۱۳۹۲ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

تلقین یا تقدس آسمانی ؟


پدیدة ” تقدس” نوعی سنت است که در حقیقت ترس از  شکستن آن از خود پدیده قوی تر است بخصوص که نیروها و مکمل­های تشویقی چنان چاشنی آن می شود که قدرت آن را صد چندان مینماید. در برخی موارد بازخوردهای مثبت  نظیر مباحث بهشت وغیره در تقویت این پدیده نقش دارند اما بیشتر بر این باورم که بار ترس وعذاب (خصوصا در 3 دین اصلی اخروی­گرا) سنگین تر و با نفود بیشتر در تعمیق این پدیده موثر بوده است (اشاره به متن مداحی ها و انذارازعذاب آتش) . بزرگترین بدی سنت و دین این است که مسیر فکر کردن را تغییر می دهند. یعنی شما برای فکر کردن به یک چالش جدید یا به قولی برای مدرن شدن، به صورت مساله و استدلال پشت آن فکر نمی کنید بلکه ابتدا در مغزتان آن را به مسیری که دین و سنت چون سدی استوار در آن همه داده­ها را پردازش می­کند می فرستید و آن گاه تأویلات آمیخته با ترس شما از دین و سنت است که پاسخ شما را میسازد . اینجاست که می گویم ریاضی­دان بودن یا دانشمند بودن هیچ تناقضی با داشتن یک ذهن بیمار ندارد (شما را ارجاع می دهم به زندگی جان نش ریاضی­دان مبتلا به بیماری شیزوفرنی در فیلم یک ذهن زیبا) بدین گونه میتوان به راحتی مشاهده کرد که مثلا می توان هم دیندار بود و هم ریاضیدان. زیرا اساسا از آنجا که ریاضی خواندن قرار نیست چالش­های مدرن در تناقض با سنت را در مغزانسان ایجاد کند بدون دستکاری این دو پدیده (سنت و دین) به راحتی در ذهن پردازش می شود و اتفاقا نتایج بهتری را نیز به دنبال دارد. همه ما خاطراتی داریم از زمان دانشگاه و برخورد با این پدیده که معمولا افراد متمایل به مذهب نسبت به دانشجویان بی اعتقاد درس خوان­تر بوده­اند. در حقیقت پاسخ به چرایی این وضع چندان سخت نیست. یک لاقید اساسا فرقی برایش نیست که یک مساله درسی را می خواهد حل کند یا یک آنتی سنت را، اما در طرف مقابل یک بچه مذهبی تنها نقطه سکون و آرامش بدون ترس را در فکر کردن همین لحظات حل سوال می­یابد. بنابراین تمرکز بیشتر و لذت بیشتر نیز خواهد برد که بازدهی بالاتری هم دارد.ثابت شده که شخصیت انسان در 5 سال اول زندگی به طور کامل شکل می گیرد . حال اگر زخمی عمیق از مجموعه­ای از ترس ها در اثر گناه در ذهن شما باشد به هیچ وجه بعد از گذار از بلوغ و ورود به میانسالی راه برگشتی نیست . یعنی چی؟ یعنی مثلا فکر کنید که در حال هتک حرمت به شنیع ترین شکلش در مورد مقدساتتان هستید ( نه الزاما دینی اما به هرحال برای افراد بی دین هم نقاط و خط قرمزی شاید باشد) کمی دقت کنید حتی فکر کردن به این هم شما را می­ترساند و راحت نیستید و بلافاصله آن را پس می­زنید. در واقع علت اصلی موفقیت در جاودانه بودن دین مراد از جاودانه بودن جاودانه بودن احکام و صورعبادات نیست چون همانطور که میدانید مثلا شیعیان و سنی ها حتی در وضو گرفتن که از آداب اولیه اسلام است اختلاف دارند منظور یک هسته­ای به نام اسلام است که هرچند نسل به نسل آنقدر تغییر یافته تا مطابق شرایط زندگی شود اما هنوز تقدس یک سری چیزها را برای پیروانش باقی گذاشته کما اینکه شکل تقدس هم حتی تغییر کرده اما به هرحال) بعد از این سالها همین ترس و ایجاد حصارهای پنهان مغزیست . همین ترس است که حتی باعث می شود عده­ای از شک کردن هم بپرهیزند و حتما می­دانید که اولین عامل فرار از هر نظریه پذیرفته شده­ای (نه الزاما دینی یا سنتی بلکه حتی شامل پدیده­های علمی هم می شود ) توسط شما شک کردن است که اگر یقین حاصل شود نوبت به نوبت تمامی پله­مثلهای به ظاهر مستحکم و فیکس شده قبلی خراب می شود. پایداری اسلام در حقیقت ریشه در همین دامن زدن بیشتر به ترس دارد. آنچه تحت عنوان تقوی بیان می شود، یعنی چه؟ به معنای آن فکر کنید ….یعنی شما دوست دارید کاری انجام دهید (کما اینکه در تعریف دینی این پدیده هم منکر آن نمی شوند که شخص دوست دارد آن را انجام دهد ) اما خودسانسوری کنید و نکنید تا از عذاب بر حذر مانید . در واقع مساله همین است . ترس از عذاب و مرتاض­گری و (نوع خفیف آن در شیعه اعتکاف و زنجیر زنی و حاد ترش قمه زنی ) خواستگاه قدیمی در این منطقه دارد و ناشی از یک داستان معروف قدیمی به نام آدم و حوا که در 3 کتاب مقدس ذکر شد و قبل از آن هم رواج داشته است. این داستان بود که اولین بار قدرت ها را به دو قطب شر و نیکی تجزیه کرد که بعدها هرکدام از این دو قطب شر و نیکی در هر آیینی یک نام گرفتند (آخرینشان اسلام است و الله و شیطان ) و مدام در حال جنگ بودند و فلسفه وجودی شیطان گویا وسوسه است که از همان داستان قدیمی گول زدن آدم و خوراندن سیب به او بازی شروع شد و انسان وارد بازی این دو ابر قدرت گشته و مدام باید گوش به زنگ باشد تا اسیر وسوسه شیطان نشود تا زمانی که زنگ Game Over از سوی قطب نیک به صدا در بیاید و انسان نزد او از آرامش ابدی لذت ببرد. پیوند شیطان با آتش هم در حقیقت از بدوی بودن داستان حکایت دارد چرا که اگر در این عصر و روزگار مطرح می شد قاعدتا به جای آتش انرزی اتمی قرار می گرفت .اما نمود این وسوسه در این داستان کهن از سوی شیطان چه بود؟ پاسخ این است که انسان کهن وسوسه را چیزی جز غرایزش ندید و از همینجا بود که مبارزه با غریزه در ادبیات کهن و متون کهن به نوعی مایة افتخار و تبختر بود و ستایش از مردانی میشد که با هواهای نفسانی مبارزه­ها کردند و به فلان جاها رسیدند و به فلان قدرت ها دست یافتند و که مرتاضی و خودآزاری در واقع ریشه در همینجا دارد و زنجیر زنی ها و قمه زنی ها و غیره هم در حقیقت همان ها را می خواهد بگوید حال حسین بهانه ایست برای انجام همان مرض کهن خود آزاری و اینکه ما معتقدیم باید خود را آزرد تا خدا ازما خشنود باشد می دانید چرا این ها می گویند باید خود را بیازاری؟ ببینید خود آزاری در حقیقت در ابتدا پیشگیری از عذاب الهی بوده یعنی من به واسطه اینکه خودم خودم را شکنجه می کنم از خداوند می خواهم مرا از عذاب خودش بر حذر دارد (که تنبیه بزرگتری است) (ارجاع می دهم به قربانی کردن انسان ها برای جلوگیری از طغیان خشم خدا) شاید علل اصلی این طرز فکر به مرور زمان بر اثر شرایط و اجتماع در ناخود آگاه بعضی ها محو شده باشد اما یک مثال میزنم اولا شما را به حدیثی از علی ارجاع می دهم که در کتاب دینی دبیرستانها نقل شده است که توبه واقعی این است که 40 روز چیزی نخوری تا پوست بر استخوانت بچسبد تا گوشتی جدید بروید یا داستان تجاوز بهلول به جسد یک دختر و آمرزیده شدن گناه او در اثر 40 روز خودآزاری و تأیید این آمرزش توسط پیامبر (کاری با درست بودن یا نادرست بودن اینها ندارم این مثال­ها حتی اگر داستان هایی هم باشد که از زبان گذشتگان نقل شده باز هم نشان دهنده اینست که این گذشتگان به آمرزش در اثر آزار جسمی اعتقاد دارند.) در واقع همین است فرار از عذابی بزرگتر با تنبیهی که خودمان خودمان را میکنیم .از این منظر می خواهم صفتی از خداوند به نام رأفت را هم نقد کنم که در واقع هنگام خودآزاری، یک فرد معتقد، گوشه چشمی به دلسوزی خدایش بر وضع و حال خودش نیز دارد و در حقیقت صفت رأفت و بخشایش زاییده این حس امید در مغز این افراد نیز هست. می خواهم این را بگویم که در واقع این ذهن فرد است که به او می گوید گناه کرده­ای، فرمان عذاب می دهد، شدت عذاب را معین می کند، به او می گوید حال بس است رأفت خدا را جلب کردی، و امید به او می دهد. این ها همان تلقین نیست؟….ودر ادامه تلقینات باید بگویم مطمئن باشید جایی که گرسنگی در حد موت به شما فشار آورد، حتی غذای حرام را نیز می خورید وبرای کم کردن بار گناه آن خلاصه آیه ای حدیثی یا تسکینی پیدا می کنید . کما  این که برخورد یک مسلمان با مسایل جنسی هم مثل همین خوراک است .(اینجا هم مغز شما را بازی میدهد) .در حالت حادتر مذهب و عقیده به مرگ نیزی منجر می­شود در جایی که حتی از فدا کردن وجود برای ایستادگی برعقیده ابایی ندارید . در این موارد مذهب و سنت چنان ساختار پیچیده ای در ذهن ایجاد کرده­اند که بدیهی ترین عملکرد مغز یعنی میل به بقا را از کار می اندازند .که لزوما علاوه بر مسایل مذهبی نوعی از بیماریهای خاص روانی نیز در این پدیده موثرند. علل پیچیده دیگری نیز در پدیداری این حالت موثرند نظیر انواعی از سرخوردگی­های اجتماعی یا حس دائم گناه در اثر بودن در اجتماع و میل به پیوستن به موهومی ساخته مغز به نام بهشت برین جایی که در آنجا از هجوم ترس ازگناه راحت میشویم و موارد دیگر.
در حقیقت ذهنیت عجیب، پارادوکسیکال و متناقض این جماعت بدین صورت نمود دارد که فرد مذهبی با وجود آن که خود میداند که با این کار خود را می­آزارد و منطقا ذهن باید به صورت پروتکتیو یا به طور ناخود آگاه او را از این کار بر حذر دارد ولی این اتفاق نمیافتد. مثلا شما تصور کنید مدادی را با سرعت به سمت چشمتان حرکت می دهید نا خود آگاه چشمتان بسته می شود تا جلوی آسیب را بگیرد اما در این جا و این مورد چه طور است که ذهن نه تنها جلوی این آسیب را نمی گیرد بلکه تشویق به ادامه آن و شدت بیشتر آسیب هم می کند ؟
این مثال ها را زدم که به شما بگویم ببینید چه قدرت بزرگی در تلقین و باور و عملکرد ترس به واسطه اعتقاد به دو پدیده سنت و دین وجود دارد و اینکه چرا می گویم این دو پدیده به واسطه ترسی که ایجاد می­کنند مسیرهای ذهنی را تغییر می دهند. امروز همانطور که می بینید خاورمیانه منشأ اصلی آن داستان کهن، بیشترین آمار تحجرات دینی را نیز دارد و جالب است که تمامی پیامبران (به جز بودا که ظاهرا پیامبر نیست ) در این منطقه ظهور کرده­اند.
حال راه علاج چیست؟ قطعا در جامعه ای که اکثریت یا همه بر موضوعی باور دارند وضع اینگونه پیش می رود. نوابغی وجود دارند که از ابتدایی ترین افرادی هستند که نترسیدند و شک کردند و یقین کردند. حال در این میان عده­ای در میان ارضای غرایز و گناه نکردن و دینداری دست و پا می زنند و شک هم کرده­اند و گناه هم می کنند. یک چشم - به قول مسلمین - به دنیا دارند و یک چشم به آخرت. این جماعت نیاز به شنیدن صداهایی شبیه به شک خودشان دارند تا بر ترسشان غلبه کنند وگرنه اگر در آن جمع دینداران بمانند وضع همان است. زیرکی اسلام در این بوده است که در جماعت برگزار کردن انواع مناسک و عبادات پافشاری زیادی نموده است مثلا اعلام شده نماز به جماعت خوانده شود که چرا؟ چون شما روزی سه بار جماعتی را می­بینید که بالا و پایین میروند و مدح می کنند و سجده می­کنند. که همانطور که ذکر شد هرکس در این جمع باشد حداقل با خود می گوید هرچند من چیزی حس نمی کنم ولی این جماعت که دروغ نمی گویند ویا برگزاری مراسم حج به صورت تجمعی و در مورد شیعیان عزاداری ها وسینه زنی های تجمعی و شبهای قدرو اعتکاف و و بالاخره قضیه قضیه داستان هانس کریستین اندرسن و شنل معروف شاه می­شود که کسی نمی دید ولی کسی هم جرأت نداشت که بگوید “نمی­بینم” .ولی خوب همه منتظر آن پچ پچ اولیه بودند تا صدایشان در آید اینجا هم در واقع همین است و تنها راه چاره برای هر حکومت مذهبی در نیامدن یا هرچه بیشتر ضعیف بودن این زمزمه های شک و انکار است .جمهوری اسلامی از زمین و هوا به وضوح تیر اسلام شلیک می کند که لاجرم این تیرها بالاخره به صغیر و کبیر اصابت می کند و اکنون  صد در صد به شکلی عامدانه تلاش دارد تا اسلام را در رسانه به همه نشان دهد تا هم پیوند خودش با اسلام را محکم تر نشان دهد و هم به قولی که در بالا اشاره شد آنهایی که شک دارند و می ترسند ، از دستش نپرد تا مسلمان بیشتر ودر نتیجه طرفدار بیشتر داشته باشد .اما علی­رغم فیلترینگ شدید و علی­رغم همه و همه وهمه ما محیطی فراهم می کنیم که حاقل آنهایی که در شکند ببینند که صدایی دیگر نیز هست بلکه بتوان ترس درمانی کرد. با همه اینها باز معتقدم مذهب نمی­تواند و نمی تواند با غریزه مبارزه کند جدال غریزه و مذهب در ذهن یک فرد مذهبی در کنترل او نیست .
امام زمان آخرین تیر در ترکش نظام و به نظر من قوی ترین تیر آنهاست. پیوند هرچه بیشتر این نظام با امام زمان که عامدانه طی 4 سال اخیر روند رو به رشدی گرفته است یک هدف را بیشتر دنبال نمی کند. پیوند نظام با آینده ای مرموز که زمان آن معلوم نیست. هیچ کس زمان این آینده نامعلوم را نمی داند به جز عده ای که در راس نظام فعالند! در واقع از ترکیب استیصال، یاس، فقر، درماندگی، تحمیق، قدرت طلبی، فرصت طلبی پدیده ای به نام امام زمان به وجود آمده است. پدیده ای موهوم که امروز توسط نظامی تبلیغ و طرفداری می شود که روزبه روز وضعیت حقوق بشر در آن رو به وخامت گذاشته است. کشوری که روز به روز بر دامنه فشارهای بین المللی بر آن افزوده می شود. کشوری که سردمداران حکومت مذهبی آن  کماکان نفهمیده­اند  که مردم را به جز با تحمیق میتوان با  مردم داری و مردم سالاری حفظ کرد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر