تصویر سیدابراهیم رئیسی معروف به «قاضی مرگ» در لبادهی گشاد گلابتوندوزی، مدرک دکترای افتخاری دانشگاه ملی تاجیکستان در دست، با لبخندی که انگار ریش مخاطب را نشانه گرفته، بیش از هر منظرهای، حکایت از وضعیت مضحک و هولناک سیاست در ایران دارد.
اینکه یک آدمکش با پنج کلاس سواد*، پس از سنواتی جامعالمقدمات و شرح لمعه خواندن، بر مسند قضاوت بنشیند و البته پس از مقادیر معتنابهی آدمکشی و جنایت، در نظام جمهوری اسلامی صاحب یک فقره مدرک دکترا بشود و پله پله مدارج ترقی را تا ریاست بر دو قوه حکومت طی کند، فاجعهای شگرف و هولناک است. هرچند این نوع ترقی و به آب و علف رسیدن میان اوباش و رجالههای گرداننده «شرکت سهامی جمهوری اسلامی»، امری رایج است و مذهب مختار این موجودات.
از زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی، تقریبا تمام حاکمان شرع و آدمکشان دادگاههای انقلاب اسلامی، از صدر تا ذیل، با پنج یا شش کلاس سواد دوره ابتدایی، پس از قدری پلکیدن و پلیدی کردن در حوزههای علمیه، به استخدام دستگاه قضا در آمدند. پس از سیاهکاریها و جنایات فراوان در دهه شصت، از شروع دهه هفتاد خورشیدی به بعد، این جماعت جنایتکار، «سریع فوری انقلابی»، نه تنها صاحب مدارک دانشگاهی متعدد شدند بلکه به پاداش جنایات ارتکابیشان، با عضویت در هیأتهای علمی دانشگاهها، صاحب کرسی تدریس در بهترین دانشگاههای کشور هم شدند.
تفاوت ابراهیم رئیسی با باقی جانیان شاغل در قوه قضائیه جمهوری اسلامی، در میزان موفقیت و پیشرفتی است که او در رسیدن به مناصب بالای حکومتی کسب کرده است. این پیشرفت پیوسته اما بیش از آنکه مولود لیاقت یا زرنگی سید ابراهیم باشد، محصول فرمانبرداری و اطاعت اوست. او انسانی به شدت میانمایه و کماستعداد است که حتا قادر نیست چند جمله معمولی را با سلامت و آرامش پشت هم ردیف کند. نه خطیب برجستهای است و نه آخوند مسلط به معلومات حوزوی، نه هوش بالایی دارد و نه معنویت هالو خرکنی، نه از خانوادهای صاحب نفوذ است و نه انسانی دارای حمیّت و مدیریت، نه کاریزما دارد و نه موشمردگی، درواقع آدمیزادی است در مرتبه اعلای میانمایگی که هیچ خطری برای صاحبان واقعی قدرت ایجاد نمیکند.
واقعیت این است که ابراهیم رئیسی، نماینده تمام و کمال فرآیند منحطسازی نهادهای اساسی ادارهکننده کشور است. بانیان انقلاب اسلامی از همان آغاز کارشان، سه نهاد بنیادین قوامدهنده و نگهبان جامعه ایران را آماج حملات ویرانگر خود قرار دادند و قدم به قدم در تخریب و مسخ آنها کوشیدند و در نهایت کامیاب شدند. این سه نهاد اساسی، نخست ارتش ملی، دو دیگر دادگستری عرفی سالم و سوم نهاد آموزش عالی و دانشگاههای کشور بودند.
تخریب ارتش و دادگستری، همزمان با هم و در یک عمل واحد، از همان روزهای نخست پس از انقلاب با نصب صادق خلخالی به سمَت نخستین حاکم شرع دادگاه انقلاب و قتل ژنرالهای برجسته ارتش به حکم این فقیه جانی، آغاز شد. مرحله بعدی این ویرانگری، با پاکسازیهای گسترده در ارتش و وزارت دادگستری و تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و شورای عالی قضایی ادامه یافت و عملا به جایگزینی این دو تشکل بیریشهی سرکوبگر بجای آن دو رکن اصیل و نگهبان جامعه منجر شد.
پس از انقلاب کذایی، هرچند بانیان آموزش عالی و دانشگاهها حدود دو سال در مقابل توطئههای اصحاب جمهوری اسلامی مقاومت کردند اما فاجعه انقلاب فرهنگی و متعاقب آن پاکسازی گسترده دانشگاهها از استادان و دانشجویان دگراندیش، ایجاد تشکلهایی چون انجمنهای اسلامی و بسیج دانشجویی در دانشگاهها و از همه مخربتر پا گرفتن هستههای گزینش، آموزش عالی مملکت را با سرعت به قهقرا برد. همزمان، اعطای بورسیههای دولتی به اوباش حکومتی سبب شد که یک مشت از اراذلالناس به مرور تبدیل به مدرس دانشگاه شوند و نظام آموزش کشور را به ابتذالی شگفت بکشانند.
موج دکترآباد کردن «ایران اسلامی» از میانه دهه هفتاد خورشیدی، کار را به جایی کشاند که هر بیسروپای آدمکش شاغل در تشکیلات سرکوب حکومتی، از وزارت اطلاعات تا سازمان اطلاعات سپاه (ساس) و دادگاههای انقلاب، یک عنوان «دکتر» حمایل شخصیت منحوس و جنایتکارش کند و در وقت فراغت از شکنجهگری و جنایت، به گلکاری ساحت دانشگاه هم بپردازد.
عملآمدن جانوری چون ابراهیم رئیسی بر بساط حکومت جمهوری اسلامی، محصول انحطاط هر سه نهادی است که ذکرشان رفت. او برآمده از فساد دستگاه قضا، انحطاط نهاد دانشگاه و انهدام ارتش ملی است. سپاهیان حامی رئیسی همراه با «اساتید» بسیجی مدافعش و «قضات» فاسد هممسلک او، جلوههای تام و تمام از لجنزاری هستند که نظام جمهوری اسلامی خوانده میشود.
اینکه یک عده استمرارطلب مفلوک رانده از قدرت، این روزها دوره افتادهاند و بیان الکن، خنگی و بیسوادی ابراهیم رئیسی را با انواع کلیپهای مفرح و تقطیعشده، در فضای مجازی جار میزنند، چیزی جز آدرس غلط دادن یا سُرنا را از سر گشادش زدن نیست. اصل فاجعه جای دیگری رخ داده و آنچه این جماعت به آن بند کردهاند، کماهمیتترین عارضهای است که از آن فاجعه حاصل شده است.
اصل فاجعه این است که در اوباشسالاری حاکم بر ایران، ساختار حکومت چنان طراحی شده که جانیان بر مسند قضاوت بنشینند، وطنفروشان مسئول پاسداری از کشور شوند و کرسی تدریس در دانشگاه، تکیهگاه کورفهمان بیمایه باشد. هرچند ابراهیم رئیسی نماینده تمام و کمال این اوباشسالاری است اما اسلاف او از اکبر رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی تا احمدینژاد و حسن روحانی، هیچ تفاوت ذاتی با او نداشته و ندارند. زیستن و بالیدن در لجن، خلقتی ویژه و طبیعتی بهیمی میطلبد که تمامی اصحاب جمهوری اسلامی، کمابیش از آن بهرهمند بوده و هستند. سید علی، سید ابراهیم، سید محمد، اکبر، حسن و جواد، همگی در مرداب اسلام سیاسی سر از تخم درآوردهاند و از همان محیط تغذیه کرده و به درّندگی رسیدهاند.
چهل و چند سال است که در بر همان پاشنهای چرخیده که خمینی، خلخالی را حکم حاکم شرعی داد و به قتل امیران ارتش روانه کرد. لجنزار فعلی نظام جمهوری اسلامی، سیر طبیعی و تکاملی قدرت گرفتن اسلام سیاسی در یک جامعه را به روشنی نشان میدهد.