۱۳۹۸ فروردین ۱, پنجشنبه

عملکرد ۴۰ ساله ملایان در دوران ۷ رئیس جمهوری آمریکا



با گذری کوتاه بر روابط ایران معاصر با ایالات متحده آمریکا، به وضوح این واقعیت روشن می‌شود که برای ملایان تهران به قدرت رسیدن دمکرات‌ها طی مراحلی مختلف در ۴۰ سال گذشته، نه تنها آنها را خوشحال، شعف‌زده و مطمئن می‌کند بلکه سرکشی و قلدری‌شان را دوچندان نموده است. اما این معادله هنگامی که جمهوریخواهان کلید قدرت را در واشنگتن به دست می‌گیرند به کلی تغییر می‌یابد بطوری که تمام دوره‌های حکمرانی جمهوریخواهان از رونالد ریگان گرفته تا دونالد ترامپ، همیشه دورانی پر اضطراب همراه با فضایی پر از ترس و تنش برای آخوندهای تهران بوده است.

در۴۰ سال گذشته رژیم جمهوری اسلامی با هفت رؤسای جمهوری آمریکا، سه دمکرات و چهار جمهوریخواه هم‌دوران شد. در نیمه اول عمر جمهوری اسلامی نگرانی عمده آمریکا بر مسئله رویارویی با تروریسم متمرکز بود تا اینکه در نیمه دوم دوران حکم انی رژیم ملایان، مسئله پرونده اتمی نیز بر نگرانی‌‌های آمریکا افزوده شد. تهران در همه دوره‌ها بر عملکرد مخرب خود در منطقه و رویکرد سیاسی ناموزون‌ در عرصه داخلی و بین‌المللی اصرار و تاکید کرده است اما در مقابل مواضع آمریکا با تغییر دولت‌‌ها و ریاست جمهوری‌های این کشور تغییر و شور و هیجان واشنگتن برای مقابله با قلدری آخوندها به گونه‌ای متفاوت ظاهر می‌شد. مواضع و واکنش‌های آمریکا به میزان تغییر ریاست جمهوری‌ها‌ و کابینه‌های دولت و قوت و ضعف آنها در اداره بحران‌ها نیز تغییر می‌کرد.

ملایان با حمایت کارتر آمدند

حکومت ملایان شروع کار خود را با ایجاد بحران اشغال سفارت ایالات متحده در تهران آغاز کرد. عوامل و وابستگان رژیم اسلامی ۹ ماه پس از پیروزی انقلاب‌شان، سفارت آمریکا را اشغال کردند و کارمندان سفارت را ۱۴ ماه به گروگان گرفتند. جیمی کارتر از حزب دمکرات، برای آزادی گروگان‌ها از طریق برنامه‌ریزی یک عملیات نظامی، به صورتی تحقیرآمیز و مفتضح شکست خورد.


اما در مقابل رونالد ریگان بطور غیرمستقیم خمینی و یارانش را تهدید کرد که اگر گروگان‌ها را آزاد نکنند واکنش شدیدی در انتظارشان است. دانیل پایپس روزنامه‌نگارآمریکایی در مقاله‎ای در «نیویورک سن» نوشت:«ریگان با خمینی و پیروان خط امامت‌اش برخوردی تند و قاطع داشت؛ او پیروان خط امام را «تبهکار و آدم‌دزد خواند» و خمینی و یارانش را «آدم‌ربا» نامید. ریگان در روزهای انتخابات با لحنی تهدیدآمیز خطاب به خمینی و پیروانش گفت: «اگر لحن اهانت‌آمیز مرا درک کرده‌اید، خوشحال می‌شوم که بدانم بی‌درنگ گروگان‌ها را رها کرده و منتظر روی کار آمدن من نباشید!» خمینی نیم دقیقه پس از مراسم سوگند ریاست جمهوری رنالد ریگان گروگان‌ها را بدون قید وشرط و بدون هیچگونه امتیازی آزاد کرد. این بحران، سرآغاز تحریم‌های اقتصادی علیه ایران بود.

قاطعیت ریگان برای آزادی گروگان‌ها

دانیل پایپس نوشت:« نخستین پیروزی آمریکا در جنگ علیه تروریسم توسط رونالد ریگان تحقق یافت. در تاریخ ۲۰ ژانویه ۱۹۸۱ که برابر بود با نخستین روز ریاست جمهوری او خمینی و پیروانش گروگان‌های آمریکایی را بلافاصله آزاد کردند. در آن روز جهادیست‌های قبضه‌دار حکومت نورسیده جمهوری اسلامی ۵۲ گروگان آمریکایی را در حالی آزاد می‌کردند که ریگان داشت سوگند ریاست جمهوری را در واشنگتن ادا می‌کرد.

پس از گذشت ۴۴۴ روز از واقعه گروگانگیری و به بازی گرفتن کارتر ساده لوح، گردانندگان حکومت در تهران بر آن شده بودند به این غائله پایان دهند پیش از آنکه مجبور باشند با رئیس جمهوری تازه آمریکا یعنی رونالد ریگان روبرو شوند.این واقعه نشانگر نخستین پیروزی ریگان در سیاست خارجی‌اش بود. هنگامی‌ که آیت‌الله روح‌الله خمینی، باعث شد شاه در سال ۱۹۷۹ ایران را ترک کند، نخستین رژیم اسلامی جدید را با الگوبرداری از فاشیسم و کمونیسم در ایران بنیان گذاشت با این تفاوت که حکومت او می‌بایست بر پایه قوانین اسلامی (شریعت) اداره شود خمینی مانند طالبان بود که سال‌ها بعد قدرت را در افغانستان به دست گرفتند. خمینیست‌ها باور دارند که پاسخ همه معضلات بشر در دست آنهاست؛ بنا بر همین برداشت، حکومت ولایت فقیه بنیانگذاری شد. خواست ولایت فقیه از یکسو کنترل همه‌جانبه زندگی ایرانیان و از سوی دیگر صدور این انقلاب به خارج از کشور است. وجه مشترک خمینی با سایر زورگویان جهان در آنست که همه آنها آمریکا را سد راه اهداف خود می‌بینند؛ از جمله کسانی چون طالبان افغانستان. خمینی در ایران تک تک شهروندان آمریکایی را دشمن می‌دانست. او دیگر به خود دردسر حمله به نیویورک و واشنگتن را نداد بلکه شهروندان بخت‌برگشته آمریکایی را که در آن زمان در ایران می‌زیستند مورد حمله قرار داد. به تاریخ ۴ نوامبر ۱۹۷۹ یک گروه آشوبگر زیر کنترل غیرمستقیم خمینی به سفارت آمریکا در تهران یورش برده آن را اشغال کرد. این کاری بود که مایه دلگرمی اسلامیست‌ها در سراسر جهان شد و به آتش خشم اسلامی علیه آمریکاییان دامن زد. این خشم به زودی ابعاد خشونت‌آمیز به خود گرفت و آتش‌بیار معرکه‌ی خمینی شد. خمینی در اطلاعیه‌ای به دروغ مسئولیت اشغال مسجد بزرگ در مکه و توهین به اماکن مقدسه را به گردن آمریکاییان انداخت اگرچه مسئولان واقعی این حادثه اسفبار اتفاقا گروهی اسلامیست تندرو بودند اما ادعای نادرست خمینی کار خود را کرد و به زودی موجی از تظاهرات خشم‌آلود ضدآمریکایی، جهان را فرا گرفت. کشورهای اسلامی از شمال آفریقا گرفته تا خاورمیانه و آسیای جنوبی را آشوب در گرفت. پر دامنه‌ترین این آشوبگری‌ها در لیبی و پاکستان رخ داد و چهار تن جان خود را در پاکستان از دست دادند. این چهار تن را باید در شمار نخستین کشته‌شدگان جنگ جهادی اسلامیست‌ها علیه آمریکا و جهان دانست».

مماشات ریگان پس از آزادی گروگان‌ها

رونالد ریگان، در دوران دولت خود تحریم‌هایی که جیمی کارتر علیه حکومت تازه به قدرت رسیده ملایان اعمال کرده بود را دست نخورده گذاشت؛ او بیشتر مشغول طرح‌های خود برای «جنگ سرد» با اتحاد جماهیر شوروی و جنگ ایالات متحده در آمریکای جنوبی از قبیل اشغال پاناما و سرنگونی رژیم ژنرال نوریِگا و غیره بود و از دور نظاره‌گر جنگ فرسایشی هشت ساله ملایان تهران با رژیم بغداد نیز بود، ریگان پس از حمله تروریستی به آمریکایی‌ها در بیروت که حکومت ایران و حزب‌الله آن را تدارک دیده‌ بودند، نیروهایش را از بیروت خارج کرد سپس با آخوندها به توافق رسید که از طریق شورشیان کنتراهای نیکاراگوئه در توافقی مخفیانه معروف به «ایران کنترا» (Iran Contra affair) در قبال آزاد ساختن برخی گروگان‌های آمریکایی در لبنان به رژیم ملایان که آن زمان از نظر تسلیحاتی در مضیقه بود، اسلحه بفروشد.

دوران چهارساله جرج بوش پدر درگیر جنگ کویت

در زمان پرزیدنت جرج بوش پدر باز پرونده ایران برای آمریکا از اولویت خاصی برخوردار نبود، جرج بوش پدر که زمانی معاون ریگان بود، در زمان ریاست جمهوری‌اش به بحرانی که صدام حسین با اشغال کویت به وجود آورد، مشغول شد بنابراین دوران ۴ ساله‌اش درگیر جنگ آزاد ساختن کویت بود و اگر برای دور دوم به ریاست جمهوری انتخاب می‌شد شاید تحریم اقتصادی بیشتری علیه رژیم ایران اعمال می‌کرد و در مقابله با تروریسم جمهوری اسلامی گام‌های موثرتری بر می‌داشت.

با آمدن بیل کلینتون جمهوری اسلامی نفس راحتی کشید و «پروژه اصلاحات» را راه انداخت

با روی کار آمدن پرزیدنت کلینتون از حزب دمکرات هیچ امیدی به انتقال پرونده رژیم ایران به سطح بالاتری از مجازات‌ها در مجامع بین‌المللی نبود. اولین دوره ریاست جمهوری کلینتون با قانون تحریم‌های محدود علیه ایران به پایان رسید. اما در دوره دوم، کلینتون مشغول روند صلح اسلو میان اسرائیل و فلسطینی‌ها و بحران رسوایی رابطه جنسی او با مونیکا لوینسکی شد! این دو مسئله تمام وقت بیل کلینتون را گرفت. همزمان با مشغله فکری کلینتون اتفاقی در سال ۱۹۹۷ در ایران رخ داد. این اتفاق روی کار آوردن حجت‌الاسلام محمد خاتمی و آغاز مرحله سر دادن شعارهای نرم و زیبای جمهوری اسلامی از قبیل «گفتگوی تمدن‌ها» به سوی جهانیان بود. پروژه‌ای که «اصلاح‌طلبان» بازی کردن در نقش «طالبان اصلاح» را در آن بر عهده گرفتند. رژیم جمهوری اسلامی به رژیمی با چهره‌ای در ظاهر متفاوت اما در باطن و عملکرد مانند گذشته وارد عرصه‌ی مسائل منطقه‌ای و جهانی شد. حجت‌الاسلام سیدمحمد خاتمی رئیس جمهور نظام شد و کلینتون را در شعارهای فریبانه‌ی خود غرق کرد.

در ماه ژانویه سال ۱۹۹۸، کریستین امانپور خبرنگار پر آوازه شبکه تلویزیونی CNN، برای مصاحبه با رئیس جمهور جدید راهی ایران شد؛ وزارت امور خارجه آمریکا بسته‌ای پر از پرسش‌ درباره گروگانگیری، تروریسم و صلح خاورمیانه به امانپور داد. محمد خاتمی  هم با جواب‌هایش احساسات مثبت غربی‌ها را برانگیخت و به سوی خود جلب کرد تا جایی که آنها باور کردند که تحولات در ایران خیلی جدی است و رژیم اسلامی رویکرد دیگری در پیش گرفته است!

با ورود جرج بوش پسر پنجمین رئیس جمهوری آمریکا در دوران عمر ۴۰ ساله جمهوری اسلامی، پرونده هسته‌ای ایران وارد مرحله حسابرسی و ایجاد شفافیت در محتوای این پرونده شد. در دوران جرج بوش پسر با وجود حملات سپتامبر ۲۰۰۱ و حمله نظامی آمریکا به افغانستان و سپس به عراق، اما او به شدت مسئله اتمی ایران و حمایت تهران از تروریسم بین‌المللی را زیر نظر گرفت و به مراتب بیشتر از سلف خود، بیل کلینتون، بر ایران سختگیری کرد. جرج بوش اروپایی‌ها را برای رویارویی با ایران در عرصه مذاکرات هسته‌ای وادار کرد. دولت بوش پسر مذاکرات را از نزدیک تحت نظارت داشت و قبل از پایان دوره اول ریاست جمهوری وی، مذاکرات آلمان، بریتانیا، فرانسه با ایران بدون هیچ نتیجه‌ای پایان یافت. اما در دور دوم ریاست جمهوری‌اش، ایران به شدت مجازات شد و پرونده اتمی ایران به شورای امنیت انتقال یافت؛ جایی که خارج کردن هر پرونده‌ای  از آن کار بسیار پیچیده‎ای است. بوش پسر در نهایت با استدلال اینکه ایالات متحده به تنهایی قادر به مجازات ایران نیست و اینکه تحریم‌های یکجانبه واشنگتن برای  به زانو در آورد رژیم تهران کافی نیست از اروپاییان به  انتقاد پرداخت و قضیه‌ی هسته‌ای ایران را بدون آنکه به پایان‌ رسیده باشد، ترک کر

برخی تلاش‌های قابل قبول بوش پسر با روی کار آمدن حسین باراک اوباما از بین رفت. هنوز چند ماهی از حکومت باراک اوباما نگذشته بود که ایران با یک قیام به نام «جنبش سبز» روبرو شد اما اوباما هیچ واکنشی مانند واکنشی که به انقلاب مصر نشان داد به ایرانیان قیام‌کرده از خود نشان نداد.

رییس جمهوری جدید آمریکا سرکوب شدید مردم توسط رژیم جمهوری اسلامی را نظاره می‌کرد و هیچ واکنشی از قبیل حمایت یا دخالت سیاسی یا حتی تشویق معترضان از خود نشان نمی‌داد؛ بلکه برعکس! وی در ادامه با امضای توافق هسته‌ای «شرم‌آور» و دادن میلیون‌ها دلار به آخوندها، مایه سرمستی و سرکشی بیشتر آنها شد. او حتی بازداشت اهانت‌آمیز ملوانان دریایی آمریکا توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را نیز تحمل کرده و هیچ واکنشی از خود نشان نداد.

تا اینکه دوران دونالد ترامپ رسید او همانطور که در مبارزات انتخاباتی خود وعده داده بود، توافق هسته‌ای را لغو کرد و تحریم‌های شدیدی که جورج بوش پسر آنها را به اجرا در نیاورده بود، علیه جمهوری اسلامی اعمال و اتحادیه اروپا را نیز مجبور به تعهد و تطبیق این تحریم‌ها کرد.

آرمان‌های هسته‌ای ملایان تهران بر اثر عملکرد «تردیدآمیز» برخی از رؤسای جمهوری ایالات متحده آمریکا، نزدیک بود که متحقق شود. مقامات رژیم تهران در تمام این دوران ۴۰ساله از به قدرت رسیدن دمکرات‌ها بسیار خوشحال می‌شدند. جمهوری اسلامی نغمه‌سرایان خوبی چون حجج‌الاسلام محمد خاتمی و حسن روحانی دارند که می‌توانند با شعارهای صلحجویانه دمکرات‌ها خوب همسرایی کنند؛ به همین دلیل به همان اندازه که از به قدرت رسیدن دمکرات‌ها خوشحال، سرکش و قلدر می‌شوند، به همان مقدار از به قدرت رسیدن جمهوریخواهان وحشت‌زده و نگران می‌گردند.

اما به نظر می‌رسد اکنون اوضاع تغییر یافته و دونالد ترامپ تنها رئیس جمهوری آمریکاست که تصمیم گرفته رژیم اسلامی تهران را ادب کند و به راه صحیح برگرداند.


۱۳۹۷ اسفند ۱۹, یکشنبه

آیت‌الله اسیرکُش و مأمور اجرای اعدام‌های سریالی، قاضی‌القضات می‌شود



انتصاب  سیدابراهیم رئیسی به ریاست قوه قضائیه جوانب متعدد و گسترده‌ای سوای سابقه میرغضبی او در دستگاه بیدادگر قضائی اسلامی دارد.

نخستین  آن دهان‌کجی رژیم و رهبرش به کُل نظام قضائی نه تنها در میهن خودمان بلکه به موازین قضائی بطور کلی در دنیاست.

رژیم به خوبی می‌داند که این آخوند از نظر افکار عمومی ‌یک قاتل سریالی، بسی موحش‌تر از همه آنهایی که در این زمینه  در دنیا رکورددار بوده‌اند است زیرا او قاتلی اسیرکش بوده و برخوردار از مصونیت آهنین حکومتی که بدون ترس از مجازات هزاران اسیر را کشته است.


رژیم در حالی این آخوند اسیرکُش را به ریاست دستگاه قضایی بر می‌گمارد، که خود تا کنون از زیر بار اعتراف به کشتار زندانیان سیاسی طفره رفته  و غیرمستقیم آن را به گردن شخص خمینی انداخته است.

انتصاب رئیسی به این پست، و قبل از این، نامزد کردن او برای پست ریاست جمهوری سال ۹۶ به معنای این است که رژیم  از یکسو نمی‌خواهد به ارتکاب آن جنایت بزرگ اعتراف کند و از سوی دیگر چون چنین کشتارهایی را حق طبیعی و شرعی خود می‌داند، نمی‌خواهد این حق شرعی را ازخود سلب کند و بنابراین به شیوه ای آخوند منشانه، با کاندیدا کردن رئیسی برای پست رئیس جمهوری، می‌خواهد؛ هم بگوید همچنان پای این حق خود برای انجام چنین کشتارهایی ایستاده است، بدون اینکه این امر را آنگونه اعلام کند که در صورت برگشت اوضاع یا واکنش جامعه، نتواند از زیر بار مسئولیت جنایی آن شانه خالی کند.

رژیم با نامزد کردن رئیسی برای پست رئیس جمهوری و حالا با انتصاب او به قاضی‌القضاتی می‌خواهد از مردم برای برائت از آن کشتار بزرگ  امضا بگیرد تا علنا و رسماً به آن کشتار، به اعتبار رای مردم یا بی‌تفاوتی آنان نسبت به قضیه مشروعیت غیرمستقیم از مردم بگیرد. انتصاب  پورمحمدی، دیگر میرغضب آن کشتار بزرگ، به سمت‌های وزارتی و قضائی بالا و بازرسی کل کشور نیز همین معنی را می‌دهد. و تراژدی قضیه آنجا به اوج خود می‌رسد که این نوع انتصاب‌ها، مانند گزینش وزرا، نیاز به راِی اعتماد مجلس هم داشته باشد. ریاست قوه قضائیه اما فقط انتصابی است و حکم «رهبر» کافیست تا فردی را برای مدت پنج سال بر کرسی آن بنشاند.

دومین جنبه این انتصاب و آن نامزدی استصوابی که بسیار مهمتر از وجه اول می‌باشد، اینست که نشان می‌دهد رژیم پرونده کشتار سال ۶۷ را  نه فقط از موضع قدرت بلکه از موضع سیاسی و اجتماعی مختومه می‌داند. اگر کلام من در این زمینه بد تلقی نشود باید بگویم رژیم می‌بیند، که مدعیان و مدعی‌العمومان آن کشتار بزرگ، از نگاه مردم به لحاظ  پروفایل و کارنامه سیاسی‌شان مورد توجه مردم نیستند و ظاهرا همراهی آنان را با خود ندارند.

رژیم می‌بیند که حساسیت نسل‌های پس از انقلاب، نسل به نسل به اعدام‌های بسیار کم‌شمارتر پشت بام مدرسه رفاه، اعدام بلندپایگان رژیم شاه و امیران ارتش آن توسط خلخالی بیشتر می‌شود و نسبت به اعدام قریب ۶۰۰۰ نفر از زندانیان سیاسی، چپ و مجاهد خلق، فقط در عرض چند روز یا هفته کمتر شده است.

کارنامه رفوزگی سیاسی و تاریخی این دو جریان که بیشترین قربانیان را هم در این اعدام‌ها داده‌اند، خون آن قربانیان را که بسیاری‌شان هم زنده به گور شدند، شوربختانه لوث کرده است و رژیم پروای شکوائیه‌ها یا کیفرخواست‌های سیاسی سوگواران مستقیم آن اسیران تیرباران شده، به دار آویخته شده یا زنده به گور شده را ندارد.

و چه تلخ، که درس عبرت تاریخ در همینجاست! محسن رضایی که در طراحی ترورهای  برون‌مرزی سال‌های نخست انقلاب شرکت داشته، در انتخابات ۸۸ حدود ۲ میلیون رای می‌آورد و سردار قالیباف گازانبری، سرکوب‌کننده خونین اعتراضات دانشجویی  نیز در انتخابات ۹۶ در حدود ۲ میلیون، ولی سیدابراهیم رئیسی اسیرکُش، در انتخابات ۹۶، با وجود تبلیغات بسیار وسیع بیشترین بخش‌های سیاسی کشور به شمول اصلاح‌طلبان و سبزها علیه او، بیش از ۱۶ میلیون رای می‌آورد؛ و این در خود پیام‌های متعدد دارد.

اگر، صادق خلخالی، از کهنه اسلامیست‌های شناسنامه‌دار فدائیان اسلام، به خاطر بدنامی‌هزینه سازش برای نظام به دلیل اعدام‌های سال‌های نخست انقلاب، از طرف رژیم* محترمانه کنار گذاشته شده و خانه‌نشین می‌شود، در حالی که اعدام‌های او اعشاری از جنایات رئیسی بوده است، برعکس مورد او و پارادوکسال، رژیم در پشتِ سر رئیسی سینه سپر کرده و می‌ایستد!  و او را قاضی‌القضات می‌کند. معنای این رویکرد دوگانه جز این نیست که رژیم فکر می‌کند اعدام های روزهای اول انقلاب بر وجدان بیدارگشته‌ی جامعه چنان سنگینی می‌کند که خلخالی باید خانه‌نشین شود ولی مانعی بر سر راه رئیس جمهور و یا قاضی‌القضات شدن سیدابراهیم رئیسی نمی‌بیند (و به احتمال زیاد ولی فقیه شدنش پس از سیدعلی خامنه‌ای.

قاتل هویدا،  هادی غفاری هم، در یک مصاحبه پس از ۳۸ سال** از ارتکاب آن جنایت، با قاطعیت شانه خالی کرده و آن را اتهامی ‌واهی قلمداد می‌کند و باز در رابطه با کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷ و بطور کلی اعدام‌های فله‌ای دهه ۶۰، چند روز پیش،  پورمحمدی در یک مصاحبه تلویزیونی، ضمن جاهل و نفهم خواندن منتظری، از نقش خود دراعدام‌های دهه ۶۰  با تبسم و شانه بالا انداختن دفاع می‌کند.

باید واقع‌بین بود! من فکر نمی‌کنم ارزیابی رژیم در اینکه بیشترین بخش جامعه، دیگر حساسیتی راجع به کشتارهای دهه ۶۰  رئیسی و پورمحمدی رازینی ندارد، چندان بی‌پایه باشد و برای آن دلیلی جز این نیست که تنها کسی از رژیم که بر بالین احتضار خلخالی حاضر شد، سید محمد خاتمی ‌بود که زائده‌ای از حاکمیت بود نه مهره اصلی. و خلخالی در انزوا و سکوت سیاسی و رسانه‌ای مُرد. ولی رئیسی در اوج شهرتش به میرغضبی کشتار دهه ۶۰، هم کاندیدای ریاست جمهوری می‌شود و هم رئیس قوه قضائیه.

از نگاه من هرچند سوگواران سیاسی مستقیم جنایت رئیسی، نیروهای چپ و مجاهدین هستند ولی جنایت این اسیرکُشی از منظر انسانی جنایتی علیه بشریت بوده است و مسئولیت بی‌تفاوت‌ شدن جامعه نسبت به آن کشتار، نقش منفی گذشته و حال این جریانات سیاسی می‌باشد که این قربانیان بدانها تعلق داشته‌اند و نه بی‌تفاوتی مردم به چنین جنایاتی.

به زبان ساده جامعه عزاداری برای این قربانیان را به سازمان‌های مربوط به خود آنها وا نهاده است.

انتظار ندارم بازمانده‌های چپ دهه شصت یا مجاهدین، استدلال‌های مرا در این زمینه  بپذیرند ولی انتظار دارم روی آن اندیشه کرده و از خود بپرسند آیا رژیم در پست دادن به رئیسی در اشتباه است؟ یا آنها که فکر می‌کنند، قتل عام  یارانشان مسئله وجدانی جامعه است در اشتباه هستند؟ آیا کارنامه سیاسی این جریانات توجیه‌گر رویکرد عاری از اعتنای رژیم به مسئله نیست؟

اینها باید از خود بپرسند که اگر طی بیش از ۳۰ سال نتوانسته‌اند جامعه را به همدردی پایدار با خود در چنین مسئله مهمی‌ همراه سازند که حداقل به رئیسی ۱۶ میلیون رای ندهند، چگونه می‌توانند در سرنوشت سیاسی مملکت سهم‌خواهی تمامیت‌خواهانه داشته باشند؟

آخرین نکته در رابطه با انتصاب رئیسی به ریاست قوه قضائیه که نمی‌خواهم در این فرصت، زیاد بدان بپردازم ولی بسیار مهم است، اینست که اگر انتصاب رئیسی را بگذاریم در کنار یکدندگی رژیم در ادامه کمک مالی و نظامی‌ به سوریه، حزب‌الله لبنان و حوثی‌های یمنی و حماس، در حالی که مملکت در باتلاق بحران اقتصادی  دست و پا می‌زند و اگر بر این سماجت رژیم در ادامه اینگونه کمک‌ها و همچنین افزایش هزاران میلیاردی بودجه نظامی، و بودجه نهادهای مذهبی و حوزه‌های دینی و مساجد و… را در شرایط بحران اقتصادی در نظر بگیریم، به این نتیجه منطقی باید برسیم که رژیم دیگر حتی در صدد فریب یا اقناع مردم نیست چون می‌داند برای پُر کردن شکاف خود با آنها دیگر دیر شده است. پس خود را برای سرکوب قاطعانه مردم مانند رژیم بشار اسد و حتی بدتر از آن آماده کرده و قصد عقب‌نشینی ندارد.

*خلخالی چند سال قبل از مرگش خود را براى مجلس یا یک پست دیگر نامزد می‌کند؛ یکى از بلندپایگان رژیم (فکر کنم محمد خاتمى) به دیدار او رفته و پیام رهبرشان را که به او توصیه کرده بود به علت اینکه به خاطر اعدام‌هایش بدنام شده بهتر است از سیاست کنار بکشد و با تابلو شدن به نظام لطمه نزند. پیام قوى بود و او اطاعت کرد.