۱۳۹۷ تیر ۲۵, دوشنبه

سه (بعلاوه یک) سناریو برای سقوط جمهوری اسلامی

         

                        
                                                   
 اگر تحریم‌های دولت ترامپ را در کنار فساد همه‌گیر مقامات و اعضای خانواده‌شان و اتلاف منابع عمومی و ناکارآمدی قرار دهیم (وضعیت حکومت) و نگاهی نیز به دیگ جوشان جامعه به علت بحران‌های آب، فقر، بیکاری، اعتیاد، حاشیه‌نشینی، فرار مغزها و نیروهای ماهر و خروج منابع ارزی و طلا بیندازیم این پرسش برای همگان مطرح می‌شود که ایران با این شکاف عمیق میان دولت و ملت دارد به کدام سو می‌رود. در این نکته شکی نیست که ایران دارد به سوی فروپاشی اجتماعی، ورشکستگی اقتصادی و سقوط رژیم پیش می‌رود.  نگرانی‌های مشروع نه سقوط رژیم بلکه فروپاشی دولت مرکزی به علت طولانی شدن این فرایند در کنار کاهش شدید سرمایه‌ی اجتماعی (اعتماد) است. در این نوشته به سه سناریو و عوامل افزایش و کاهش احتمال آنها می پردازم.
گذار مسالمت‌آمیز به دمکراسی در بالا
اگر با نگاهی خوشبینانه به تحولات ایران نگاه کنیم شرایط ممکن است به سمت گذار بی‌خشونت یا با خشونت اندک به دمکراسی برود. به علت پراکندگی و کوچک بودن شبکه‌ی نیروهای برانداز مستقر در خارج، تنها نیروی موجود برای این گذار از نگاه  بخشی از واقعگرایان در آستانه‌ی سقوط رژیم آن نیروهای اصلاح‌طلبی هستند که آنها نیز هم دیگر به نظام و ایدئولوژی آن باور ندارند و هم با ریاکاری و عملگرایی تام و تمام در درون کاست قدرت باقی مانده‌اند (نمونه‌ی عالی آن غلامحسین کرباسچی است). این گروه از واقعگرایان نه تنها اصلاح‌طلبان بلکه اصولگرایان (مثل ناطق نوری) را ایدئولوژی‌زدایی شده و آماده‌ی روابط حسنه با غرب و اسرائیل می‌بینند.
عوامل افزایش احتمال سناریوی گذار به دمکراسی در بالا
۱.قدرت‌های غربی به ویژه اروپاییان و اکثر رسانه‌های غربی سه دهه است که (درست یا نادرست) تخم مرغ‌های خود را در سبد اصلاح‌طلبان قرار داده‌اند و امید دارند که با شروع جدی فشار از پایین، اصلاح‌طلبان که به گمان آنها باوری به حکومت دینی ندارند به عنوان نیروی مدیریت دوران گذار به سکولاریسم و عادی‌سازی مناسبات عمل کنند. تنها به جهت‌گیر‌ی‌های رسانه‌های دولتی غربی مثل رادیو فردا، بی‌بی‌سی فارسی، دویچه وله، و صدای آمریکا (در دوران اوباما) نگاه کنید: این صدای اصلاح‌طلبان است که عمدتا از سوی آنها پخش و نشر می شود (صدای امریکا با فرصت‌طلبی مدیرانش در دوران ترامپ اندکی از حجمِ دادن تریبون به لابی جمهوری اسلامی و اصلاح‌طلبان کاسته است). تاجزاده اگر آروغ بزند خبرش از رادیو فردا و بی‌بی‌سی فارسی در چند دقیقه منتشر می‌شود اما هزاران ایرانی مخالف در داخل و خارج کشور صدایی در این رسانه‌ها ندارند. مدیران این رسانه‌ها منتقدان جدی خود را بایکوت می‌کنند. ظاهرا اصلاح‌طلبان مذهبی از رانت رسانه‌ای سابقه‌ی حضور در حکومت تمامیتخواه و اقتدارگرا همچنان برخوردارند.
۲.به گمان این دسته از واقعگرایان، اصلاح‌طلبان تنها جریانی در داخل کشور هستند که دارای شبکه و منابع مالی و تجربه‌ی مدیریت در جمهوری اسلامی هستند و آنهایند که می توانند انسجام نسبی حکومت مرکزی را نگاه دارند. محمد خاتمی از نگاه آنها به تنهایی می‌تواند در شرایط فروپاشی دولت مرکزی از مرگ هزاران نفر در خشونت‌ها علیه نهادهای دینی جلوگیری کند.
عوامل کاهش احتمال سناریوی گذار به دمکراسی در بالا
۱.اصلاح طلبان در باورها و مبانی فکری فاصله‌ی بسیار اندکی با اصولگرایان دارند و از همین جهت قادر بوده‌اند سه دهه در دوران خامنه‌ای با وجود سیاست‌های ضد اصلاحی رژیم در چارچوب نظام بمانند و عمل کنند. تعداد اصلاح‌طلبانی که از جمع باورمندان به مبانی نظام خارج شده‌اند بسیار اندک بوده است.
۲.هم مواضع میر حسین موسوی در مورد برنامه‌ی اتمی و هم مواضع روحانی و ظریف علیه اسرائیل که مستدام و سازگار بوده نشان می‌دهند که حتی دولت‌های اروپایی نیز نمی‌توانند به این جماعت برای عادی‌سازی مناسبات اعتماد کنند.
۳.حتی اگر بعد از فروپاشی حکومت ولایت فقیه، اصلاح‌طلبان در دوران گذار قدرت را به دست بگیرند اصولا روشن نیست که آنها مایل باشند قدرت را به نمایندگان واقعی مردم در یک انتخابات آزاد واگذار کنند. مشکل اصلاح‌طلبان با نظارت استصوابی همواره رد صلاحیت خودشان بوده و نه رد صلاحیت منتقدان و مخالفانشان!
۴.نیروهایی که امروز حاضرند ریسک کرده و علیه حکومت به خیابان بیایند و پایه‌های رژیم را سست کنند اصلاح‌طلبان را به عنوان حاکمان دوران گذار نخواهند پذیرفت. حنای خاتمی و حسن خمینی برای جوانان نسل امروز بسیار کم‌رنگ شده است. اصلاح‌طلبان چنان در سرکوب‌های دهه‌ی شصت و فسادهای چهار دهه‌ی گذشته آغشته‌اند که هیچ ماشن لباسشویی صنعتی نیز نمی‌تواند دامان پر از لکه‌ی آنها را پاک کند.




حکومت نظامی محض                                                                                                      

در این سناریو، این سپاه است که نقش اصلی را در شرایط فروپاشی سیاسی نظام بازی می‌کند. سپاه در این سناریو اعتراضات را متوجه فساد روحانیت و آقازاده‌هایشان خواهد کرد و به عنوان منجی قدرت کامل را به دست خواهد گرفت. طبعا ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان در این شرایط باید منحل اعلام شوند تا مردم بتوانند به استقلال نظامیان از روحانیت باور کنند. هم بخشی از لابی جمهوری اسلامی در ایالات متحده، و هم بخشی از نیروهای نزدیک به سپاه، از این سناریو در شرایط پس از خیزش دی ماه ۹۶ و افزایش فشار تحریم‌ها دفاع می کنند.
عوامل افزایش احتمال سناریوی حکومت نظامی محض
۱.در دوران خامنه‌ای قدرت نظامی و امنیتی و اقتصادی و سیاسی سپاه مدام افزایش یافته و این نهاد امروز یکی از سه امپراتوری مالی کشور را در دست دارد. این قدرت اقتصادی به سپاه این امکان را می‌دهد که بتواند خود را به صورت قدرت انحصاری کشور تصور کند.
۲.روحانیت شیعه آنقدر بدنام هست که بسیاری از شهروندان بتوانند خلاصی از حکومت روحانیون را در اولویت قرار داده و حکومت نظامیان باورمند به اسلام را تحمل کنند. نظامیان با ادعای حفظ امنیت نیز می‌توانند برای خود مشروعیت کسب کنند. تجربه‌ی دوران احمدی نژاد به آنها برای مدیریت آشفته‌‌ی کشور یاری خواهد کرد.
۳.سپاه در چهار دهه‌ی گذشته از روی الگوی مافیا به برخی طبقات فقیر در مواردی یاری رسانده (دادن جهیزیه به زوج‌های نیازمند یا کمک در شرایط بلایای طبیعی) و همین امر می‌تواند زمینه‌ای برای پذیرش آن به عنوان نهاد حاکم باشد.
عوامل کاهش احتمال سناریوی حکومت نظامی محض
۱.پاسداران پیش از همه چیز پاسدار روحانیت و نظام بوده‌اند و اصولا کار و هویت خود را از همین پاسداری گرفته‌اند. به همین دلیل به همان اندازه که روحانیون به سپاه نیاز دارند سپاهیان برای مشروعیت سیاسی به روحانیون وابسته‌اند. روحانیون امروز هیچ مانعی برای کسب قدرت بیشتر سپاهیان نیستند مگر آنکه آنها قدرت مطلق را بخواهند.
۲.در جنایتی از جنایات رژیم نیست که سپاه مشارکت نداشته باشد. اعتماد عمومی به این نهاد در شرایطی که حکومت در حال فروپاشی باشد تا حدی خیالبافانه به نظر می‌آید.
۳.بخش عمده‌ی دغدغه‌های دولت‌های غربی نسبت به برنامه‌های سلاح‌های کشتار جمعی، تروریسم و مداخلات منطقه‌ای متوجه به سپاه است. این دولت‌ها نمی‌توانند در شرایط سقوط رژیم به سمت سپاه تمایل داشته باشند.
دولت فروریخته (failed state)
ناکارکرد شدن حکومت مرکزی تنها در صورتی اتفاق خواهد افتاد که حکومت مرکزی بخواهد همچون حکومت بشار در سوریه به هر قیمتی بر سر کار بماند در حالی که بخش‌های زیادی از کشور از کنترل آن خارج شده باشد. ایران کشوری بسیار بزرگ با احساسات ملی بسیار قویتر از سوریه است و مداخله‌ی روسیه (که امروز گفته می شود چند هزار نیروی امنیتی در ایران دارد چون از فرو غلتیدن این کشور به سمت غرب هراسان است) نمی‌تواند حکومت مرکزی را همانند دولت بشار نجات دهد. همچنین رژیم جمهوری اسلامی متحدی همانند خود برای بشار ندارد تا روز مبادا به دادش برسد.
بدین ترتیب تنها «مقاومت» رژیم جمهوری اسلامی در برابر خواست مردم است که باعث فروریزی هر چه بیشتر نهادهای دولتی و تبدیل ایران به کشوری با دولت ناکارکرد شود. البته این امر بستگی بسیار زیادی به سرعت فروریزی رژیم دارد. اگر رژیم در عرض یکی دو ماه سقوط کند نیروهای خارج از مرکز فرصت کمتری برای فعال شدن پیدا می‌کنند اما در صورتی که فرایند ناکارکرد شدن حکومت مرکزی دو یا سه سال طول بکشد احتمال ناکارکرد شدن کامل حکومت مرکزی بالاتر می‌رود.
در صورت از کنترل خارج شدن چند استان، احتمال حمله‌ی سپاه برای باز پس گرفتن بسیار اندک است چون بعید است فرماندهان وفادار سپاه و بسیج به ولایت فقیه بتوانند نیروی کافی برای چنین سرکوب‌ها و جنگ‌هایی بسیج کنند. در تظاهرات دی ۹۶ و در کازرون برای روزها کنترل منطقه از دست نیروهای سپاه نیز خارج شد و این سناریو در صورت گسترده‌تر بودنِ اعتراضات دوباره تکرار خواهد شد و روزها و هفته‌ها ممکن است ادامه پیدا کند. مزدورهای شیعه‌‌ی جمهوری اسلامی در لبنان و عراق و افغانستان و پاکستان در این جنگ ها شرکت نخواهند کرد چون با تحریم‌های نفتی، شیرهای نفت مثل گذشته به راحتی در دست حاکمان نخواهد بود تا با دست و دل‌بازی آنها را با دلارهای نفتی تامین کنند.   
                           

عوامل افزایش احتمال سناریوی دولت فروریخته
۱.چهار دهه سرکوب مردم همه‌ی مناطق کشور موجب شکاف جدی میان دولت و ملت در همه‌ی مناطق کشور شده است. برای بسیاری از ایرانیان دشوار است میان رژیم و ساختار دولت (نهادهای اداره‌کننده‌ی کشور) تفاوت قائل شوند چون چهار دهه است رژیم خود را مساوی اسلام، ایران و دولت- ملت معرفی کرده است. امروز دیگر فقط این شکاف در کردستان و بلوچستان حس نمی‌شود. در شرایط تضعیف دولت مرکزی احتمالا قزوین و لرستان و خوزستان و فارس و اصفهان نیز به سرعت از وجود روحانیون و سپاهیان پاک خواهد شد.

۲.نیروی اصلی در این سناریو نیروی گریز از حکومت مرکزی است. حکومت مرکزی در چهل سال گذشته غیر از تاراج منابع محلی و سرکوب و فریبکاری کاری انجام نداده و نهادهای مدنی واقعی (مثل سندیکاهای کارگری) و فعالان قومی و مذهبی نقش اصلی را در این شرایط بازی خواهند کرد. این نهادها بیشتر متمرکز بر مشکلات و مسائل محلی هستند تا دغدغه‌های ملی.
۳.امروز غیر از کوروش و شاهزاده رضا پهلوی در کنار تخت جمشید و شاهنامه (و سالی چند رور نوروز) کمتر نشانه‌ای از نمادهای ملی ایرانیان درحوزه‌های اجتماعی قابل مشاهده است. جمهوری اسلامی عزم جزمی بر نابودی عناصر هویتیِ ملی داشته است. عوامل دیگر همبستگی ملی مثل آیین‌ها و نشانه‌هایی که مردم را در سطح ملی به هم پیوند دهد بسیار کم‌رنگ هستند. در کشوری چند صد ساله مثل ایالات متحده این نمادهای ملی اجتماعی (هالووین، شکرگزاری، کریسمس، فوتبال امریکایی، بسکتبال و بیس‌بال) محکمتر به نظر می‌آیند. اقتصاد مناطق ایران نیز چنان در هم تنیده نشده که مردم مناطق در یک چارجوب ملی به دنبال حل مشکلات معیشتی خویش باشند. حکومت نیز دیگر توان باج دادن به مناطق را ندارد تا بر اساس رشوه‌دهی به «حکومت مرکزی رفوزه» وفادار بمانند.
عوامل کاهش احتمال سناریوی دولت فروریخته 
۱.درست است که نشانه‌های اجتماعی زیادی برای همبستگی ملی در ایران به منصه‌ی ظهور نمی‌رسند و نیروهای گریز از مرکز بیشتر به چشم می‌آیند اما عوامل زیادی برای فروپاشی ملی به چشم نمی‌خورد. ظرفیت بسیاری در کشور مثل روز کوروش برای همبستگی ملی دیده می‌شود. امروز اکثر جوانان ایرانی در مناطق مختلف کشور حداقل مطالبات بسیار نزدیک به هم دارند (کار، آزادی‌های فردی و کرامت شخصی). مخالفت با دولت مرکزی به مناطق خاصی از کشور اختصاص ندارد و به همین لحاظ ناکارکرد شدن آن ضرورتا به معنای به حاشیه رفتن نقش نهادهای ملی و انسجام ملی نیست.
۲.قدرت‌های منطقه‌ای مثل عربسیتان سعودی و اسرائیل خواهان کاهش مداخلات نظامی جمهوری اسلامی در منطقه‌اند. در شرایط سقوط رژیم سیاسی و ورشکستگی اقتصادی این هدف محقق خواهد شد و نیازی به فرار رفتن از آن برای آنها وجود ندارد. قدرت‌های جهانی نیز منافعی در ناکارکرد شدن دولت مرکزی ندارند. همچنین درست است که استان‌های ۳۱گانه سهم قابل توجهی (کم و بیش) از منابع ملی دریافت نمی‌کنند (منابع صرف فساد و اتلاف و ناکارآمدی می‌شود) اما تبدیل این مناطق به جزایر دور از هم نیز چیز زیادی عاید آنها نخواهد کرد.
بعلاوه یک
سه سناریوی بالا مبتنی است بر تقدم بخشیدن به نهادها و احزاب و قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای عملا موجود. اما قدرت مردم کوچه و خیابان گاه فراتر از این ساختارها و نهادها می‌رود. در صورتی که میلیون‌ها ایرانی با درک شرایط خطیر کشور برای حداقل یک هفته در عرصه‌ی خیابان بدون هیچگونه خشونتی بمانند و خواهان تغییر رژیم باشند (گذار مسالمت‌آمیز به دمکراسی از پایین) همه‌ی نهادهای نظامی و مذهبی در برابر قدرت مردم تسلیم خواهند شد و آن گاه مدیران دوران گذار که ترکیبی از اصلاح‌طلبان مذهبی حذف‌شده (مثل هاشم آغاجری) و نیروهای سکولار همچنان فعال (مثل نسرین ستوده) خواهند بود می‌توانند همه‌پرسی و انتخابات آزاد برگزار کرده و کشور را از گردابی که در آن گرفتار است برهانند. گذار مسالمت‌آمیز از جمهوری اسلامی با حضور اقلیتی اصلاح‌طلبان نیز ممکن خواهد بود و لازم نیست محمد خاتمی به رهبر جمهوری اسلامی تبدیل شود تا این گذار هرگز انجام نشود! اگر این فرایند با سرعت زیاد و حضور اجتماعی قابل توجه مردم و با کمک ایالات متحده انجام گیرد (مثل لهستان و چکسلواکی) کشور با دشواری‌هایی از نوع یوگسلاوی و اتحاد جماهیر شوروی مواجه نخواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر