۱۳۹۴ اردیبهشت ۳, پنجشنبه

دین اسلام جز توحش نیست


مردان کابل «فرخنده » را که گمان می بردند قرآن را آتش زده است با  درندگی و توحشی بسیار سزاوار  مُسلم واقعی له کردند و جسد له شده اش را آتش زدند. آنها بمانند پیامبرشان که از شکنجه و تکه تکه کردن زنان لذت می برد، چنان در لذت این جنایت غرق بودند که لحظه ای  هم گمان نبردند که “شاید این شایعه دروغ باشد”.
آری بازرسان که از اتفاق رخ داده پرسان شدند و گواهی اهالی و امام جماعت محله دختر را گرفتند، متوجه شدند که این دختر بی گناه بوده است و قرآن را آتش نزده بوده است. کل ماجرا درگیری لفظی دختر بیچاره با یک دعانویس در مسجد دو شمشیره بوده است و ملای مسجد هم فریاد می زند که دختر قرآن را آتش زده است!
به همین سادگی! مردم غیرتمند و علاف کابل هم که بیشترین آمار بیکارگی و علافی را در میان شهرهای افغانستان دارد، تمام عقده های دوران کودکی شان را ناگهان بر سر فرخنده خالی می نمایند. در ویدئو هایی که از این جنایت گروهی مردان کابلی دیدیم، این دختر بیچاره در میان تماشا و بهت نیروی پلیس زنده زنده له می شود و بمانند فرشی که قرار است خاکش را بتکانند مرتب به زمین کوبانده می شود، دست آخر هم جسد او را آتش می زنند.

این فرخنده است.دختری که توسط مردان کابلی لت و پار شو و پس از شکنجه جسدش را سوزاندند... براستی قرآن چیست که باید بخاطرش هزاران انسان بی گناه کشته شوند و کتابهای بسیاری سوزانده شود؟

به رهبری پیامبر  پاهای زنی شاعر را به دو شتر بستند و به دو نیم کردند!


انسانیتی در اسلام نیست. چرا که اسلام یک حزب سیاسی است. حزب سیاسی بودن اسلام به تعریف جرم سیاسی می انجامد و مجرم سیاسی در اسلام معمولن با بدترین مجازات ممکن روبرو می شود: “اعدام”. پیامبر اسلام خود اولین ترورها و اعدامهای سیاسی اسلام  را انجام داد. داستان کشتن پیرزنی به نام ام قرفه که در میان اعراب به شرافت و نجابت معروف بود یکی دیگر از جنایاتی است که محمد و یارانش انجام دادند، آنها این پیرزن را با طناب به دو شتر بستند و پس از دونیم کردن او، دخترش را اسیر و به وی تجاوز نمودند.
طبری در شرح همین داستان می‌گوید:
رسول الله (ص) زید ابن حارثه را به دره قری فرستاد، آنان با بنی فزاره درگیر شدند، برخی از یاران او در این جنگ کشته و زخمی شدند و خود او هم زخم برداشت. « هنگامی که زید ابن حارثه برگشت، نذر نمود که غسل جنابت به جا نیاورد تا اینکه با بنی فزاره بجنگد؛ پس از اینکه زخمش التیام یافت، رسول الله او را با لشکری به سوی بنی فزاره فرستاد، پس با آنان در دره قری درگیر شد و آنان را شکست داد.
قیس این مسحر را کشت و ام قرفه که نامش فاطمه دختر ربیعه بن بدر و پیرزنی فرتوت بود به همراه دخترش و همچنین عبدالله بن مسعده را به اسارت گرفت؛ زید دستور داد تا ام قرفه را با حالتی فجیع بکشند؛ آنها ابتدا طناب را به دو پایش بستند، پس این طناب‌ها را به دو شتر بستند تا او را پاره نمودند؛ سپس دخترش و عبدالله بن مسعده را تقدیم رسول الله (ص) نمودند، دختر امّ قرفه را سلمه بن عمرو اسیر کرده بود؛ ام قرفه از شریف‌ ترین مردم قومش بود به گونه‌ای که اعراب در مثال شرف می‌گفتند “اگر شریف‌ تر از ام فرقه هم باشی، بیش از این نیستی”.
پس رسول الله (ص) از سلمه درخواست این دختر را نمود که او هم به ایشان بخشید، رسول الله (ص) این دختر را به دابی‌ اش، حزن ابن ابی وهب بخشید، پس از او عبدالرحمن ابن حزن زاده شد. حدیثی از عایشه در این مورد روایت شده است: «محمد، از قول زهرى، از عروه و او از عایشه نقل مى‏کرد که گفته است: چون زید بن حارثه از این سفر برگشت رسول خدا (ص) در خانه من بودند.
زید آمد و در زد و پیامبر (ص) در حالى که از کمر به بالا برهنه بودند و جامه خود را به زمین مى‏ کشیدند- و من هرگز پیامبر را چنین ندیده بودم- او را استقبال فرمود و در آغوش گرفت و بوسیدش، و از او سؤال کرد و او خبر پیروزى خود را داد.»در واقع محمد با بی شرمی و شقاوت زنی را که از ادیبان و شعرای عرب بوده است را اسیر کرده و با رهبری وی او را به دو نیم کرده اند. نفرت محمد از شعرای عرب همواره در روایات دیده می شود و محمد همواره شعرای عرب را ترور کرده است.

 ام قرفه که نامش فاطمه دختر ربیعه بن بدر و پیرزنی فرتوت بود به همراه دخترش و همچنین عبدالله بن مسعده را به اسارت گرفت؛ زید دستور داد تا ام قرفه را با حالتی فجیع بکشند؛ آنها ابتدا طناب را به دو پایش بستند، پس این طناب‌ها را به دو شتر بستند تا او را پاره نمودند؛ سپس دخترش و عبدالله بن مسعده را تقدیم رسول الله (ص) نمودند، دختر امّ قرفه را سلمه بن عمرو اسیر کرده بود؛ ام قرفه از شریف‌ترین مردم قومش بود به گونه‌ای که اعراب در مثال شرف می‌گفتند "اگر شریف‌تر از ام فرقه هم باشی، بیش از این نیستی"؛ پس رسول الله (ص) از سلمه درخواست این دختر را نمود که او هم به ایشان بخشید،(تاریخ طبری جلد دوم ص287 و 287)
موارد متعدد از تجاوز، ترور و  کشتار دگر اندیشان بدست محمد ثبت شده است که چون مورخین محمد را بعنوان فرستاده ی خدا محق می دانستند، با خیال آسوده آن را روایت کرده اند! در واقع واقدی و طبری گمان هم نبرده اند که این روایات آنها روزی به ضرر محمد تمام شود و کسی او را جنایتکار بخواند!

چرا مسلمانان از آتش زدن قرآن می هراسند؟


چرا زنی را با گمان بردن که قرآن را آتش زده، تکه تکه کردید؟ این همه حیوانیت و خشونت شما مسلمین از کجاست؟ از چه می ترسید؟ سگ زمانی که می ترسد بیشتر خشن می شود و بیشتر “پاس” می نماید. این غریزه هر حیوانی است که از ترس به فرار و یا خشونت متوسل شود. حال پرسشی دارم که شما مردان مسلمان از چه می ترسید که اینگونه وحشیانه و دیوانه وار زنی را شکنجه می دهید تا بمیرد؟
ترس شما همان ترس محمد است که شاعران را ترور می کرد. پیامبرتان هم مانند شما ترسی در دل داشت که باعث شد گروه زیادی از مخالفان و ادیبان عرب را که او را بدلیل اشتباهات ادبی قرآن مسخره می کردند، ترور کند؛ با همان میزان خشونت شما در امروز. انگار که ویروسی در قرآن است که از محمد به همه ی مسلمین چون شما منتقل شده است. ویروسی بدتر از هاری! ویروسی که باعث می شود عقل را کنار بنهید و دست به  جنایتی هولناک بزنید. انسانی را بکشید و بعد ببینید که همان جرمی را که متهمش کرده بودید هم دروغ بوده و او حتی با قرآن شما بیچارگان هم کاری نداشته.

در قرآن هیچ نیست! قرآن مجموعه ایست از وهمیات و خرافات محمد. محمد طبق قرآن گمان می کرده که زمین پیش از آسمان پدید آمده و آسمان سقف است! قرآن طوفان نوح و دروغهای دیگر تورات را روایت کرده و  آنقدر احمقانه درباره وقایع طبیعی مانند سیل و زلزله سخن گفته که بشر امروز باید به حماقت محمد بخندد! کسی که دلیل سیل و زلزله را بداند، کسی که دلیل وجود ستارگان را بداند. کسی که چیستی زمین و آسمان را بداند، کسی که تفاوت خورشید و ماه را بداند، و بالاخره کسی که مقداری ژنتیک بداند، متوجه می شود که قرآن دروغی از وهمیات محمد است. یک کتاب مانند رباعیات خیام بسیار بیش از قرآن معرفت و تفکر در خود دارد و عرب بیابانگرد مانند محمد هر چقدر هم که مکار و باهوش بوده ولی به گرد خیام هم نرسیده است. آنها که می گویند "اگر می توانید چیزی چون قرآن بیاورید" می توانند سری به چاه فاضلاب منزل بزنند!
در قرآن هیچ نیست! قرآن مجموعه ایست از وهمیات و خرافات محمد. محمد طبق قرآن گمان می کرده که زمین پیش از آسمان پدید آمده و آسمان سقف است! قرآن طوفان نوح و دروغهای دیگر تورات را روایت کرده و آنقدر احمقانه درباره وقایع طبیعی مانند سیل و زلزله سخن گفته که بشر امروز باید به حماقت محمد بخندد!
کسی که دلیل سیل و زلزله را بداند، کسی که دلیل وجود ستارگان را بداند، کسی که چیستی زمین و آسمان را بداند، کسی که تفاوت خورشید و ماه را بداند و بالاخره کسی که مقداری ژنتیک بداند، متوجه می شود که قرآن دروغی از وهمیات محمد است. یک کتاب مانند رباعیات خیام بسیار بیش از قرآن معرفت و تفکر در خود دارد و عرب بیابانگرد مانند محمد هر چقدر هم که مکار و باهوش بوده ولی به گرد خیام هم نرسیده است.
آنها که می گویند “اگر می توانید چیزی چون قرآن بیاورید” می توانند سری به چاه فاضلاب منزل بزنند! این ضعف قرآن در بازگویی مسایل جهان و وهمیات آن باعث می شود که افراد مسلمان از همان محمد زنباره و دیوانه تا به امروز، منتقدان قرآن را ترور نمایند. غافل از این که: آنکه حساب پاک  است / از محاسبه چه باک است؟

تکلیف ما با قرآن چیست؟


نگارنده نمی داند که از آغاز فتنه ی اسلام تا به امروز چند نفر بخاطر کاغذ پاره ای بنام قرآن کشته شده اند. ولی اگر سزاست کسی بخاطر کاغذ توالت بمیرد، می توان پذیرفت که کسی هم بخاطر قرآن کشته شده باشد. انسانهای بسیاری بخاطر قرآن اعدام شده اند و یا شکنجه شده اند، کتابهای بسیاری را اعراب وحشی حجاز در زمان حمله به ایران آتش زدند، آنها فریاد می زدند «لا حکم الّا قرآن»!
تعجب و عقده ی اعراب این بود که قرآن را تنها کتاب دارای معرفت می دانستند و وقتی به ایران رسیدند با دریایی از اشعار بزرگانی چون مانی و مزدک روبرو شدند. پس با  شعار اینکه “قرآن ما را بس است” ارزشمند ترین ذخایر ۴۵۰ سال پادشاهی ساسانیان را آتش زدند. براستی کتابی که باعث مرگ انسانها می شود و کتابی که بخاطرش هزاران کتاب را آتش زده اند، چه خاصیتی جز توحش دارد؟


۱۳۹۴ فروردین ۲۱, جمعه

در برابر فرصتی چون مرگ خامنه ای چه کار باید کرد


ملت ایران همواره بدنبال یک منجی و کاریزما


کاریزما کیست ؟ کاریزما  رهبری است که توسط اکثریت یک  ملت  بعنوان یک سمبل  تسخیر ناپذیر  شناخته شود. افرادی مانند بابک خرمدین، شاه اسماعیل صفوی و نادرشاه از کاریزماهای تاریخ سده های اخیر ایران  هستند. رضاشاه و خمینی هم  دو کاریزما در تاریخ معاصر ایران هستند. باید پذیرفت که بیشتر تغییرات ایران در طول تاریخ نه بدست مردم که بدست کاریزماهای متعدد ایجاد شده است. در واقع امروز ایران محصول سرسلسله هایی نظیر خمینی ونادر شاه و  رضاشاه است.
بجز انقلاب مشروطه که نقطه عطفی در ایران بود، کمتر جایی در تاریخ ایران را می توان یافت که تغییری در سرنوشت مردم بدست خودشان ایجاد شده باشد.امروز هم می بینیم که ملت ایران در تفرقه و جدایی بسر می برند و شکست جنبش سبز ،ایشان را مجدداً  به خواب و  سستی فرو برده است. ملت ایران با پنهان شدن موسوی و کروبی در منزل ناگهان ستونهای لرزانی که انتخاب کرده بودند را از دست دادند. نه کروبی اهل بر اندازی تاج و تخت است و نه موسوی… اینها کاریزما نبودند و ملت از ایشان جلوتر بود!

کاریزما؛ کسی از مردمش جلوتر است


با نگاه به افرادی چون رضاشاه و نادرشاه و خمینی و مانند آن چه تفاوتی در آنها با رهبران معمولی مانند موسوی و کروبی دیده می شود؟ افراد دارای شخصیت کاریزماتیک شجاعت و جسارتی دارند که ایشان را از ملت پیش انداخته است و مردم مجبور به دنباله روی وی هستند. چه خمینی در سال ۴۲ و چه رضاشاه در سال ۱۳۰۰ هر دو از دیگر رجال سیاسی و مردم یک قدم جلو تر بودند. بماند که افکار خمینی در ارتجاع و تحجر جلو بود ! ولی به هر حال شجاعت وی در ابراز عقایدش یک شخصیت کاریزماتیک برایش ساخت. شخصیتی که قطب زاده و بهشتی در ۱۳۵۷ تکمیلش کردند!

موسوی کجاست؟ آیا موسوی همانند خمینی منتظرفرصت است؟ به نظر نگارنده خیر! اصولن هدف موسوی باز ستاندن رأیش بود که پس از 6 سال دیگر معنایی ندارد. آری امروز موسوی بی هدف شده است. ملت ایران هدفش سرنگونی خامنه ای بود. ملت ایران فریاد می زد:" مرگ بر جمهوری اسلامی" . به اقرار  سران نظام جنبش انقلابی 88 از جنگ عراق برای نظام خطرناک تر بوده است. اما آیا موسوی کسی بود که حاضر به سقوط رژیم باشد ؟ هرگز!  موسوی در پشت ملت ایران قرار گرفت. آری این ملت ایران بود که پیشتر از امثال موسوی بدنبال براندازی نظام بود و کاری هم به رأی موسوی نداشت! رأی موسوی بهانه ای بود. همانطور که چهارشنبه سوری بهانه است.
اما موسوی کجاست؟ آیا موسوی همانند خمینی منتظرفرصت است؟ به نظر نگارنده خیر! اصولن هدف موسوی باز ستاندن رأیش بود که پس از۶ سال دیگر معنایی ندارد. آری امروز موسوی بی هدف شده است. ملت ایران هدفش سرنگونی خامنه ای بود. ملت ایران فریاد می زد:” مرگ بر جمهوری اسلامی” . به اقرار  سران نظام جنبش انقلابی ۸۸ از جنگ عراق برای نظام خطرناک تر بوده است. اما آیا موسوی کسی بود که حاضر به سقوط رژیم باشد ؟ هرگز!
موسوی عقب تر از ملت ایران قرار گرفت. آری این ملت ایران بود که پیشتر از امثال موسوی بدنبال براندازی نظام بود و کاری هم به رأی موسوی نداشت! رأی موسوی بهانه ای بود. همانطور که چهارشنبه سوری بهانه است.

مردم ایران بدنبال بهانه اند و مرگ خامنه ای بهترین بهانه است


بهانه ای مانند موسوی، مرگ مرتضی پاشایی ،  بازی فوتبال و چهارشنبه سوری! خلاصه بهانه ای که مردم با آن بیرون بیایند کافیست که به تظاهرات و اعتراض بدل شود! مردم ایران بدنبال بهانه اند و چه بهانه ای بهتر از مرگ خامنه ای در آینده نزدیک؟ اما چه کسی می تواند از این فرصت استفاده کند؟.  آیا در این فرصت نزدیک ، کاریزمایی ظهور خواهد کرد؟. کسی که از مردم پیش باشد؟. نه کسی مانند موسوی که از مردم عقب است. آیا کسی وجودش را دارد که رضاشاه شود؟. حتی کسی شجاعت خمینی دجّال را دارد که در آن بهبوهه به ایران بازگردد؟.
مرگ خامنه ای نزدیک است ولی در برابر این فرصت چه کسی می تواند ملت سرگردان ایران را که از دزدی و چپاول خسته شده است و سالهاست بدنبال فرصتی برای سقوط رژیم  می گردد، رهبری نماید؟. مردم ایران در سال ۸۸ نشان دادند که هدفی جز سقوط رژیم اسلامی راضیشان نمی کند. دهن کجی زن و مرد ایرانی به مسایل اسلامی و بی توجهی به سخنان آخوند نشانه از آمادگی مردم برای بیرون ریختن با هر بهانه ای هست.

(با رفتن خامنه ای ، یکی کپی برابر اصل خودش می آید... با همان ریش و پشم... ما مردم ایران باید چاره ای اساسی برای حذف آخوند از دولت و سرنوشتمان بیاندیشیم)

داستان مضحک هخا و بازگشت به ایران


هخا را یادتان هست؟. کسی که می خواست بعنوان یک ناجی با هواپیمای چارتر به ایران بازگردد؟. شوخی مسخره ای که یک سال  گروه زیادی از هموطنان داخل و خارج را پای تلویزیون به خنده واشت و سر کار گذاشت! داستان هخا اما یک واقعیت تلخ دارد. اینکه ایران امروز در  عطش نداشتن یک رجل و رهبر کاریزماتیک می سوزد.
انقلاب مشروطه یک استثنا بود. استثنائی که خارجی ها هم بدان کمک شایانی نمودند. اما غیر از مشروطه دیگر تغییرات شگرف در تاریخ میهن ما بدست رهبران کاریزماتیک واقع شده است. این که هخا از کجا آمد و حامی وی که بود در ابهام است ولی شکی نیست که کار هخا به سخره گرفتن دیگر رهبران اپوزسیون و ترساندن ایشان  از مسخره شدن توسط ملت ایران بود. در واقع هخا از بروز و صعود هر کاریزمای احتمالی در خارج از ایران جلوگیری کرد.

ملت ایران از هر فرصتی برای بیرون ریختن و اعتراض استفاده می کند.

شاهزاده رضا پهلوی در کجای این داستان است


صدای شاهزاده رضا پهلوی را از ۲۸ سال پیش از رادیو می شناسم. ایشان در آن زمان یک سخنرانی شور انگیز کردند که از رادیو پخش شد.(به گمانم صدای امریکا). در این سخنرانی ایشان فرمودند که حاضرند به ایران بازگردند و بعنوان یک خلبان در جنگ به ایران کمک کنند؛ اما اینها شعاری بیش نبود! واقعیت این است که شاهزاده هرگز به بازگشت به ایران بطور جدی فکر نکرده است. خود مسأله بازگشت شاهزاده می تواند کمپینی برای ایشان باشد. اما حقیقت چیز دیگری است. شاهزاده مرد خانه و خانواده است. آرامش و زندگی شخصی خود را بیش از هر چیز دوست دارد. وطن را هم دوست دارد ولی باندازه یک ژورنالیست و نه رهبر یک جنبش!

 فعال سیاسی بیشترین چیزی است که می توان برای کارهای تا به امروز شاهزاده متصور شد. پرسشی ساده از شاهزاده داریم که : جناب شاهزاده ؛ شما بیشتر برای آزادی ایران تلاش کردید و یا مردم ایران؟ مگر نه این که رهبران باید از ملت خود پیش باشند؟   شاهزاده باید تکلیف خود را مشخص کند تا به هخا و مضحکه اش بدل نگردد. ایشان یا باید بعنوان یک فعال ساده سیاسی کار کند که گهگاه اعلامیه می دهد و گاهی هم مصاحبه ای می کند. کاری که از هر ایرانی با هر نام خانوادگی بر می آید! یا اینکه از نام "پهلوی " بعنوان یک حربه قوی استفاده نماید که در این صورت باید خانواده خویش را فراموش کند و دیگر "مرد خانه" نباشد.
فعال سیاسی بیشترین چیزی است که می توان برای کارهای تا به امروز شاهزاده متصور شد. پرسشی ساده از شاهزاده داریم که : جناب شاهزاده ؛ شما بیشتر برای آزادی ایران تلاش کردید و یا مردم ایران؟ مگر نه این که رهبران باید از ملت خود پیش باشند؟
شاهزاده باید تکلیف خود را مشخص کند تا به هخا و مضحکه اش بدل نگردد. ایشان یا باید بعنوان یک فعال ساده سیاسی کار کند که گهگاه اعلامیه می دهد و گاهی هم مصاحبه ای می کند. کاری که از هر ایرانی با هر نام خانوادگی بر می آید! یا اینکه از نام “پهلوی ” بعنوان یک حربه قوی استفاده نماید که در این صورت باید خانواده خویش را فراموش کند و دیگر “مرد خانه” نباشد.

مرگ خامنه ای فرصت یا تهدید؟


ملت ایران از خامنه ای متنفر است. این هم فرصت است و هم تهدید. تنفر از خامنه ای می تواند فرصتی باشد برای بیرون آمدن مردم و ایجاد یک تظاهرات مخالفت آمیز با نظام. خامنه ای آن چنان منفور است که ممکن است مردنش باعث شکاف عظیم در میان سران سپاه هم بشود. شکی نیست که بسیاری از افراد درون سیستم از  وحشی گری وی در حفظ حکومت با چنگ و دندان راضی نیستند.
از طرفی ملت ایران براحتی با وعده و وعید فریب می خورند و اگر برای شاهروی تبلیغ  شود که “شاهرودی خوب است؛ اهل آزادی دادن است! مخالف حجاب اجباری است! شاهرودی دزد نیست!” و مانند اینها. وعده های آب و ناندار. وعده های مردم فریب می تواند چند سالی به نظام فرصت دهد تا دوباره بازی ۲۵ سال خامنه ای تکرار شود!
ملت ایران باید آگاه شوند که امثال شاهرودی و هر کسی در نظام ولایت فقیه ، به فساد و جنایت روی خواهند آورد. چرا که قدرت مطلق فساد مطلق می آورد.
رهبران سیاسی داخل و خارج هم  باید شرایط را برای ایجاد یک فرصت در زمان مرگ خامنه ای غنیمت بشمرند. بدون از جان گذشتگی نه کسی رضاشاه می شد و نه نادر شاه!