹ شهریور ۳۰, سه‌شنبه

نمونه هایی از گزاره های کاذب در قرآن

مضمون بسياري از آيات قرآن، با واقعيات مسلم ناسازگاري دارد و بسياري از احکام آن نيز در اثر ناديده گرفتن واقعيات صادر شده است. در اينجا به چند نمونه اشاره مي کنم:
1. آية 79 سورة نساء مي‌گويد:
… هر بدي ]يا شري [ كه به تو رسد، از جانب خود تو است …
و آية 30 سورة شوري نيز مي‌گويد:
و هر مصيبتي كه به شما رسد، به سبب كارهايي ] = خطاها و گناهاني [ است كه خودتان كرده‌ايد …
آيا افرادي كه معلول و ناقص‌الخلقه بدنيا مي‌آيند و يك عمر بايد اين عذاب و مصيبت را تحمل كنند، چوب اعمال خطا و گناه‌آلود خود را مي‌خورند؟! مگر اينكه بگوييم گناه كردن در شكم مادر نيز امكان‌پذير است و اين افراد در دوران جنيني و در شكم مادرشان مرتكب بعضي خطاها و گناهان شده‌اند؟! ممكن است بگوييد كه اين افراد چوب خطاها و گناهان پدر و مادرشان را مي‌خورند. اما اين توجيه سه مشكل عمده دارد: اول اينكه بر خلاف مدعاي مطرح شده در آيات فوق است، دوم اينكه با عدل الهي ناسازگار است، و سوم اينكه فقط در بعضي موارد مي‌تواند صادق باشد، نه همة موارد. بسيار اتفاق افتاده است كه زن و شوهري سالم، مؤمن و متدين ـ حتي با آنكه در طول دوران بارداري زن، رعايت همة اصول بهداشتي را كرده‌اند ـ بر اثر عوامل ژنتيكي و غيرارادي، فرزندشان ناقص بدنيا آمده‌ است. از اينها گذشته گاهي حوادث طبيعي مانند زلزله، شهري را ويران مي‌كند و هزاران مرد و زن پير و جوان و مؤمن و كافر را مي‌كشد و هزاران كودك و نوجوان را زخمي يا معلول و در مواردي يتيم مي‌كند و به عبارتي تر و خشك را با هم مي‌سوزاند. آيا در اينجا مي‌توان گفت كه مصيبت وارد شده به كودكان و نوجوانان ـ كه به سن تكليف نرسيده و لذا قابل مؤاخذه نيستند ـ نيز در اثر خطاها و گناهان آنها بوده است؟ مرگ پدر و مادر براي هر انساني يک مصيبت دردناک و اندوهبار است. حال آيا مي‌توان گفت که اين مصيبت در اثر گناهان فرزندان است؟ و آيا اگر بنا به فرض، فرزندان معصوم باشند، پدر و مادر عمر جاودانه مي‌يابند و نمي‌ميرند؟
2. در سراسر قرآن، اين احتمال كه ممكن است شخصي نه از روي عناد و لجاج و هواي نفس، بلكه صرفاً به دلايل عقلي و معرفتي و با انگيزه‌هاي انساني و صادقانه منكر حقانيت مدعيان پيامبري و تعاليم آنها (مانند وجود معاد و مجازات اخروي) شود، ناديده گرفته شده و اين خطايي است عظيم و نابخشودني. نگاه كنيد به آيات 10 تا 14 سورة مطففين:
در آن روز ]قيامت [ واي بر تكذيب‌كنندگان؛ آنان كه روز حساب و پاداش را دروغ مي‌شمرند؛ و آن را دروغ نينگارد مگر هر تجاوزگر گنه‌پيشه‌اي؛ كه هرگاه آيات ما بر او خوانده شود، گويد: افسانه‌هاي پيشينيان است؛ نه چنان است كه مي‌گويند، بلكه آنچه مي‌كردند ]گناهانشان [ بر دلهايشان چيره شده و آنها را پوشانده ] زنگار بسته [ است.
بر طبق آيات فوق، منكران معاد بدون استثناء، افرادي متجاوز و گناهكار هستند و اعمال متجاوزانه و گناهكارانة آنها چشم دلشان را كور و از ديدن حقيقت محروم كرده است. آية 49 سورة عنكبوت نيز منكران را به همين ديده مي‌نگرد و مي‌گويد:
… فقط ستمكاران آيات ما را تكذيب مي‌كنند.
مطابق اين آيه نيز همه مخالفان و منتقدان قرآن ستمگرند. بي‌خود نيست كه قرآن در بيش از يكصد آيه، كافران و تكذيب‌كنندگان آيات قرآن را به عذاب جاوداني در جهنم تهديد مي‌كند، اما حتي يك بار افراد حق‌جو و صادق را كه فقط به دلايل معرفتي، منكر آيات مي‌شوند، استثناء نكرده است. گويي همة مخالفان و منكران از روي عناد و لجاج و هواي نفس و دنياپرستي و … حقانيت پيامبر و كتاب او را نمي‌پذيرند. کافران و مشرکان در همه جاي قرآن، افرادي کر و کور و لال و سفيه و بي‌شعور و مغرور و ... معرفي مي‌شوند. اما اين داوري ناعادلانه، هم با واقعيت مسلّم ناسازگار است و هم با اصول اخلاقي. زيرا اولاً بسياري از مخالفان پيامبران و منكران معاد، انسان‌هايي عاقل، دانشمند، فهميده، حق‌جو و مقيّد به اصول اخلاقي و ارزش‌هاي انساني‌اند (نه متجاوز و ستمكار و گنه‌پيشه) و علت مخالفت آنان با تعاليم پيامبران ـ مانند معاد ـ نامدلّل بودن اين تعاليم و يا ناكافي بودن دلايل ارائه شده براي اثبات آنها ]از ديدگاه همين منكران [ است؛ و ثانياً متهم كردن مخالفان به تجاوزگر و ستمكار و گنه‌پيشه‌بودن و اينكه گرد گناه و آلودگي بر روي دل آنها نشسته و آنها را كور كرده، بيرون كردن حريف است از ميدان، به خلاف قاعدة بازي. در چنين وضعي آنها نيز مي‌توانند طرف مقابل (يعني پيامبران و يا پيروان آنها) را به «خيالاتي بودن»، «توهم زده بودن»، «شعر گفتن»، «هذيان گفتن» و يا در بهترين حالت: «فريب خورده بودن» و … متهم كنند. آية 22 سورة نحل نيز نمونة ديگري از اين قضاوت‌هاي ناعادلانه است:
… كساني كه به آخرت ايمان نمي‌آورند، دلهايشان انكار مي‌كند و خودشان متكبرند.
اما آيا همة منكران آخرت متكبر و گردنكشند و ايمان نياوردن همة آنها ريشه در تكبر و خودخواهي‌شان دارد؟ گمان نمي‌كنم هيچ فرد عاقل و منصفي بتواند به اين سؤالات پاسخ مثبت دهد. مضمون اين آيه نيز علاوه بر اينكه با واقعيت ناسازگار است، با اصول مسلم اخلاقي در تعارض است. زيرا عقلانيت و فهم و شعور مخالفان را ناديده گرفته و به آنها تهمت پاگذاشتن بر روي حقيقتي آشكار ـ آنهم از روي تكبر و خودخواهي ـ را مي‌زند.
3. در آيات 1 تا 3 سوره ماعون، خداوند خطاب به پيامبر مي‌گويد:
آيا كسي را كه روز جزا را دروغ مي‌خواند، ديدي؟ اين همان كسي است كه يتيم را به سختي مي‌راند؛ و به خوراك دادن بينوا[يان] ترغيب نمي‌كند.
معناي دقيق اين آيات چيست؟ آيا در اين آيات نيز حكمي كلي صادر شده و منكران معاد، به عنوان افرادي كه يتيمان را به سختي از خود مي‌رانند و علاقه‌اي به اطعام بينوايان ندارند، معرفي شده‌اند؟ در اين صورت با همان مشكلاتي مواجه مي‌شويم كه پيش از اين آمد. اما اگر آيات فوق اشاره به فردي خاص دارند ـ كه البته ظاهر آيات مؤيد همين معناست ـ به چه دردي مي‌خورند؟ فردي خاص كه به معاد معتقد نبوده، اتفاقاً با يتيمان و بينوايان هم رابطه خوبي نداشته است و البته چنين افرادي هميشه ممكن است وجود داشته باشند. اما نزول آيات فوق در مورد اين فرد (يا افراد) با چنين مضموني ـ كه جز گزارشِِ ‌ماوَقَع محتواي ديگري ندارد ـ به چه دردي مي‌خورد و چه درسي به ما مي‌دهد؟ اگر بعضي از منكران معاد چنين خصوصياتي دارند، بسياري ديگر از آنها انسان‌هايي شريف و يتيم‌نواز هستند. در ميان منكران معاد، همه‌جور آدمي يافت مي‌شود: باسواد و بي‌سواد، عامي و دانشمند، با‌اخلاق و بي‌اخلاق، ظالم و مظلوم، پولدار و فقير، شجاع و ترسو، و … همانطور كه در ميان معتقدان به معاد نيز چنين است.
4. آيه 24 سوره جاثيه از قول افرادي كه به خدا و قيامت اعتقاد ندارند (آتئيست‌ها يا دهريون) نقل مي‌كند كه:
و گفتند: جز زندگي دنيا چيز ديگري نيست. مي‌ميريم و زنده مي‌شويم و ما را جز دهر (حوادث و عوامل طبيعي) هلاك نمي‌كند …
آنگاه در آيه بعد (25) دليل و حجت آنها را مي‌آورد:
و چون آيات روشنگر ما بر آنها تلاوت شود، حجتشان [در برابر آيات و ادله ما] جز اين نيست كه مي‌گويند: اگر راست مي‌گوييد، پدران ما را زنده كنيد.
طبق اين آيه منكران خدا و قيامت هيچ دليل و برهاني براي عقايد خود ندارند و هيچ اشكالي از مدعيات و ادله دينداران نمي‌توانند بگيرند و در برخورد با معتقدان خدا و قيامت تنها دليل و حجتشان اين است كه مي‌گويند: اگر راست مي‌گوييد، پدران ما را كه مرده‌اند، زنده كنيد!؟ اما پيروان قرآن بهتر است براي يك بار هم كه شده، پاي صحبت فيلسوفان لائيك بنشينند يا به صدها كتاب و هزاران مقاله علمي و فلسفي كه آنها در دفاع از موضع خود و نقد ديدگاه دينداران نوشته‌اند، رجوع كنند تا ببينند كه مطلب به اين سادگي‌ها كه قرآن مي‌گويد نيست. من از نظرات و ادله لائيك‌ها دفاع نمي‌كنم و مدعي نيستم كه آنها با ادله‌اي فوق‌العاده محكم و خدشه‌ناپذير، عدم وجود خدا و قيامت را بطور كاملاً قطعي و يقيني اثبات كرده‌اند. اما مي‌گويم اولاً آنها ادله زيادي در اثبات مدعيات خود ارائه داده‌اند و ثانياً اين ادله،‌ فوق‌العاده قابل‌تأمل و درخور توجه‌اند و ثالثاً نقدهاي محكمي كه آنها بر ادله دينداران زده‌اند،‌ ذهن فيلسوفان و متكلمان ديني را دچار تشويش و تلاطم كرده است. اما قرآن همه جا طوري وانمود مي کند که منکران و مخالفان، مشتي احمق و کودن هستند که استدلال‌هايشان آدمي را به خنده واميدارد. به عنوان مثالي ديگر، آيه 35 سوره سبا ميگويد:
و (کافران) گفتند: ما دارايي و فرزندانمان از همه بيشتر است و (براي همين) عذاب نخواهيم شد
حتي اگر فرض کنيم که عده‌اي واقعاً اينگونه مي‌انديشيده‌اند، نبايد اين را به عنوان دلايل مخالفان مطرح کرد و يا تعميم داد. مخالفان پيامبران، هم در گذشته و هم در زمان ما دلايل بسيار محکم و قابل‌تأملي داشته و دارند. سري به کتابخانه‌ها و کتابفروشي‌هاي اروپا و آمريکا و يا سايتهاي اينترنتي مخالفان بزنيد. حريف، آنقدرها كه قرآن مي‌گويد، ضعيف و زبون نيست.
5. آيه 94 سوره اسراء مي‌گويد:
و [چيزي] مردم را از ايمان آوردن بازنداشت، آنگاه كه هدايت برايشان آمد، جز اينكه گفتند: آيا خدا بشري را به عنوان پيامبر مبعوث كرده است؟
البته ممكن است معدودي از انسان‌ها صرفاً به دليل اينكه پيامبران بشري همانند خود هستند، از ايمان آوردن امتناع ورزند، اما اكثر مخالفان و منكران بنا به علل و دلايل مختلف ديگري زير بار اين حرفها نمي‌روند. اين واقعيت، براي آشنايان به تاريخ اديان و انديشه‌هاي الحادي ناآشنا نيست. كليد حل ماجرا، رشد آگاهي و معرفت در جوامع ديني است تا عامه مردم (به تبع قرآن و مفسران آن) اينقدر آسان واقعيت‌ها و حقايق آشكار را ناديده نگيرند.
6. آيه 124 سوره طه مي‌گويد:
و هر كس از ياد من روي گرداند، زندگي‌اش تنگ شود...
اما آيا همه افرادي كه از ياد خدا غافلند، زندگي تنگ و سختي دارند؟ آنچه در عالم واقع مي‌بينيم اين است كه بسياري از انسان‌هاي مؤمن و با تقوا ـ كه همواره به ياد خدا هستند ـ زندگي تنگ و سختي دارند و به انواع مصيبت‌ها و گرفتاري‌هاي مادي و غيرمادي گرفتارند و حتي براي رفع مشكلات مادي و ناراحتي‌هاي روحي و رواني و معضلات خانوادگي و اجتماعي خود مجبورند دست به دامن افراد بي‌دين و بي‌اعتقاد شوند، در حالي که بسياري از همين افراد بي‌دين و بي‌اعتقاد [و يا معتقد به دين، ولي بي‌عمل و لاابالي] زندگي شاد و موفقي دارند و حتي از روي مهرباني و دلسوزي، براي رفع گرفتاري‌ها و مشكلات مؤمنان ـ كه همواره به ياد خدا هستند ـ كوشش مي‌كنند!؟
براي مؤمنان، هميشه اين سؤال مطرح بوده است كه اگر افراد بي‌ايمان و بدكردار مورد غضب خدا هستند، پس چرا بسياري از آنها عمر طولاني همراه با سلامتي و ناز و نعمت دارند و برعكس، بسياري از مؤمنان در سخت‌ترين شرايط بسر مي‌برند و زندگي‌شان توأم با هزارگونه رنج و محنت و در مواردي بسيار كوتاه است؟ آية 178 سورة آل‌عمران پاسخي است به اين سؤال:
آنها كه كافر شدند ]و راه طغيان پيش گرفتند [ تصور نكنند اگر به آنها مهلت مي‌دهيم، به سودشان است! ما به آنها مهلت مي‌دهيم فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنها عذاب خواركننده‌اي آماده شده است.
در مورد اين آيه نكات زير قابل تأمل است:
1. دقت كنيد كه آيه نمي‌گويد: ما به كافران مهلت مي‌دهيم تا شايد به خود آيند و توبه كنند و راه خير و صلاح را در پيش گيرند و از اين طريق، هم جبران خطاهاي خود را كنند و هم از عذاب آخرت نجات يابند، بلكه مي‌گويد: ما به آنها مهلت مي‌دهيم فقط و فقط براي اينكه بر گناهان خود بيفزايند و مستحق عذاب بيشتري شوند؟! آيا اين، با حكمت، عدل و رحمت الهي سازگار است؟
2 . در اين مهلت دادن، فقط خود كافران زيان نمي‌بينند، بلكه جامعة بشري و خصوصاً مؤمنان نيز آسيب مي‌بينند. به عنوان مثال خداوند به صدام حسين عمر طولاني و مهلت بيشتر داد تا بر گناه خود بيفزايد و مستحق عذاب خواركنند‌ه‌‌تري شود (مطابق تفسیر دیگری از آیه: خداوند به صدام حسين عمر طولاني و مهلت بيشتر داد و نتیجه این شد که او بر گناه خود افزود و مستحق عذاب خواركنند‌ه‌‌تري شد). اما در اين ميان، جامعة جهاني ضربات سهمگيني از وحشي‌گري‌ها و درندگي‌هاي او ديد. اگر صدام زودتر می‌مرد، پنج هزار انسان بي‌گناه در حلبچه ـ كه در ميانشان صدها كودك و نوجوان بي‌گناه وجود داشت ـ در آتش ظلم او كباب نمي‌شدند، بيش از دو ميليون مرد و زن پير و جوان در آتش جنگ نمي‌سوختند و صدها هزار خانواده بي‌سرپرست نمي‌شدند. در طول دوران حكومت صدام، اوضاع اقتصادي عراق به قدري اسف‌بار شد كه صدها هزار كودك بي‌گناه از گرسنگي مردند و فجايعي پيش آمد كه لكه‌هاي ننگ آن هيچگاه از دامن بشريت پاك نخواهد شد. داستان فرعون‌ها و چنگيزهاي تاريخ نيز به همين‌گونه است. از اينها گذشته ممكن است فرد كافري كه بنا به مدعاي قرآن مهلت داده شده است تا بر گناهان خود بيفزايد، با فعاليت‌هاي فكري و تبليغاتي مسموم خود، بسياري از نوجوانان و جوانان خام را به سوي گمراهي و تباهي بكشاند و موجب ترويج كفر و فساد شود. اكنون با در نظر گرفتن مطالبي كه آمد، آيا مي‌توان توجيهي را كه در آية مورد بحث آمده است، معقول و منطقي دانست؟ و آيا با اين حساب، مقصر اصلي ـ در فجايعي كه ذكر شد ـ خود خدا نيست؟
3. اكنون كه خدا به كافران مهلت مي‌دهد تا بر گناهان خود بيفزايند و مستحق عذاب بيشتري شوند. چرا به مؤمنان نيز مهلت نمي‌دهد تا با انجام هر چه بيشتر عبادات و اعمال صالحه و خدمت بيشتر به مردم، از طرفي خودشان مستحق پاداش اخروي بيشتري شوند و از طرفي ديگر، جامعة بشري نيز از عمر طولاني و با بركت آنها خير و بركت را نصيب برد؟ اين سؤال از آنجا قوت مي‌گيرد كه بسياري از مؤمنان و صالحان در دوران جواني و حتي نوجواني از دنيا مي‌روند، در حالي كه مي‌توانستند در آينده منشأ خدمات و بركات زيادي براي جامعه شوند. ممكن است بگوييد: از كجا معلوم؟ شايد همان فرد مؤمني كه در جواني از دنيا رفته است، اگر عمر بيشتري مي‌يافت، از جادة‌ هدايت منحرف شده و به وادي كفر و فسق و فجور كشيده مي‌شد. شايد خدا صلاح دانسته است كه او در اين سن بميرد، تا در آينده كافر نشود. بنابراين مردن او در جواني، هم به صلاح خودش بوده و هم به صلاح جامعة بشري. اما اين توجيه قابل قبول نيست. اگر چنين است، چرا خداوند همين مصلحت را در مورد افراد مؤمني كه در سنين ميانسالي كافر شدند، اعمال نكرد؟ چرا آنها را در سنين جواني ـ كه مؤمن بودند ـ از دنيا نبرد؟
4. بسياري از افراد بي‌ايمان و بدكردار، در سنين ميانسالي و يا پيري توبه مي‌كنند و ايمان مي‌آورند و به جبران گناهان و خطاهاي خود مي‌پردازند و لذا عاقبت به خير مي‌شوند. آيا همين واقعيت، مدعاي كلي آيه را نقض نمي‌كند؟ بر طبق آية مورد بحث، هدف خداوند از مهلت دادن به كفار، غرق شدن بيشتر در گناه و فساد و گرفتار آمدن در عذابي سخت‌تر بوده است، اما اين افراد توبه نموده و به راه خير و صلاح كشيده شده‌اند؟
5. بسياري از ظالمان و ستمگران و كفار و مشركين و … در سنين جواني مي‌ميرند. چگونه است كه خداوند به آنان مهلت نمي‌دهد تا با گناه بيشتر، دچار عذاب سخت‌تري شوند؟ آيا خداوند بين بندگان خود تبعيض قائل مي‌شود؟
حقيقت اين است كه اگر در مورد رابطة بين ايمان و عقيده و كردار آدميان از يك طرف و نحوة زندگي دنيايي آنها از نظر سلامتي، شادابي، ثروت، رفاه و طول عمر از طرف ديگر، تحقيق كنيم، خواهيم ديد كه بين اين دو هيچ رابطة ضروري و علي و معلولي وجود ندارد و نظم مشخصي در اينجا ديده نمي‌شود. بعضي از مؤمنان فقير و بعضي ديگر در حد متوسط و عده‌اي نيز ثروتمند هستند. وضعيت كفار و مشركين و اهل گناه و فساد نيز به همين گونه است. بسياري از كفار، عمري طولاني و بسياري نيز عمر متوسط و يا كوتاه دارند، مؤمنين نيز ميزان عمر ثابتي ندارند. اصولاً يكي از بزرگترين مشكلات جهان‌بيني ديني اين است كه نمي‌تون دست خداوند را در طبيعت و زندگي آدميان نشان داد. به عبارت ديگر چه در طبيعت و چه در زندگي فردي و اجتماعي آدميان، نمي‌توان حادثه و پديده‌اي را نشان داد كه بطور قطعي و به وضوح نشان‌دهندة دخالت خدا باشد. اين كه سهل است، عدم وجود رابطه‌اي منظم و ثابت و مشخص بين عقايد مذهبي و ايمان ديني و اعمال آئيني از يك طرف و حوادث زندگي و سرنوشت دنيايي انسان‌ها از طرف ديگر، وجود خدا و يا حداقل اعتقاد به دخالت خدا در زندگي آدميان را زير سؤال برده است.
آیة 55 سورة توبه نیز خواندنی است. بسياري از دشمنان و مخالفان پيامبر (كفار، مشركين، ملحدين، منافقين و … ) حداقل به لحاظ ظاهري زندگي شاد، راحت و مرفهي داشتند و دارايي فراوان و فرزندان بسيار آنها گاهي موجب شگفتي مؤمنان مي‌شد و اين سؤال را در ذهن آنها ايجاد مي‌كرد كه اگر دشمنان پيامبر، در حقيقت دشمنان خدا محسوب مي‌شوند، پس چرا خدا به آنها مال و فرزند بسيار مي‌دهد و اگر نگوييم همه، بسياري از آنها در راحتي و آسايش و شادي زندگي مي‌كنند، در حالي كه بسياري از مؤمنان در وضعي فلاكت‌بار بسر مي‌برند. پيامبر مي‌بايستي جوابي قانع‌كننده براي اين سؤال آماده مي‌كرد. پس لازم بود آيه 55 سوره توبه نازل (و يا در حقيقت: ساخته) شود و بگويد:
اموال و فرزندانشان تو را به شگفت درنياورد. جز اين نيست كه خدا مي‌خواهد در زندگي دنيا به وسيله اينها عذابشان كند و جانشان در حال كفر بيرون رود.
اين پاسخ ممكن است براي عوام نوعي دلخوشي واهي ايجاد كند، اما براي خواص قانع‌كننده نيست. در بسياري از موارد، مال و فرزند براي كفار و مشركين موجب آسايش و راحتي و رفع گرفتاري‌ها و مشكلات دنيايي است نه عذاب. از اين بالاتر، همين دارايي و فرزندان ممكن است حتي زمينه‌ساز هدايت و عاقبت به خيري صاحبان آنها شود و اين اتفاق در موارد بسياري رخ داده است . بنابراين آنچه در واقع رخ داده و مي‌دهد، دست كم در بعضي موارد برخلاف مضمون اين آيه است.

من اگه خدا بودم

من اگه خدا بودم، اینترنت رو قطع می‌کردم مردم یه ذره زند‌گی کنند. من اگه خدا بودم پیامبر نمیفرستادم، ...مرد بودم، خودم میاومدم پایین!اگه من خدا بودم ، به ابراهیم میگفتم به جای این که خونه ام رو تو صحرای عربستان بسازه ، بره یه جایی تو سواحل هاوایی بسازه.من اگه خدا بودم يك كمي مهربونتر بودم!من اگه خدا بودم سر یه سیب اینقدر ... بازی در نمیاوردم!من اگه خدا بودم حتما یه جایی، تو یه آیه ای، سوره ای، چیزی ، میگفتم قبل از آفرینش ِ آدمیزاد داشتم چه کار میکردم.من اگه خدا بودم به موسی میگفتم بزنه دهن چوپانه رو سرویس کنه ، آخه این چه طرز حرف زدن با ساحت مقدس ماست؟من اگه خدا بودم به جاي آدرس خانه هنرمندان، آدرس شوراي نگهبان رو ميدادم دست عزرائيل!من اگه خدا بودم یادم نمی رفت که خودم گفتم"ان مع العسری یسری" من اگه خدا بودم دستور می دادم ملائک هر روز جلوم اسپانیایی برقصنمن اگه خدا بودم، تأکیدم به «عاشقی» بود، نه ترس و تقوا.من اگه خدا بودم برای تماس با من لازم نبود عربی حرف بزنید.من اگه خدا بودم کار به اینجاها نمیکشید من اگه خدا بودم کتاب نمیفرستادم، فیلمشو میذاشتم رو YouTube.من اگه خدا بودم یه بار RESET می کردم؛ زندگیِ خیلیا هَنگ کرده...من اگه خدا بودم به جای فرستادن 124 هزارتا پیامبر یه اکانت توئیتر می ساختممن اگه خدا بودم، همتونو خدا میکردم. به خدا.من اگه خدا بودم کتاب نمی فرستادم،جزوه می گفتم بنویسید.من اگه خدا بودم سریعا یه تکذیبیه بابت خلقت علم الهدی صادر می کردممن اگه خدا بودم کلمه ی دشمن رو از ادبیات حذف می کردم، اونوقت میشِستم ببینم سید علی عظما چجوری میخواد خطبه بگه !من اگه خدا بودم با احساسات آدمها انقدر بازی نمیکردم...من اگه خدا بودم یه الگوریتم ساده1-6-3 واسه عزرائیل می نوشتم که به ازای مرگ هر هنرمند جون 6 تا آخوند و 3 تا سیاست مدار رو هم بگیرهمن اگه خدا بودم، به نظر شیطان (به عنوان یکی از فرشته های خوبم) احترام میذاشتم.من اگه خدا بودم این پیرمرده الان تو سطل آشغال دنبال یه تیکه نون نمیگشت..من اگه خدا بودم تکلیف رو معلوم میکردم این همه بلوا سر گندم بود یا سیب...منم اگه خدا بودم، اين آدرس ايميلم بود:god@gmail.comديگه احتياجي به چاه جمكران و اينا هم نبود!من اگر خدا بودم تو کتابم به چشم‌هات قسم می‌خوردم.من اگه خدا بودم ماهی یه میلیون و پونصد به هر کدوم از بنده هام میدادم، همینجوری، برن حال کنن.من اگه خدا بودم خیلی شکر میکردم که خدام..آخه بنده ها خیلی بدبختن..من اگه خدا بودم سرمو می ذاشتم پایین می مردم با این وضعیتی که به وجود آوردم من اگه خدا بودم نیمه گمشده هیچ کسی گمشده نبود..!من اگر خدا بودم هیچ کس رو مثل خودم تنها نمی‌ذاشتم!من اگه خدا بودم ؛ اول یاد میگرفتم گ و پ و چ و ژ را تلفظ کنم ، بعد کتاب میدادم بیرون !من اگه خدا بودم، وقتی می‌دیدم دارن آدمای بی‌گناهو می‌برن بالای چوبه‌ی دار همین‌جوری برّ‌ و بر نگاه نمی‌کردم؛ می‌رفتم سریع نیروی جاذبه‌ی زمین رو از کار می‌انداختم.من اگه خدا بودم هر چند وقت یکبار نشست عمومی برگزار می‌کردم و از مردم برای کارهای خودم نظرسنجی می‌کردم!خجالت نداره که ، من اگه خدا بودم ، راست حسینی میگفتم سر ماجرای مریم چه اتفاقی افتاد.من اگه خدا بودم وقتی بنده مو سرویس میکردم دیگه توقع شکر گزاری ازش نداشتم!من اگه خدا بودم عادت ماهانه رو میکردم عادت سالانه.من اگه خدا بودم به بنده‌هام دم می‌دادم که به موقع تشکر تکونش بدن، دیگه لازم نباشه نماز بخونن!من اگه خدا بودم، جرات داشتم بیام پائین و جواب اینهمه بچه که تو خیابونا آدامس می فروشن رو بدم، که به چه گناهی؟من اگه خدا بودم جهنم رو تعطیل می کردم ، هر کی فوت کرد می فرستادم بهشت، ولی به جاش به همه عقل بیشتری می دادم، به من چه که آخوند ها از کجا پول در بیارن.......و...من اگه كه خدا بودم ديگه آرزويي نداشتم و روياي همه را به واقعيت بدل ميكردم ولي تبعاتش با خودشان بود- من اگه خدا بودم راز خلقت احمد جنتي رو فاش مي كردم !!شما اگه خدا بودین چیکار می کردین؟ اضافه کنید من اگه خدا بودم اول به بچه ها می گفتم دنیا چه جاییه بعد اگه انتخابش کردن به دنیا میاوردمشون

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

نامحتملی وجود خدا

مردم بسیاری از کارهایشان را به نام خدا انجام می دهند. ایرلندی ها به نام خدا همدیگر را منفجر می کنند. عرب ها به نام او خودشان را منفجر می کنند. امام ها و آیت الله ها به نامش زنان را سرکوب می کنند. پاپ ها و کشیش های عزب به نام او زندگی جنسی مردم را به هم می ریزند. شُهِت های یهودی گلوی حیوانات را به نامش می برند. دستاوردهای تاریخی دین – جنگ های خونین صلیبی، شکنجه های تفتیش عقاید، قتل عام های فاتحان، میسیونری های نابودگر فرهنگ، مقاومت های در برابر حقایق جدید علمی تا آخرین لحظه ی ممکن – از این هم چشمگیرتر اند. و همه ی اینها بر چه مبنایی انجام شده است؟ به باور من هرچه بیشتر آشکار می شود که پاسخ ایناست: هیچ، مطلقاً هیچ. هیچ دلیلی بر این اعتقاد نیست که هر نوع خدایی وجود داشته باشد و دلایل خیلی خوبی هست که معتقدم باشیم خدایی نیست و هرگز نبوده است. اعتقاد به وجود خدا وقت ها و عمرهای بی شماری را تلف کرده است. اگر خدا چنین پیامدهای مصیبت باری نداشت، می توانست لطیفه ای در ابعاد کیهانی باشد.
چرا مردم به خدا اعتقاد دارند؟ پاسخ بسیاری از مردم، هنوز روایتی از برهان باستانی نظم است. ما به زیبایی و ظرافت جهان اطراف مان می نگریم – انحنای آیرودینامیک بال پرستو، لطافت گل ها و پروانه هایی را که گل ها را بارور می کنند می بینیم، با میکروسکوپ دنیای آکنده از حیاتِ هر قطره آب دریاچه را ، و با تلسکوپ تاج درخت عظیم ماموت را نظاره می کنیم. در پیچیدگی الکترونیک و کمال اُپتیکی چشمان خودمان تأمل می کنیم. ظرافتی که بینایی مان را میسر می کند. اگر اصلاً قدرت تخیلی داشته باشیم، این چیزها در ما احساس تکریم و احترام برمی انگیزند. به علاوه نمی توانیم شباهت آشکار میان اندامه های زنده و طرح های دقیق مهندسی بشر را نادیده بگیریم. برهان نظم را اغلب با تشبیه خدا به ساعت ساز مطرح می کنند. تشبیهی که کشیش قرن هجدهمی ویلیام پالی به کار برد. حتی اگر شما ندانید که ساعت چیست، طراحی چرخ دنده ها و فنرها و طرز چینش آنها در کنار همدیگر برای یک مقصود خاص، شما را وا می دارد که نتیجه بگیرید که "این ساعت باید سازنده ای داشته باشد، کسی که آن را به منظوری خاص طراحی کرده است؛ سازنده ای که از سازوکار آن آگاه است، و کاربردی برای این طراحی داشته است." اگر این نتیجه گیری در مورد یک ساعت ساده درست باشد، پس آیا کاملاً درست نیست که در مورد چشم، گوش، کلیه، مفصل آرنج، و مغز هم بگوییم که طراح هوشمند و هدفمندی دارند؟ این ساختارهای زیبا، پیچیده، ظریف، و آشکارا طراحی شده به مقصود خاص هم باید طراحی، ساعت سازی، داشته باشند – که همانا خداست.
استدلال پالی چنین بود، و این استدلالی است که تقریباً همه ی افراد هوشمند و حساس در مرحله ای از کودکی شان بدان رسیده اند. این استدلال در طول تاریخ کاملاً متقاعد کننده جلوه کرده است، و نتیجه ی آن را یک حقیقت مسلم انگاشته اند. اما امروزه، به یاری یکی از خیره کننده ترین انقلاب های فکری تاریخ، می دانیم که این نتیجه گیری نادرست، یا دست کم غیرضروری است. اکنون ما می دانیم که نظم و هدفمندی ظاهری جهان موجودات زنده حاصل فرآیندی سراسر متفاوت است. فرآیندی که بدون نیاز به وجود هرگونه طراح عمل می کند و پیامد قوانین کاملاً ساده ی فیزیک است. این فرآیند، تکامل بر پایه ی انتخاب طبیعی است، که توسط چارلز داروین، و به طور مجزا توسط آلفرد راسل والاس، کشف شد.
در همه ی چیزهایی که به نظر می رسد که باید طراحی داشته باشند چه وجه مشترکی هست؟ پاسخ، ضعیف بودن احتمال ایجاد تصادفی آنهاست. اگر یک تکّه سنگ را در ساحل دریا ببینیم که در اثر امواج به مرور زمان به شکل یک عدسی درآمده، نتیجه نمی گیریم که این سنگ باید توسط یک عدسی ساز طراحی شده باشد: قوانین فیزیکی می توانند به چنین نتیجه ای منجر شوند؛ وقوع چنین "پیش آمدی" نامحتمل نیست. اما اگر یک عدسی ترکیبی پیچیده را بیابیم که چنان به دقت تراش یافته که خطا و انحراف اپتیکی نداشته باشد، و پوشش ضددرخشندگی خورده باشد، و بر قاب اش مارک "Carl Zeiss" درج شده باشد، می دانیم که این عدسی نمی تواند شانسی ایجاد شده باشد. اگر همه ی اتم های تشکیل دهنده ی این عدسی را کنار هم بریزید و به هم بزنید، تحت قوانین فیزیکی طبیعت، به طور نظری ممکن است که از بخت خوش، این طور پیش آید که در نهایت به شکل لنز Carl Zeiss ، با همان مارک حکاکی شده، کنار هم قرار گیرند،. اما دیگر شیوه های قرار گرفتن اتم ها کنار هم، با احتمال وقوع مساوی، چنان فراوان اند که ما می توانیم بخت وقوع شکل مورد نظر را منتفی بدانیم. اینکه بخت یا شانس ایجاد چیزی به طور نظری صفر نیست را نمی توان به عنوان تبیین ایجاد یک شیء محسوب کرد.
اما این استدلال دوری نیست. بدان خاطر ممکن است دوری به نظر برسد که می توان گفت هر آرایش خاصی از اتم ها که رخ داده باشد، بسیار نامحتمل است. هنگامی که در زمین چمن گلف، توپی بر روی ساقه ی علف خاصی فرود می آید، ابلهانه است که فریاد کنیم: "از میان میلیاردها ساقه ی علف که توپ می توانست برآنها فرود بیاید، توپ بر روی این یکی افتاده است. چه قدر عجیب، چقدر معجزه آسا و نامحتمل!" البته اشتباه استدلال در اینجاست که توپ بالآخره باید جایی فرود آید. ما تنها هنگامی می توانیم از نامحتملی رخداد فعلی فریاد واعجبا سردهیم که از پیش این ساقه ی علف معین را نشان کرده باشیم. برای مثال، اگر کسی با چشمان بسته دور مقرّ توپ بچرخد، کتره ای توپ را بزند، و توپ درست توی سوراخ بیافتد، این واقعاً شگفت انگیز خواهد بود. زیرا هدف از پیش تعیین شده است.
از تریلیون ها طریق کنارهم قرار گرفتن اتم های یک تلسکوپ، تنها اقلیتی به عنوان تلسکوپ به کار می کنند. و فقط شمار بسیار قلیلی دارای مارک Carl Zeiss ، یا هرکلمه ای به هر زبان انسانی، خواهند بود. همین مطلب در مورد اجزای ساعت هم صدق می کند: از میلیاردها طریق ممکن برای کنار هم قرار گرفتن اتم های یک ساعت، تنها اقلیت قلیلی زمان دقیق را نشان خواهند داد یا اصلاً کار خواهند کرد. و مسلماً همین مطلب در مورد اعضای بدن نیز صادق است. از میان تریلیون ها تریلیون طریق قرار گرفتن اعضای بدن، تنها اقلیت ناچیزی دارای حیات خواهند بود، به دنبال غذا می گردند، و تولید مثل می کنند. درست است که حیات به شیوه های گوناگونی ممکن است – اگر گونه ها ی زنده ی امروزی را بشماریم دست کم ده میلیون تا می شوند – اما طرق حیات هرقدر هم که زیاد باشند، مسلماً طرق ممات بسی بیش از آنهاست!

پس به راحتی می توانیم نتیجه بگیریم که موجودات زنده میلیاردها بار پیچیده تر از آنند – احتمال وقوع کمتری دارند – که شانسی ایجاد شده باشند. پس چگونه ایجاد شده اند؟ پاسخ این است که بخت در این قضیه دخیل است، اما نه بخت صِرف و یکباره. بلکه یک سلسله از بخت های کوچک، که هر یک آنقدر کوچک اند، که می توان گفت حاصل بخت های پیشین شان بوده اند، که در یک توالی پیاپی رخ داده اند. این گام های کوچک، ناشی از جهش ها (موتاسیون) های ژنتیکی بوده اند، یعنی تغییراتی کتره ای – در واقع اشتباهی – که در مواد ژنتیکی رخ می دهد. این جهش ها منجر به تغییراتی در ساختار بدن نسل های جدید می شوند. بسیاری از این تغییرات زیان بار هستند و به مرگ منجر می شوند. اما اقلیتی از آنها به بهبودهای جزئی می انجامند، یعنی بخت بقا و تولید مثل موجود را افزایش می دهند. با این فرآیند انتخاب طبیعی، آن تغییرات کتره ای که سودمند از آب درآمده اند به تدریج در میان یک گونه گسترش می یابند و عادی می شوند. حال صحنه برای تغییر کوچک بعدی در فرآیند تکاملی مهیاست. بعد از گیریم هزار تا از این تغییرات کوچک متوالی، که در آن هر تغییری مبنای تغییر بعدی است، نتیجه نهایی که حاصل جمع این تغییرات است، بسیار پیچیده تر از هر یک از آن تغییرها می شود.

برای مثال، به طور نظری ممکن است که چشم ها به یک باره ، در یک گام شانسی واحد، از هیچ ایجاد شده باشند: گیریم از پوست خشک و خالی. این امکان نظری بدان معناست که می توان یک دستورالعمل واحد نوشت که در آن همه ی جهش های ژنتیکی که به ایجاد چشم منجر می شوند نوشته شده باشد. اگر همه ی این جهش ها همزمان رخ دهند، می توان یک چشم کامل را از هیچ ایجاد کرد. اما گرچه این امر به طور نظری ممکن است، اما درعمل قابل تصور نیست. میزان بختی که لازم دارد خیلی زیاد است. دستورالعمل "صحیح" مستلزم تغییرات همزمان در تعداد عظیمی از ژن هاست. این دستورالعمل صحیح، یک دسته تغییرات ژنتیک ممکن در میان تریلیون ها ترکیب شانسی ممکن دیگر است. البته می توانیم چنین رخداد معجزه آسایی را منتفی بدانیم. اما کاملاً ممکن است که چشم امروزی از چشمی تکامل یافته باشد که تنها اندکی با آن فرق داشته است: چشمی که پیچیدگی آن اندکی کمتر بوده است. به همین ترتیب آن چشم هم پیامد چشمی بوده که فقط اندکی ساده تر از آن بوده، و الی آخر. اگر تعداد بقدرکافی زیادی از تفاوت های بقدرکافی کوچک میان هر مرحله ی تکاملی با مرحله ی پیش از آن را در نظر بگیرید، به خوبی می توانید ریشه ی چشم امروزی را در تکامل پوست خشک و خالی سابق بیابید. اما چند مرحله ی میانی را می توانیم فرض کنیم؟ بستگی به این دارد که چقدر زمان در اختیار داشته باشیم. آیا زمان کافی برای تکامل چشم از هیچ به حالت امروزی اش بوده است؟

فسیل ها به ما می گویند که تکامل حیات بر روی زمین از بیش از 3000 میلیون سال پیش آغاز شده است. درک درازای این زمان برای ذهن انسان تقریباً غیرممکن است. ما، طبیعتاً و نیک بختانه، طول عمر قابل انتظار خود را زمان کاملاً دارازی می یابیم، اما نمی توانیم انتظار داشته باشیم که حتی بیش از یک قرن عمر کنیم. اکنون 2000 سال از تولد مسیح سپری شده است. زمانی که آن قدر دراز است که تفاوت میان تاریخ و اسطوره را تیره و تار می کند. آیا می توانید یک میلیون از این بازه های زمانی را کنار هم تصور کنید؟ فرض کنید بخواهیم کل تاریخ را بر یک طومار بنویسیم. اگر همه ی دوران پس از تولد مسیح یک متر از این طومار را اشغال کند، بخش قبل از مسیح این طومار، تا زمان شروع تکامل، چقدر درازا خواهد داشت؟ پاسخ این است که این قسمت طومار به درازای فاصله ی میلان تا مسکو خواهد بود. تصور کنید که این مطلب به چه نتایجی در مورد انباشتگی تغییرات تکاملی منجر می شود. همه ی انواع سگ های خانگی – سگ پِکَنی، پودل، اسپانیول (سگ پشمالو با گوش ها ی آویزان)، سن برنارد، و شیاهوس – در یک بازه ی زمانی چندصد ساله یا دست بالا چند هزار ساله از نسل گرگ ایجاد شده اند: بر روی طومار ما این واقعه در فاصله ی بیش از دومتری جاده ی میلان به سمت مسکو قرار نمی گیرد. به کیفیت تغییراتی که از گرگ به سگ اسپانیول منجر شده فکر کنید؛ حال این کیفیت تغییرات را یک میلیون برابر کنید. هنگامی که اینطور به قضایا نگاه کنید می بینید که به راحتی می توان پذیرفت که چشم بتواند اندک اندک از غیرچشم ایجاد شده باشد

اما باید خود را متقاعد کنیم که هر کدام از مراحل میانی سیر تکاملی، گیریم از پوست خالی به چشم امروزی، مطلوب انتخاب طبیعی بوده است؛ نسبت به پیشینیان اش در این سلسله مزیتی داشته یا دست کم توانسته باقی بماند. اگر بسیاری از مراحل میانی در سیر تکاملی به مرگ منجر شده باشند، کفایت نمی کند که برای خود ثابت کنیم که به طور نظری زنجیره ای از مراحل میانی متفاوت در سیر تکاملی وجود داشته که به شکل گیری چشم امروزین انجامیده است. گاهی گفته اند که بخش هایی از چشم باید با هم وجود داشته باشند وگرنه چشم اصلاً کار نمی کند. طبق این استدلال، داشتن یک چشم نصفه نیمه با نداشتن آن اصلاً فرقی ندارد. نمی توان با نصف یک بال پرید؛ با نصف یک گوش هم نمی توان شنید. بنابراین نمی توان گفت که یک رشته مراحل میانی بوده اند که گام به گام به شکل گیری چشم ها، بال ها یا گوش های امروزین انجامیده اند.
این استدلال چنان ساده انگارانه است که تنها برپایه ی انگیزه های نیمه آگاهانه می توان بدان باور داشت. مسلماً درست نیست که نصف یک چشم بی فایده است. کسانی که دچار آب مروارید شده اند و عدسی چشم شان با جراحی درآورده شده، نمی توانند بدون عینک به خوبی ببینند، اما باز خیلی بهتر از کسانی می بینند که اصلاً چشمی ندارند. بدون عدسی نمی توانید بر روی جزئیات یک تصویر متمرکز شوید، اما می توانید از برخورد با موانع بپرهیزید و سایه ی مات یک شکارچی را تشخیص دهید.
در مورد آن بخش این استدلال که می گوید شما نمی توانید با یک بال نصفه نیمه بپرید، می توان جانواران بسیاری را مثال زد که با وجودی که بال های کاملی ندارند، با موفقیت در هوا سُر می خورند، انواع بسیار مختلفی از پستانداران، مارمولک ها، قورباقه ها، مارها، و هشت پاها چنین قابلیتی دارند. بسیاری از جانواران درخت زی دارای پرّه های پوستی میان مفاصل شان هستند که واقعاً مانند بال عمل می کنند. هنگامی که از درخت می افتید، هر پرّه ی پوستی یا سطح گسترده ای از بدن که سطح تماس شما را با هوا افزایش دهد می تواند به نجات جان تان کمک کند. و چه این پرّه ها کوچک باشند و چه بزرگ، ارتفاعی حساس هست که اگر پرّه های پوستی تان اندکی بیشتر باشد، افتادن تان از درختی به آن بلندی، آن پرّه های اضافی جان تان را نجات دهند. پس پرّه های اضافی که در پیشینیان تان ایجاد شده باشند، جان آنها را اندکی بیشتر حفاظت می کرده است، زیرا به آنها اجازه می داده که هنگام افتادن از درخت های بلندتری جان سالم به در برند. و به همین ترتیب که جلو برویم و این تغییرات نامحسوس را پیگری کنیم، می بینیم که چند صد نسل بعد به بال های حقیقی می رسیم.
چشم ها و بال ها نمی توانند یک مرتبه به وجود بیایند. همانطور که برای دستیابی یکباره و حدسی به یک شماره رمز گاوصندوق بانک به بختی قریب به بینهایت نیاز دارید. اما اگر به طور کتره ای شماره ها ی مختلف را امتحان کنید، و هر بار اندکی به شماره ی بختیار نزدیک تر شوید، بالآخره خواهید توانست در را باز کنید! اصولاً این همان کلید معمای دستیابی انتخاب طبیعی به چیزهایی است که روزگاری ناممکن شمرده می شد. چیزهایی را که مشکل بتوان از نیاکانی به ارث برد که بسیار با ما فرق دارند، می توان از نیاکانی به ارث برد که تنها تفاوت اندکی با ما دارند. تنها به شرط اینکه سلسله ی به قدر کافی درازی از این تغییرات اندک میان نسل ها وجود داشته باشد، می توان هر چیزی را از چیز دیگر به ارث بردبه این ترتیب، تکامل از لحاظ نظری قادر است از پس کارهایی برآید که روزگاری تنها حق انحصاری خدا محسوب می شد. اما آیا اصلاً شواهدی دال بر اینکه تکامل واقعاً رخ داده وجود دارد؟ پاسخ مثبت است؛ شواهد فراوان اند. میلیون ها فسیل درست در مکان ها و درست در عمق هایی یافت شده اند که انتظار داریم اگر تکامل رخ داده باشد، باید یافت شود. اما هرگز هیچ فسیلی هیچ جا یافت نشده که مورد انتظار نظریه ی تکامل نبوده باشد، گرچه چنین چیزی می توانست به سادگی رخ دهد: مثلاً یافتن فسیل یک پستاندار در میان سنگ هایی چنان قدیمی که در آن زمان تنها ماهیان وجود داشتند، کافیست تا نظریه ی تکامل را ابطال کند.
الگوی توزیع جانوران و گیاهان بر روی قاره ها و جزیره های جهان دقیقاً مطابق انتظار است. یعنی اینکه این موجودات در طی تغییرات آهسته و تدریجی از نیاکان مشترک به وجود آمده اند. الگوهای شباهت میان جانوران و گیاهان دقیقاً مطابق انتظار نظریه ی تکامل است. یعنی برخی پسرعموهای نزدیک و برخی پسرعموهای دورتر یکدیگراند. این واقعیت که کد ژنتیک در تمام موجودات زنده یکسان است، قویّاً حاکی از آن است که همه ی آنها فرزندان نیاکان واحدی هستند. شواهد حاکی از تکامل چنان متقاعد کننده اند که تنها طریق حفظ نظریه ی آفرینش این است که فرض کنیم که خدا عمداً شواهد فراوانی را چنان دست چین کرده که به نظر برسد که انگار تکامل رخ داده است. به بیان دیگر، فسیل های توزیع جغرافیایی جانوران، و غیره، همگی جزئی از یک کلک عظیم الاهی باشند. آیا کسی حاضر می شود خدایی را عبادت کند که دست به چنین حقه بازی کلانی می زند؟ مسلماً محترمانه تر، و از نظر علمی قابل قبول تر، آن است که این شواهد را همان طور که به نظر می رسند تفسیر کنیم. همه ی موجودات زنده خویشاوندان همدیگراند، که نیای دور مشترکی دارند که بیش از 3000 میلیون سال پیش می زیسته است.
پس برهان نظم به عنوان دلیلی برای باور به وجود خدا، شکست خورده است. آیا برهان دیگری هم باقی می ماند؟ برخی از مردم به خاطر آنچه که نوعی شهود درونی می نماید به خدا باور دارند. چنین شهودهایی همواره قابل حصول نیستند اما بدون شک برای برخی قابل قبول می نمایند. بسیاری از ساکنان آسایشگاه های روانی هم ایمان قلبی استواری دارند که ناپلئون، یا حتی خود خدا، هستند. شکی نیست که چنین اعتقاداتی برایشان بسیار نیرومند است، اما این دلیل نمی شود که بقیه ی ما هم بدان باورها بگرویم. درحقیقت، از آنجا که چنین باورهایی با هم در تناقض اند، اصلاً نمی توانیم آنها را پپذیریم
مطالب اندک دیگری هم هست که باید گفته شود. تکامل توسط انتخاب طبیعی بسیاری چیزها را توضیح می دهد، اما نمی تواند از صفر شروع کند. تکامل نمی توانسته بدون وجود نوعی زادآوری و وراثت ابتدایی آغاز شود. وراثت امروزین توسط رشته ی DNA انجام می گیرد. به نظر می رسد که این بدان معناست که باید نظام وراثت قدیمی تری نیز موجود بوده باشد، که اکنون ناپدید شده است. آن نظام قدیمی آنقدر ساده بوده که توانسته به طور شانسی توسط قوانین شیمی ایجاد شود و واسطه ای فراهم کند که توسط آن اشکال ابتدایی انتخاب طبیعی انباشتی شروع شود. DNA یک محصول جدیدتر این انتخاب انباشتی قدیمی بوده است. قبل از این نوع اولیه ی انتخاب طبیعی، دوره ای بوده است که ترکیبات پیچیده ی شیمیایی از ترکیبات ساده تر ساخته می شده اند و قبل از آن دوره ای بوده که عناصر شیمیایی مطابق قوانین شناخته شده ی فیزیک از عناصر ساده ترساخته می شده اند. پیش از آن، درست در لحظات پس از بیگ بنگ که آغاز جهان بوده، همه چیز نهایتاً از هیدروژن خالص ساخته شده استاین استدلال هم اغوا کننده است که بگوییم: اگرچه ممکن است برای توضیح تکامل نظم های پیچیده ای که از آغاز جهان با قوانین بنیادی فیزیکی اش شکل گرفته اند، فرض وجود خدا ضرورتی نداشته باشد، اما باز هم لازم است که وجود خدا را به عنوان منشاء ایجاد همه ی چیزها فرض بگیریم. این ایده، کار چندانی برای خدا باقی نمی گذارد: تنها کار بیگ بنگ را سروسامان بده و بعد برو استراحت کن و منتظر باش تا همه چیز خود به خود رخ دهد. شیمی-فیزیک دانی به نام پیتر اَتکینز در کتاب شیوایش به نام خلقت، خدای تنبلی را فرض می گیرد که می کوشد تا آنجا که می تواند کار کمتری برای شروع همه چیز انجام دهد. اتکینز توضیح می دهد که چگونه هر مرحله از تاریخ کیهان توسط قوانین ساده ی فیزیکی، از دوره ی قبلی اش ناشی شده است. آنگاه میزان کاری را که لازم بوده که خدای تنبل انجام دهد کسر می کند و عاقبت نتیجه می گیرد که این کار مورد نیاز درحقیقت صفر است!
جزئیات فاز قبل از تکاملی جهان، متعلق به حیطه ی فیزیک است، اما من زیست شناسم، و توجه ام بیشتر معطوف به فازهای متأخر تکامل نظم و پیچیدگی است. برای من درس مهم این است که، حتی اگر فیزیک دان ها محتاج باشند وجود یک خدای حداقلی تحویل ناشدنی را فرض بگیرند که برای راه انداختن آغاز جهان ضروری باشد، آن حداقل تحویل ناشدنی مسلماً بی نهایت ساده خواهد بود. بنا به تعریف، تبیین هایی که برپایه ی مقدمات ساده ارائه می شوند پذیرفتنی تر و رضایت بخش تر از تبیین هایی هستند که موجودات پیچیده و نامحتمل را فرض می گیرند. و نمی توانید موجودی پیچیده تر از خدای متعال داشته باشی
نوشته ی ریچارد داوکینز*

هاوکينگ :چیزی بنام خدا بوجود آورنده عالم نيست

استيون هاوکينگ فيزيکدان برجسته بريتانيايی در کتاب تازه خود به این نتیجه رسیده است و میگوید که چیزی بنام خدا جهان و کهکشان را نيافريده و «انفجار بزرگ کهکشانی » که بسياری از سياره و ستارگان بر اثر آن بوجود آمده اند، نتيجه و پيامد قوانين فيزيک است
نام اين کتاب « طرح عظيم » است و استيون هاوکينگ آنرا همراه فيزيکدان آمريکايی لئونارد ميلودينو نوشته است. در اين کتاب استدلال می شود که وجود فرضيه های گوناگون و اکتشافات جديد ثابت می کند که جهان هستی يک خالق ندارد.
روزنامه تايمز چاپ لندن بخش‌هايی از اين کتاب را منتشر کرده که در قسمتی از آن پروفسور هاوکينگ می نويسد:« چون قوانين جديد فيزيک مثل جاذبه وجود دارند کهکشان می تواند خود را از هيچ بسازد. روند خلق بدون مقدمه و يکباره دليل وجود کهکشان و هستی ما است . هيچ ضرورتی ندارد که چیزی بنام خدا را برنامه ريز و مسئول آن آفرينش بدانيم.»
استيون هاوکينگ که اکنون ۶۸ ساله است از سال ۱۹۸۸ با کتابی تحت عنوان « تاريخ خلاصه ای از زمان» که توضيحی در مورد پيدايش عالم هستی بود به شهرت رسيد. در عين حال وی در عرصه فيزيک کوانتوم و کهکشان شناسی مطالعات گسترده ای دارد و از جمله صاحبنظران برجسته اين علوم است.
اظهار نظرهای جديد پروفسور هاوکينگ در کتاب تازه خود نشان می دهد که وی ديدگاههای قبلی خود در مورد آفرينش و دين را کنار گذاشته است
او سابقا در کتاب « خلاصه ای از تاريخ زمان » نوشته بود که قوانين فيزيک ثابت می کند که اصلا لزومی ندارد که خدا را در مسئله آفرينش کهکشان دخالت داد. وی معتقد بود:« اگر ما يک فرضيه همه جانبه و کامل را در مورد پيدايش عالم کشف کنيم اين مهمترين پيروزی انسان خواهد بود چون ما قادر خواهيم بود که درون ذهن خود را بشناسيم»
به نوشته روزنامه تايمز چاپ لندن هاوکينگ در کتاب تازه خود می گويد که کشفيات سال ۱۹۹۲ که نشان داد سياره های ديگری وجود دارند که به دور ستاره ای غير از خورشيد می چرخند فرضيه اسحاق نيوتن در مورد آفرينش کهکشان توسط خدا را مورد ترديد قرار داد.
هاوکينگ در بخشی از کتاب تازه خود می نويسد:« کشف منظومه های ديگر نظير منظومه خورشيدی ثابت کرد که منظومه ما که در برگيرنده يک خورشيد و سياره هايی است که پيرامون آن می چرخند يک پديده منحصر به فرد نيست. اين واقعيت نشان داد که وجود حالت فيزيکی ايده آل بين خورشيد و کره زمين و پيدايش انسان روی کره زمين يک پديده از پيش طراحی شده و دقيق برای موجوديت و رفاه انسان نيست.»
استيون هاوکينگ به خاطر ابتلا به بيماری مرگ تدريجی سلسله اعصاب خود سالهاست که در حالت فلج کامل زندگی می کند. سال گذشته او از مقام برجسته علمی خود يعنی رياست بخش رياضيات دانشگاه کمبريج استعفا داد. وی از سال ۱۹۷۹ در اين مقام بوده و يک زمانی اين کرسی علمی در اختيار اسحاق نيوتن بود
کتاب جديد استيون هاوکينگ به نام « طرح عظيم» از هفته آينده وارد بازار خواهد شد

برای مذهبیون زمان ایستاده است

فکر می کنید اندیشه یک مسلمان یا یک یهودی یا یک مسیحی ارتودکس چقدر با اندیشه انسانی که در 6 هزار سال پیش زندگی می کرده است ، تفاوت دارد؟ آیا می دانید اسلام که به قول مسلمین پیشرفته ترین دین است و به خاطر بلوغ فکری بشر بی نیاز به دین دیگری است، چقدر با یهودیت ، مسیحیت یا آتش پرستی و مرده پرستی تفاوت دارد؟
هزاران سال پیش وقتی مذهب در شکل بسیار ابتدائی نیاپرستی (پرستش روح مردگان)بود ،مذهب برای تمام شئون زندگی انسانها تصمیم می گرفت.مردم برای شادی روح رفتگان آتشی روشن می کردند و پسر بزرگ خانواده مسئول بود که همیشه آتش را روشن نگه دارد تا روح مردگان راضی و خشنود باشد.البته خشنود کردن روح مردگان به این سبب بود که روح دست از آزار و اذیت بردارد . زیرا اگر مردگان از طعام و شرابی که به آتش می دادند بهره مند نمی شدند ، بیم آن می رفت که به آزار زنده ها بپردازند.زنا امری ناپسند بود و با مرگ مجازات می شد ، چون نگهداری از آتش بعهده پسر بود و پسر حاصل از زنا از پشت مرد خانواده نبود تا پس از مرگ بتواند آتش را محافظت کند.محدوده ای که خانواده ها را از یکدیگر جدا می کرد ، فقط به این دلیل بود که چشم بیگانگان به آتش خانه نیفتد.پدر که مسئول انجام امور مذهبی بود و در حقیقت، آینه تمام نمای مذهب خانوادگی بود ، برای همه امور تصمیم می گرفت. چه پسر و چه دختر باید با اجازه او و با شخصی که او انتخاب می کرد ، ازدواج می کردند.درست کردن شراب ، اقدام به جنگ ، اقدام به صلح ، ساخت شهر ، همه و همه با انجام مراسمی مذهبی صورت می گرفت تا مبادا خدایان رنجیده خاطر گردند. فرزندان ، همسران و بردگان همه از اموال پدر خانواده محسوب می شدند. چون پدر نگهدارنده آتش بود ، تمام این امتیازات را دین خانوادگی به او اعطا می کرد.پس از مدتی خدایان مادی ظاهر شدند و بازهم چون سرطانی بر تمام شئون زندگی انسانها سایه افکندند.وقتی انسانها به انگیزه رویدادهایی چون زلزله و باران و طوفان و غیره پی بردند ، باز هم مذهب را از سرزمین ذهن خود بیرون نرادند و این دیو بدنهاد به شکل دیگری همچنان به فرمانروایی خود ادامه داد. الان نیز که در قرن بیست و یکم هستیم عده ای همچنان به مذهب اجازه می دهند که در تمام عرصه زندگی ایشان جولان بزند و طوق اسارت را برگردنشان بنهد.آنچنان مذهب بر آنها سلطه دارد که نمی توانند باور کنند ، که این مذهب روزی به دست خود آنها برای ترس از مردگان این همه بند به دست و پای آنها بسته است.آنها هرگز نمی توانند بپذیرند که مذهب از نیاز و ترس ریشه گرفته است.شکل و صورت قوانین مذهبی از گذشته تا کنون بسیار تغییر کرده است. خدا که روزی روح مرده بود ، بعد ها جای خود را به آتش داد و بعد به خداهای گوناگونی مثل ژوپیتر ، دیانا ، آتنا، زئوس و غیره تغییر یافت و بعد مثل یهوه ، روح القدس یا الله نادیدنی شد؛ اما انسان مذهبی تغییر نکرد. او هنوز هم مثل انسان سه هزار سال پیش می اندیشد.انگار که زمان برای او ایستاده است.اکنون خدا برای او روح مرده یا آتش نیست. خدایش تغییر کرده است، اما هنوز در هراس است که مبادا کردار او الله یا روح القدس یا یهوه را خشمگین کند و او را به عذاب همیشگی گرفتار کند. برای همین از نوزادی تا مرگ ، باز هم مذهب دست از سرش بر نمی دارد و می خواهد به جای خرد او برایش تصمیم بگیرد.یک انسان مذهبی را اگر با ماشین زمان به عقب برگردانی و به چهار هزار سال پیش ببری ، هرگز احساس ناراحتی نمی کند. جوهر اندیشه یک دیندار هیچ سنخیتی با پویایی ندارد. در هزاران سال پیش پدر خانواده مسئول بود برای خدایان قربانی کند، اکنون هم مراسم قربانی برای الله در مراسم حج وجود دارد.
در هزاران سال پیش هر مرده ای مقام خدایی می یافت و پدر خانواده در آتشی که در خانه برپا شده بود ، طعام می ریخت تا مرده را شاد کند. یا سالی چند بار در قبرستان بر روی گورها غذا می گذاشتند. هنوز هم وقتی کسی می میرد ، بر روی قبرش در مراسم چهلم و هفته و غیره ، غذا یی مثل عدس پلو و حلوا می گذارند.از آن گذشته هنوز بعضی از مرده ها به مقام خدایی می رسند و برای بر طرف شدن مشکلاتشان به روح آن مرده نذر و نیاز می دهند ، گوسفند قربانی می کنند ، آش می پزند ، شله زرد و پلوی نذری می پزند ، تا روح آن مرده مشکلاتشان را بگشاید.
هنوز هم زن و فرزند اموال مرد حساب می شوند و در صورتی که دختر یا پسری به دست کسی کشته شود ، پول خون او را به پدرش می دهند.در صورتی که پول خون هرگز نمی تواند ریشه جرایمی مثل قتل را در جامعه بخشکاند.
هنوز هم اگر از مذهبیون بپرسید چرا یک مرد تا 4 زن می تواند داشته باشد ، اما زنان نمی توانند به جز یک شوهر داشته باشند ، در پاسخ می گویند، چون اگر زن با مردان مختلفی باشد ، معلوم نمی شود که فرزند او از کدام مرد است.هر چند که دیگر نیازی نیست فرزندی از پشت مرد خانواده باشد تا آتش را نگه دارد ، اما زشتی زنا در نگر مذهبیون به همان دلیلیست که هزاران سال پیش مذهبیون به خاطر حفظ آتش به آن معتقد بودند.
خلاصه به هر آیین مذهبی که نگاه کنید ، می بینید که هنوز از نظر محتوی به قوانین سالهای نیاپرستی شباهت دارد ، فقط از نظر ظاهری تفاوت کرده است.آتش جای خود را به الله یا یهوه یا روح القدس داده است.گویی که جویبار اندیشه ی مذهبیان یخ بسته است و توان رفتن به جلو ندارد. یکجا ایستاده اند.
حتی اگر به فکر تحولی باشند ، آن را در چهارچوب دین می جویند. به زعم اینگونه افراد مثلاً یک فقیه می تواند خوش فکر باشد و دیگری بدفکر.غافل از اینکه کسی که در چهارچوب دین فکر می کند ، هرگز صاحب اندیشه نیست که بخواهیم او را خوش فکر بنامیم. خیلی اشتباه است که ما فکر کنیم اسلام قوانینی است که به 1400 سال پیش تعلق دارد.خیلی اشتباه هست که فکر کنیم یک مسلمان به مراسم 1400 سال پیش دل بسته است. این آیینهای مذهبی بسیار کهن تر از هزار و چهارصد سال هستند.همه آیینهای مذهبی بن و ریشه ای بسیار کهن دارند که در ظاهر تغییر کرده اند ، اما وقتی درون آنها را کنکاش می کنی و با تمدن مردم قدیم مقایسه می کنی ، متوجه می شوی که زمان برای مذهبیون ایستاده است.( در این ارتباط می توانید به کتاب تمدن قدیم نوشته فوستل دوکولانژ ، ترجمه نصرالله فلسفی مراجعه کنید)
برای انسانی که زنجیر مذهب را پاره کرده است، دکتر سروش، مطهری ، صانعی و کدیور ، فرقی با مولایان منبر 5 تومانی قدیم ندارند. چون دینداری با پویایی سرسازش ندارد. اینها هرگز به فکر نجات انسان نبوده اند، بلکه تلاش برای نجات دین می کنند.در کلامی ساده تر هنوز یخهای ذهنشان آب نشده است.فقط به جای عبادت آتش ، الله را برگزیده اند . البته برای فریب مردم سعی می کنند این عفریته را بزک کنند.
آیا با توجه به ماهیت ایستایی ذهن دینداران ، می توان امیدوار بود که کسانی به اسم روشنفکری دینی بتوانند دین را با دنیای مدرن وفق بدهند؟اصلاً دین به خاطر ماهیت ایستایی خویش می تواند با دنیای مدرن سازگار باشد؟
شخصی می گفت شما شمشیر را از رو بسته اید و با صحبت در مورد اسلام با عواطف مردم بازی می کنید.آیا می توان در مورد اسلام سکوت کرد و فقط هدف را بر روی مبارزه با جمهوری اسلامی گذاشت و آن وقت انتظار داشت از دامن زنی که شله زرد تقدیم روح حسین می کند ، ناگهان فرزندی بدنیا عرضه شود که به همسایه یهودی خود به اندازه عموی شیعه خود عشق می ورزد؟آیا ذهن فریز شده می تواند درست تصمیم بگیرد که ما کاری به انجماد مغزش نداشته باشیم و فقط به فکر دردهایی باشیم که جمهوری اسلامی بر او تحمیل کرده است؟آیا جمهوری اسلامی حاصل همین ذهنهای فریز شده نیست؟ آیا بدون روشنگری در مورد اسلام می توان امیدوار بود که در آینده هرگز دچار چنین طاعونی نخواهیم شد؟
به نگر من مبارزه با جمهوری اسلامی و مبارزه با اسلام باید در کنار هم باشد.تا مردم به ماهیت واقعی دین پی نبرند، فکر ایران آباد توهمی بیش نخواهد بود.