۱۳۹۲ مهر ۲۵, پنجشنبه

کدام خدا؟ نامیرایی در آینده بشر


با پیشرفت علم که غیر ممکن، ممکن می شود آیا خدایی هست؟


تصور کنید در آینده نچندان دور با رشد دانش پزشکی و فن آوری و دیگر یافته های علمی بتوان چنین کاری را کرد:
نخست اینکه شما می توانید در آینده نه چندان دور، تمام حافظه و تجربیات روز خود را در یک رایانه شخصی به صورت روزانه ذخیره کنید. که هروقت اگر چیزی از یادتان رفت بتوانید از این رایانه که نقش حافظه جانبی شما را بازی می کند استفاده کنید. دوم اینکه نمونه دی.ان.ای D.N.A,  یا هر کد ژن مورد نیاز برای شبیه سازی شما در یک بانک اطلاعاتی ذخیره شود.
این دو امکانات که شاید در سالها پیش خیلی دور از ذهن به نظر می رسید، در دیدگاه انسان امروزی چندان غریب و دور از ذهن نیست.

فرتور مراحل چگونگی به نامیرایی رسیدن انسان ها در سال 2045 را نشان می دهد.

تکنولوژی غیر قابل تصور، در خدمت همگان


شاید در سالهای اولیه آمدن چنین فن آوری ها، مانند به بازار آمدن دیگر فن آوری ها، قیمت تمام شده برای محصول مورد نظر بسیار بالا باشد و تنها اندکی ثروتمند قادر به خرید آن باشند. اما تجربه تاریخی و اقتصادی ثابت کرده که این فن آوری ها پس از چندین سال (معمولا یک دوره ۱۰ تا ۱۵ ساله) به یک کالای قابل دسترس برای طبقه متوسط شده و پس از یک دوره ۱۰ تا ۱۵ سال دیگر قیمت تا حدی پایین می آید که خرید چنین محصولی همگانی می شود.

نتیجه ترکیب این دو فن آوری به یکدیگر


احتمالا نخستین نمونه از محصول جدید شرکتهای بیمه در مورد بیمه عمر. یعنی اینکه شما با پرداخت مبلغ بالایی خود را بیمه عمر می کنید و اگر اتفاقی برای شما افتاد مانند تصادف، مرگ ناگهانی یا بیماری مرگ زا،  می توانند با مراجه به بیمارستان از شما یک نمونه شبیه سازی کنند.
البته پزشکان در صورت داشتن بیماری مرگ زا چون سرطان یا دیگر بیماری ها آن را از سلول های بنیادی شما پاک می کنند و نمونه سالم شما را شبیه سازی کرده و با کمک حافظه ذخیره شده از شما و انتقال آن به کولون شما، آن کولون دیگر تبدیل به خود واقعی شما می شود. دقیقن مثل شما می بیند، مانند شما حس می کند و فکر می کند و با کمک حافظه شما که اکنون به او منتقل شده، مانند شما تصمیم گیری و خاطره اندوزی می کند.
در این لحظه شما جسم خاکی خود را وداع گفته و در جسم جدید، کولون خود، به زندگی ادامه می دهید. حتی برای کسانی که پول بیشتری دارند و می خواهند همیشه در یک بازه سنی ویژه برای نمونه ۳۰ تا ۴۰ سالگیشان بمانند این امکان فراهم است و آنها می توانند هر۱۰ سال یک بار با پرداخت هزینه ها، جسم خود را به روز کنند.

انسان زمینی با بهره گیری از هوش سرشار و پشتکار خود، دامنه دانش خود را به قدری گسترده نموده که افسانه جاودانی شدن و نامیرایی آدمی، در حال تبدیل شدن به یک حقیقت محض است.

نکته پایانی


با پیشرفت تکنولوژی و دانستنی های بشر، روز به روز اهمیت و رل خدای تصوری و خیالی کمتر می شود. روزگاری بود که بشر ناآگاه و بی دانش،  همه اتفاقات و پدیده های طبیعی را از خدا می دانست و دست خدا را در همه کارها می دید. از رعد و برق و باران گرفته، تا زمین لرزه و آتش فشانی و همه بیماری ها و دیگر پدیده ها را از عملکرد و برنامه ریزی خدا، از لطف و مرحمت، و یا خشم و عصبانیت او می دانست. در حالی که دانش امروز همه را رد می کند و اینگونه پدیده ها را  کنش های طبیعی می داند که هیچگونه ربطی به بودن و یا نبودن خدا ندارد.
بنابراین، به خوبی دیده می شود که با گسترش دانش و درک بیشتر انسانی، رفته رفته دست خدای خیالی و تصوری از کارها کوتاه گشته و به تدریج بازنشست می شود. تنها انسان های کم آگاه و بی مطالعه اند که از دانش روز بازمانده و بازهم ریسمان عقل و خرد خود را به خدای خیالی متصل می سازند.

۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

زندگی بشر در گذر زمان


زندگی انسان در دوران غار نشینی

  
زمانی بود که جهان و زندگی در آن با امروز تفاوت زیادی داشت. هرفرد برای خوراک و زندگی، پناهگاه، و امنیت، متکی و وابسته به بستگان خود بود. آن زمان ها، می بایست بسیار دوران خطرناکی بوده باشد. حیوانات وحشی درنده همه جا بودند، گروههای متجاوز پیشرفت داشتند، و جهان با قانونی متفاوت از امروز اداره می شد، و آن قانون زور و قلدری بود. جهانی که در آن شرارت، نابکاری، و بدجنسی رشد و پیشرفت فراوان داشت. در آن شرایط، هیچ فردی در برابر دیگران مسئول و پاسخگو نبود. از این روی، کارها و خدمات انجام شده هرگز بررسی نمی شد و به حساب نمی آمد.
در آن دوران، شهوت، هوس، و آرزوها جامه عمل می پوشید، زمان کشتن، جنایت، و تجاوز جنسی، و زمانی که زنان و کودکان اشیاء و کالا، و مردان دیگر نیز در زمره دشمنان به شمار می آمدند. یک فرد می توانست با یک مشاجره و گفتگو با همسایه خود، او را به آسانی از پای در آوره، و بازماندگان او را به بردگی و کنیزی در آورد. نه قانونی بود، و نه مسئولیت و حساب رسی. جنگ هایی بر پا می شد، و جنایاتی انجام می گرفت. برده ها دستگیر و شکنجه می شدند، و زنان مورد تجاوز قرار می گرفتند. این دوران، دوران جنایات بشری، از میان بردن و تصفیه باورهای دینی، آیین و فرهنگ، زبان و تمدن انسانی بود. عمر متوسط انسان ها، ۲۰ تا ۳۰ سال بود. کودکان معیوب و ناقص پس از چشم به جان گشودن کشته می شدند، و کودکان و جوانان را به کار اجباری ۱۸ ساعت در شبانه روز وا می داشتند.

از دست دادن آزادی ها


در چنین دورانی، انسان ها کاملن آزاد بودند، هیچگونه پیامد و یا بازخواستی برای کار و عملکردشان وجود نداشت، آنها می توانستند به هرکاری دست بزنند، در هر سرزمینی که بخواهند زندگی کنند، هرچه را آرزو داشتند انجام دهند، کسی نبود که به آنان بگوید “چرا” یا “نه”. یک مردم ی توانست برای خود ده زن برگزیند، دیگری می توانست شب و روز به فرزندان خود تجاوز نماید. مردها، مردان را، زنان، زنان را، و کودکان، کودکان دیگر را به آسانی می کشتند. آنان می خوردند، می نوشیدند، دود می کشیدند، و قهقهه سر می دادند.
یک روز پیش آمد که انسان ها متوجه شدند آنان به امنیت و آرامش نیاز دارند. آنگاه دریافتند که سالم و در امان بودن بهتر و بالاتر از آزادی بی حد و حصر، و بی بند و باری است. از این روی، در جاهای گوناگون گروههایی به دور هم جمع شدند و پذیرفتند که شماری از آزادی (بی بند و باری) های خود را از دست بدهند و در برابر، از حمایت و پشتیبانی دولت های برگزیده برخوردار شده، و عدالت و دادگری در باره ظلم و جنایتی که در موردشان انجام شده، صورت پذیرد.
اکنون قاضی و دادگاه بود که حکم صادر می کرد و دستور مجازات می داد. دیگر سرگردانی و بی برنامگی مانند روزهای پیشین آوارگی آنان وجود نداشت، و آنان به دنبال مالکیت زمین برای خود بودند. دولت های گوناگونی بر سر کار آمدند، اما همگی همان مسئولیت داشتند که از مردم حمایت و پشتیبانی کنند. به جای این مسئولیت و خدمات دولت، مردم پذیرفتند تا از قدرت مطلق خود دست برداشته، و در چهار دیواری قوانین تعیین شده زندگی کنند. البته، عده ای این محدودیت و اجرای قانون را دوست نداشتند و پای خود را مانند گذشته فراتر از قانون گذاشتند و به کارهای بی قانونی دست زدند (گروه یاغی و آشوب طلب). اما گروه زیادی با همدیگر ماندند و به اجرای قانون پرداختند.


ندا دختر جوانی بود که با اطمینان به امنیتی که باید از سوی رژیم برقرار باشد، می توانست در کناری به اعتراضات مردم توجه کند. غافل از این که همان رژیم مسئول جان او، بلای جان او شد و او را به خاک و خون کشاند. حال، وظیفه مردم اجرای یکی از دو روش زیر است: ۱- رژیم وظیفه ناشناس و یاغی را برکنار کرد، ۲- به دوران آزادی گذشته باز گشت و آنچه را می توان انجام داد.

مسئولیت دولت ها


آزادی نامحدود و بی حد و حصری که مردم در گذشته از آن بهره می بردند، هم اکنون در گرو تضمین دولت است که آنان را از حمله متجاوزین خارجی و جنایت کارهای محلی باز می دارد. از آن به بعد این دولت ها بودند که مشخص می کردند مردم می بایست در کجا زندگی می کردند، چه رفتاری داشتند، و چگونه می پوشیدند، ولی آنان در امان و آرامش بودند، چیزی که دارای اهمیت بود.
آنان می توانستند با همسایگانشان در صلح و آرامش زندگی کنند، با دانستن این که هرگونه جرم و جنایتی قابل مجازات بوده، و عدالت و دادگری با کمال قدرت اجراء پذیر بود. اقتصاد منطقه به شکوفایی می رسید، چون دزدها و یاغیان دستگیر و مجازات می شدند و قوانینی برای تشویق کارهای پسندیده و برای رقابت میان افراد برگزار شد. یک چنین کشور با قانونی سرمایه گذاران بیگانهبدون ترس از کشته شدن و یا دزدیده شدن سرمایه هایشان را به به سوی خود جلب نمود.
با آن که مردم بخش بزرگی از آزادی پیشین خود را از دست داده بودند، اما کسب و کار آنان رونق یافت و بهتر در صلح و آرامش زندگی نموده، و موفق و پیروز بودند. متجاوزین خارجی هم با دولت جدید بیرون رانده شده، و گاهی مردم ناچار شدند تا در ارتش روند به جنگ و دفاع از خاک خود پردازند. گاهی دولت ها سرنگون می شدند، و گاهی از درون از هم پاشیده، سقوط می کردند، در زمان های دیگر نیروهای بیرونی بدانان یورش برده، و دولت جدیدی پایه گذاری می کردند. اما اساس و پایه همه اینها گذشت از آزادی بی پایان برای دستیبابی به امنیت و آرامش انسان ها بود.

انسان در دوران پیش از تاریخ برای زندگی خود از گیاهان و دانه های گیاهی و آنچه را در دسترس داشت استفاده میکرد.

سوء استفاده دولت ها


دیری نپایید که دولت مغرور شد و به کار و اعمال خود اطمینان فراوانی پیدانمود. آنها از سمت هایی که داشتند، خیلی ثروتمند شدند. دیگر آنان به حفظ و امنیت مردم اهمیتی نمی دادند، و آنچه برایشان مهم بود اندوختن سرمایه و ثروت، و این که مردم آنان را چون خدایان بپرستند و در برابرشان کرنش کنند. آنها راه خود را گم کردند، و به جای محافظت و امنیت مردم، نیروی خود را در ستم و سرکوبی مردم بکار بردند و کسی نبود که از آنان حسابرسی و بازخواهی کند. کار دولت بدانجا رسید که خود قوانین را تنظیم نموده، و پاسخگوی به هیچ کسی نبودند.
مردم به این نتیجه رسیدند آزادی های فراوانی که مردم از دست دادند به جای آن که از آنان محافظت و پاسداری شود، به کنترل و تحت فشار قرار دادن آنان و ثروت اندوزی خود پایان بخشید. رژیم، قدرت های از دست رفته مردم را برای کشتن غیر قانونی دشمنان و مخالفین خود به کار می برد. دولت قوانینی برگزار کرد که مردم دیگر نمی توانستند به طور درست و منصفانه به داد و ستد پردازند. آنان گروههای اوباش مخفی به وجود آوردند تا مردم را به وحشت اندازند وبه ناچار به دولت پناه برند. این درست زمانی بود که مردم نیاز به حمایت از دولتی داشتند که خود برگزیده بودند.
این دیگر دولت و رژیم بود که مردم بیگناه را می کشت، و به زمان و کودکان تجاوز می کرد. آنها بودند که دزدی می کردند و جنایات بی شماری را مرتکب می شدند، افراد گوناگون، دیگر باوران، فرهنگ، زبان ها را محو و نابود می کردند و تمدن و پیشرفت هایشان را به جنگ می کشاندند.

با هیچ واژه و یا جمله ای نمی توان این وحشیگری رژیم را توصیف نمود. رژیمی که خود مسئول حفظ جان مردم است،اکنون بلای جان مردم شده. این نهایت فروکش اخلاقی و به راستی سبعیت و وحشیگری رژیم است.
چه بهایی یک نفر برای امنیت و آرامش خود باید بپردازد؟. چه به روزگار کشوری آمد که آزادی خود را فدا کردید و در برابر ظلم و ستم بیشتر قرار گرفتید؟. چه کسی دولت را مسئول و پاسخگو می داند که می بایست از مردم محافظت کنند، اگر چنانچه خودشان مرتکب جنایت و سبعیت و بیرحمی نمی شوند؟. آیا مسخره نیست رژیمی که می باید امنیت و آرامش را برای مردم آماده نماید خود، دیگران را تحریک به تجاوز و یورش به کشور می کند؟.
مردم با داد و ستد، مقداری از آزادی خود را از دست دادند و رژیمی به وجود آوردند تا آنان را در امنیت و آرامش نگاه دارد، اما حالا رژیمشان به جرم، جنایت، کشتار، و تجاوز به زنان دست می زند. اعضاء این رژیم کسانی اند که بدون مجازات ماندند تا به هرکاری که دوست دارند دست بزنند. مردم چیزی را در برابر از دست دادن بسیاری از آزادی هایشان به دست نیاوردند. زمانی بود که مردم آزادی داشتند ولی از امنیت و آرامش برخوردار نبودند. امروزه، زمانی است که همان نمونه مردم، آزادی ندارند و در امان هم نیستند.