۱۳۹۷ تیر ۲۵, دوشنبه

سه (بعلاوه یک) سناریو برای سقوط جمهوری اسلامی

         

                        
                                                   
 اگر تحریم‌های دولت ترامپ را در کنار فساد همه‌گیر مقامات و اعضای خانواده‌شان و اتلاف منابع عمومی و ناکارآمدی قرار دهیم (وضعیت حکومت) و نگاهی نیز به دیگ جوشان جامعه به علت بحران‌های آب، فقر، بیکاری، اعتیاد، حاشیه‌نشینی، فرار مغزها و نیروهای ماهر و خروج منابع ارزی و طلا بیندازیم این پرسش برای همگان مطرح می‌شود که ایران با این شکاف عمیق میان دولت و ملت دارد به کدام سو می‌رود. در این نکته شکی نیست که ایران دارد به سوی فروپاشی اجتماعی، ورشکستگی اقتصادی و سقوط رژیم پیش می‌رود.  نگرانی‌های مشروع نه سقوط رژیم بلکه فروپاشی دولت مرکزی به علت طولانی شدن این فرایند در کنار کاهش شدید سرمایه‌ی اجتماعی (اعتماد) است. در این نوشته به سه سناریو و عوامل افزایش و کاهش احتمال آنها می پردازم.
گذار مسالمت‌آمیز به دمکراسی در بالا
اگر با نگاهی خوشبینانه به تحولات ایران نگاه کنیم شرایط ممکن است به سمت گذار بی‌خشونت یا با خشونت اندک به دمکراسی برود. به علت پراکندگی و کوچک بودن شبکه‌ی نیروهای برانداز مستقر در خارج، تنها نیروی موجود برای این گذار از نگاه  بخشی از واقعگرایان در آستانه‌ی سقوط رژیم آن نیروهای اصلاح‌طلبی هستند که آنها نیز هم دیگر به نظام و ایدئولوژی آن باور ندارند و هم با ریاکاری و عملگرایی تام و تمام در درون کاست قدرت باقی مانده‌اند (نمونه‌ی عالی آن غلامحسین کرباسچی است). این گروه از واقعگرایان نه تنها اصلاح‌طلبان بلکه اصولگرایان (مثل ناطق نوری) را ایدئولوژی‌زدایی شده و آماده‌ی روابط حسنه با غرب و اسرائیل می‌بینند.
عوامل افزایش احتمال سناریوی گذار به دمکراسی در بالا
۱.قدرت‌های غربی به ویژه اروپاییان و اکثر رسانه‌های غربی سه دهه است که (درست یا نادرست) تخم مرغ‌های خود را در سبد اصلاح‌طلبان قرار داده‌اند و امید دارند که با شروع جدی فشار از پایین، اصلاح‌طلبان که به گمان آنها باوری به حکومت دینی ندارند به عنوان نیروی مدیریت دوران گذار به سکولاریسم و عادی‌سازی مناسبات عمل کنند. تنها به جهت‌گیر‌ی‌های رسانه‌های دولتی غربی مثل رادیو فردا، بی‌بی‌سی فارسی، دویچه وله، و صدای آمریکا (در دوران اوباما) نگاه کنید: این صدای اصلاح‌طلبان است که عمدتا از سوی آنها پخش و نشر می شود (صدای امریکا با فرصت‌طلبی مدیرانش در دوران ترامپ اندکی از حجمِ دادن تریبون به لابی جمهوری اسلامی و اصلاح‌طلبان کاسته است). تاجزاده اگر آروغ بزند خبرش از رادیو فردا و بی‌بی‌سی فارسی در چند دقیقه منتشر می‌شود اما هزاران ایرانی مخالف در داخل و خارج کشور صدایی در این رسانه‌ها ندارند. مدیران این رسانه‌ها منتقدان جدی خود را بایکوت می‌کنند. ظاهرا اصلاح‌طلبان مذهبی از رانت رسانه‌ای سابقه‌ی حضور در حکومت تمامیتخواه و اقتدارگرا همچنان برخوردارند.
۲.به گمان این دسته از واقعگرایان، اصلاح‌طلبان تنها جریانی در داخل کشور هستند که دارای شبکه و منابع مالی و تجربه‌ی مدیریت در جمهوری اسلامی هستند و آنهایند که می توانند انسجام نسبی حکومت مرکزی را نگاه دارند. محمد خاتمی از نگاه آنها به تنهایی می‌تواند در شرایط فروپاشی دولت مرکزی از مرگ هزاران نفر در خشونت‌ها علیه نهادهای دینی جلوگیری کند.
عوامل کاهش احتمال سناریوی گذار به دمکراسی در بالا
۱.اصلاح طلبان در باورها و مبانی فکری فاصله‌ی بسیار اندکی با اصولگرایان دارند و از همین جهت قادر بوده‌اند سه دهه در دوران خامنه‌ای با وجود سیاست‌های ضد اصلاحی رژیم در چارچوب نظام بمانند و عمل کنند. تعداد اصلاح‌طلبانی که از جمع باورمندان به مبانی نظام خارج شده‌اند بسیار اندک بوده است.
۲.هم مواضع میر حسین موسوی در مورد برنامه‌ی اتمی و هم مواضع روحانی و ظریف علیه اسرائیل که مستدام و سازگار بوده نشان می‌دهند که حتی دولت‌های اروپایی نیز نمی‌توانند به این جماعت برای عادی‌سازی مناسبات اعتماد کنند.
۳.حتی اگر بعد از فروپاشی حکومت ولایت فقیه، اصلاح‌طلبان در دوران گذار قدرت را به دست بگیرند اصولا روشن نیست که آنها مایل باشند قدرت را به نمایندگان واقعی مردم در یک انتخابات آزاد واگذار کنند. مشکل اصلاح‌طلبان با نظارت استصوابی همواره رد صلاحیت خودشان بوده و نه رد صلاحیت منتقدان و مخالفانشان!
۴.نیروهایی که امروز حاضرند ریسک کرده و علیه حکومت به خیابان بیایند و پایه‌های رژیم را سست کنند اصلاح‌طلبان را به عنوان حاکمان دوران گذار نخواهند پذیرفت. حنای خاتمی و حسن خمینی برای جوانان نسل امروز بسیار کم‌رنگ شده است. اصلاح‌طلبان چنان در سرکوب‌های دهه‌ی شصت و فسادهای چهار دهه‌ی گذشته آغشته‌اند که هیچ ماشن لباسشویی صنعتی نیز نمی‌تواند دامان پر از لکه‌ی آنها را پاک کند.




حکومت نظامی محض                                                                                                      

در این سناریو، این سپاه است که نقش اصلی را در شرایط فروپاشی سیاسی نظام بازی می‌کند. سپاه در این سناریو اعتراضات را متوجه فساد روحانیت و آقازاده‌هایشان خواهد کرد و به عنوان منجی قدرت کامل را به دست خواهد گرفت. طبعا ولایت فقیه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان در این شرایط باید منحل اعلام شوند تا مردم بتوانند به استقلال نظامیان از روحانیت باور کنند. هم بخشی از لابی جمهوری اسلامی در ایالات متحده، و هم بخشی از نیروهای نزدیک به سپاه، از این سناریو در شرایط پس از خیزش دی ماه ۹۶ و افزایش فشار تحریم‌ها دفاع می کنند.
عوامل افزایش احتمال سناریوی حکومت نظامی محض
۱.در دوران خامنه‌ای قدرت نظامی و امنیتی و اقتصادی و سیاسی سپاه مدام افزایش یافته و این نهاد امروز یکی از سه امپراتوری مالی کشور را در دست دارد. این قدرت اقتصادی به سپاه این امکان را می‌دهد که بتواند خود را به صورت قدرت انحصاری کشور تصور کند.
۲.روحانیت شیعه آنقدر بدنام هست که بسیاری از شهروندان بتوانند خلاصی از حکومت روحانیون را در اولویت قرار داده و حکومت نظامیان باورمند به اسلام را تحمل کنند. نظامیان با ادعای حفظ امنیت نیز می‌توانند برای خود مشروعیت کسب کنند. تجربه‌ی دوران احمدی نژاد به آنها برای مدیریت آشفته‌‌ی کشور یاری خواهد کرد.
۳.سپاه در چهار دهه‌ی گذشته از روی الگوی مافیا به برخی طبقات فقیر در مواردی یاری رسانده (دادن جهیزیه به زوج‌های نیازمند یا کمک در شرایط بلایای طبیعی) و همین امر می‌تواند زمینه‌ای برای پذیرش آن به عنوان نهاد حاکم باشد.
عوامل کاهش احتمال سناریوی حکومت نظامی محض
۱.پاسداران پیش از همه چیز پاسدار روحانیت و نظام بوده‌اند و اصولا کار و هویت خود را از همین پاسداری گرفته‌اند. به همین دلیل به همان اندازه که روحانیون به سپاه نیاز دارند سپاهیان برای مشروعیت سیاسی به روحانیون وابسته‌اند. روحانیون امروز هیچ مانعی برای کسب قدرت بیشتر سپاهیان نیستند مگر آنکه آنها قدرت مطلق را بخواهند.
۲.در جنایتی از جنایات رژیم نیست که سپاه مشارکت نداشته باشد. اعتماد عمومی به این نهاد در شرایطی که حکومت در حال فروپاشی باشد تا حدی خیالبافانه به نظر می‌آید.
۳.بخش عمده‌ی دغدغه‌های دولت‌های غربی نسبت به برنامه‌های سلاح‌های کشتار جمعی، تروریسم و مداخلات منطقه‌ای متوجه به سپاه است. این دولت‌ها نمی‌توانند در شرایط سقوط رژیم به سمت سپاه تمایل داشته باشند.
دولت فروریخته (failed state)
ناکارکرد شدن حکومت مرکزی تنها در صورتی اتفاق خواهد افتاد که حکومت مرکزی بخواهد همچون حکومت بشار در سوریه به هر قیمتی بر سر کار بماند در حالی که بخش‌های زیادی از کشور از کنترل آن خارج شده باشد. ایران کشوری بسیار بزرگ با احساسات ملی بسیار قویتر از سوریه است و مداخله‌ی روسیه (که امروز گفته می شود چند هزار نیروی امنیتی در ایران دارد چون از فرو غلتیدن این کشور به سمت غرب هراسان است) نمی‌تواند حکومت مرکزی را همانند دولت بشار نجات دهد. همچنین رژیم جمهوری اسلامی متحدی همانند خود برای بشار ندارد تا روز مبادا به دادش برسد.
بدین ترتیب تنها «مقاومت» رژیم جمهوری اسلامی در برابر خواست مردم است که باعث فروریزی هر چه بیشتر نهادهای دولتی و تبدیل ایران به کشوری با دولت ناکارکرد شود. البته این امر بستگی بسیار زیادی به سرعت فروریزی رژیم دارد. اگر رژیم در عرض یکی دو ماه سقوط کند نیروهای خارج از مرکز فرصت کمتری برای فعال شدن پیدا می‌کنند اما در صورتی که فرایند ناکارکرد شدن حکومت مرکزی دو یا سه سال طول بکشد احتمال ناکارکرد شدن کامل حکومت مرکزی بالاتر می‌رود.
در صورت از کنترل خارج شدن چند استان، احتمال حمله‌ی سپاه برای باز پس گرفتن بسیار اندک است چون بعید است فرماندهان وفادار سپاه و بسیج به ولایت فقیه بتوانند نیروی کافی برای چنین سرکوب‌ها و جنگ‌هایی بسیج کنند. در تظاهرات دی ۹۶ و در کازرون برای روزها کنترل منطقه از دست نیروهای سپاه نیز خارج شد و این سناریو در صورت گسترده‌تر بودنِ اعتراضات دوباره تکرار خواهد شد و روزها و هفته‌ها ممکن است ادامه پیدا کند. مزدورهای شیعه‌‌ی جمهوری اسلامی در لبنان و عراق و افغانستان و پاکستان در این جنگ ها شرکت نخواهند کرد چون با تحریم‌های نفتی، شیرهای نفت مثل گذشته به راحتی در دست حاکمان نخواهد بود تا با دست و دل‌بازی آنها را با دلارهای نفتی تامین کنند.   
                           

عوامل افزایش احتمال سناریوی دولت فروریخته
۱.چهار دهه سرکوب مردم همه‌ی مناطق کشور موجب شکاف جدی میان دولت و ملت در همه‌ی مناطق کشور شده است. برای بسیاری از ایرانیان دشوار است میان رژیم و ساختار دولت (نهادهای اداره‌کننده‌ی کشور) تفاوت قائل شوند چون چهار دهه است رژیم خود را مساوی اسلام، ایران و دولت- ملت معرفی کرده است. امروز دیگر فقط این شکاف در کردستان و بلوچستان حس نمی‌شود. در شرایط تضعیف دولت مرکزی احتمالا قزوین و لرستان و خوزستان و فارس و اصفهان نیز به سرعت از وجود روحانیون و سپاهیان پاک خواهد شد.

۲.نیروی اصلی در این سناریو نیروی گریز از حکومت مرکزی است. حکومت مرکزی در چهل سال گذشته غیر از تاراج منابع محلی و سرکوب و فریبکاری کاری انجام نداده و نهادهای مدنی واقعی (مثل سندیکاهای کارگری) و فعالان قومی و مذهبی نقش اصلی را در این شرایط بازی خواهند کرد. این نهادها بیشتر متمرکز بر مشکلات و مسائل محلی هستند تا دغدغه‌های ملی.
۳.امروز غیر از کوروش و شاهزاده رضا پهلوی در کنار تخت جمشید و شاهنامه (و سالی چند رور نوروز) کمتر نشانه‌ای از نمادهای ملی ایرانیان درحوزه‌های اجتماعی قابل مشاهده است. جمهوری اسلامی عزم جزمی بر نابودی عناصر هویتیِ ملی داشته است. عوامل دیگر همبستگی ملی مثل آیین‌ها و نشانه‌هایی که مردم را در سطح ملی به هم پیوند دهد بسیار کم‌رنگ هستند. در کشوری چند صد ساله مثل ایالات متحده این نمادهای ملی اجتماعی (هالووین، شکرگزاری، کریسمس، فوتبال امریکایی، بسکتبال و بیس‌بال) محکمتر به نظر می‌آیند. اقتصاد مناطق ایران نیز چنان در هم تنیده نشده که مردم مناطق در یک چارجوب ملی به دنبال حل مشکلات معیشتی خویش باشند. حکومت نیز دیگر توان باج دادن به مناطق را ندارد تا بر اساس رشوه‌دهی به «حکومت مرکزی رفوزه» وفادار بمانند.
عوامل کاهش احتمال سناریوی دولت فروریخته 
۱.درست است که نشانه‌های اجتماعی زیادی برای همبستگی ملی در ایران به منصه‌ی ظهور نمی‌رسند و نیروهای گریز از مرکز بیشتر به چشم می‌آیند اما عوامل زیادی برای فروپاشی ملی به چشم نمی‌خورد. ظرفیت بسیاری در کشور مثل روز کوروش برای همبستگی ملی دیده می‌شود. امروز اکثر جوانان ایرانی در مناطق مختلف کشور حداقل مطالبات بسیار نزدیک به هم دارند (کار، آزادی‌های فردی و کرامت شخصی). مخالفت با دولت مرکزی به مناطق خاصی از کشور اختصاص ندارد و به همین لحاظ ناکارکرد شدن آن ضرورتا به معنای به حاشیه رفتن نقش نهادهای ملی و انسجام ملی نیست.
۲.قدرت‌های منطقه‌ای مثل عربسیتان سعودی و اسرائیل خواهان کاهش مداخلات نظامی جمهوری اسلامی در منطقه‌اند. در شرایط سقوط رژیم سیاسی و ورشکستگی اقتصادی این هدف محقق خواهد شد و نیازی به فرار رفتن از آن برای آنها وجود ندارد. قدرت‌های جهانی نیز منافعی در ناکارکرد شدن دولت مرکزی ندارند. همچنین درست است که استان‌های ۳۱گانه سهم قابل توجهی (کم و بیش) از منابع ملی دریافت نمی‌کنند (منابع صرف فساد و اتلاف و ناکارآمدی می‌شود) اما تبدیل این مناطق به جزایر دور از هم نیز چیز زیادی عاید آنها نخواهد کرد.
بعلاوه یک
سه سناریوی بالا مبتنی است بر تقدم بخشیدن به نهادها و احزاب و قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای عملا موجود. اما قدرت مردم کوچه و خیابان گاه فراتر از این ساختارها و نهادها می‌رود. در صورتی که میلیون‌ها ایرانی با درک شرایط خطیر کشور برای حداقل یک هفته در عرصه‌ی خیابان بدون هیچگونه خشونتی بمانند و خواهان تغییر رژیم باشند (گذار مسالمت‌آمیز به دمکراسی از پایین) همه‌ی نهادهای نظامی و مذهبی در برابر قدرت مردم تسلیم خواهند شد و آن گاه مدیران دوران گذار که ترکیبی از اصلاح‌طلبان مذهبی حذف‌شده (مثل هاشم آغاجری) و نیروهای سکولار همچنان فعال (مثل نسرین ستوده) خواهند بود می‌توانند همه‌پرسی و انتخابات آزاد برگزار کرده و کشور را از گردابی که در آن گرفتار است برهانند. گذار مسالمت‌آمیز از جمهوری اسلامی با حضور اقلیتی اصلاح‌طلبان نیز ممکن خواهد بود و لازم نیست محمد خاتمی به رهبر جمهوری اسلامی تبدیل شود تا این گذار هرگز انجام نشود! اگر این فرایند با سرعت زیاد و حضور اجتماعی قابل توجه مردم و با کمک ایالات متحده انجام گیرد (مثل لهستان و چکسلواکی) کشور با دشواری‌هایی از نوع یوگسلاوی و اتحاد جماهیر شوروی مواجه نخواهد شد.

۱۳۹۷ تیر ۱۹, سه‌شنبه

شک گرایی



در گذشته به دلیل کم بودن وسعت دانش بشری و منابع علمی و فلسفی و ضعف های دستگاه های ارتباطی ، انسانها بسیار زود به یقین میرسیدند و حاضر میشدند، برای عقایدشان جانشان را هم فدا کنند. اما اینکه امروزه کسی ادعا کند به تمام دانشها دست یافته است تنها مضحک است. برترند راسل فیلسوف بیخدای انگلیسی که او را بزرگترین منطق دان تاریخ پس از ارسطو دانسته اند میگوید «من حاضر نیستم برای باورهایم جانم را فدا کنم، چون ممکن است من اشتباه کنم».
اگر دقت کنیم خواهیم دید که انسانها معمولاً باورهای دینیشان را بیشتر از خانواده و اجتماعشان به ارث میبرند و به همین دلیل است که اکثریت شهر تهران را مسلمانان شیعه تشکیل میدهند و اکثریت شهر مدینه را مسلمانان سنی تشکیل میدهند و اکثریت شهر سیسیل را کاتولیک ها تشکیل میدهند. انسانها از زمانی که بدنیا می آیند باورهای دینی به آنها تحمیل میشوند و انواع و اقسام مراسم و باورهای دینی که معمولاً با عواطف شدیدی همچون ترس از جهنم، عشق به شخصیت های مذهبی، شرم از گناهکاری و غیره همراه هستند، در کنار باورهای دینی به انسانها تزریق میشوند. آدمها به علت منافعی که اینکار برایشان به دنبال دارد همواره در برخورد با مسائل کنجکاوانه برخورد میکنند و همه چیز را تنها پس از تحقیق و پرس و جو میپذیرند اما همین فاکتورهای عاطفی که چاشنی باورهای دینی میشوند رفته رفته سبب میشوند انسانها باورهای دینی را در دسته بندی کاملاً جدایی از سایر باورها قرار دهند و آنها را مورد پرس و جو قرار ندهند بلکه همچون رنگ چشم و رنگ مو و سایر خواص ژنتیکی از والدین و اجتماع خود ارث ببرند. از همین روست که در میان پیروان تمامی ادیان دکترها و انسانهای تحصیل کرده که باهوش هستند و مهارتهای یادگیری و تفکر را بخوبی دارا هستند یافت میشود ولی آنها با همان باورهای دینی مسخره خود زندگی میکنند.
من به یاد دارم هنگامی که مسلمان شیعه بودم برای امام حسین سینه میزدم، حال که بیخدا شده ام روزی مسلمانی سنی از من پرسید این چه کار احمقانه ایست که شما انجام میدهید؟ مگر میشود آدم خودش را کتک بزند؟ برای او توضیح دادم که باورها و مراسم دینی بلافاصله پس از تولد به کودکان در جوامع غیر سکولار تحمیل میشوند و وقتی انسان با باوری بار می آید دیگر برایش آن باور عجیب نیست، ولی باورهای دینی سایر اجتماعات بشری همواره برای انسانها عجیب و مسخره به نظر میرسند. خود را کتک زدن در ماه محرم همانقدر احمقانه است که سنگ زدن به ستونهای سنگی در هنگام حج، بریدن سر حیوانات برای خدا، دور یک خانه چرخیدن، سر را بر زمین گذاشتن و ماتحت را به طرف آسمان گرفتن، لرزیدن در مقابل دیوار ندبه در آیینهای یهودی، سوزاندن همسر پس از مرگ شوهر در میان هندو ها، قلب انسان زنده را از سینه در آوردن برای رضایت خدایان در میان سرخ پوست ها و هزار و یک کار دیگر که مذهبیون به پیروی از باورهای دینیشان انجام میدهند. این است که اگر منصفانه به این قضیه نگاه کنید و در صورتی که دین شما همان دین اجدادتان باشد، شما به دلیل اینکه این دین و مجموعه باورهایی که این دین به همراه دارد  درست هستند این دین را ندارید بلکه این دین توسط محیط به شما تحمیل شده است. حتی اگر دین اجدادیتان را کنار گذاشته اید و دینی دیگر اختیار کرده اید نیز باز تفاوت چندانی نمیکند بازهم شما مثلاً اگر مسلمان بوده اید و مسیحی شده اید بخاطر این است که با مسیحیان و تبلیغاتشان روبرو شده اید و اگر جایی بودید که با تبلیغات بودیست ها و هندوها روبرو میشدید شاید امروز بودیست یا هندو میبودید.
نتیجه از این بحث آن است که به دین خود و باورهای دینی خود نباید بصورت دفاعی نگاه کنید بلکه باید با دیده شک به آن نگاه کنید چون احتمالا اگر شما در جایی دیگر و زمانی دیگر بدنیا می آمدید دین دیگری داشتید و همانطور که به دین فعلی خود احساس نزدیکی میکنید به دین دیگر احساس نزدیکی میکردید. بعبارت دیگر شما کاملاً تصادفی مسلمان، مسیحی، زرتشتی، یهودی، بهائی یا هر چیز دیگر هستید و از همین رو تعصب ورزیدن و جزم اندیش بودن در قبال باورهای دینی کاری نابخردانه است، حتی اگر غرور شما به شما اجازه نمیدهد که تظاهر به روشنفکری کنید و جزم اندیشی و ثابت قدم بودن در باور را به غلط برای خود افتخار و از فضائل خود میدانید دستکم در نزد خود با این واقعیت کنار بیایید که شما تصادفاً دیندار از آب در آمده اید و همه باورهای دینی خود را از محیط تولد و نمو خود کسب کرده اید و بنابر این احتمال درستی باورهای دینی شما به اندازه همان احتمال درستی باورهای دینی سرخپوستی است که در قرن 10 میلادی در جنگلهای آمازون میزیسته است.
افزون بر این موارد حتماً اگر شما هم به اطرافتان نگاه کنید رفتار زشت و ناپسند و فساد اخلاقی وحشتناک آدمهای دیندار را میبینید. آن کشیش و آخوند کودک آزار، آن پاسداری که به دختران باکره زندانی تجاوز میکند، آن بسیجی که دانشجو را از ساختمان به پایین پرتاب میکند، آن حاجی بازاری که سر هزاران نفر را کلاه میگذارد و برای بخشیده شدن گناهانش مراسم مذهبی را تغذیه مادی میکند، آن فرد مذهبی بی کفایتی که بخاطر مذهبش به منصبی رسیده است و بقیه آدمهای مذهبی فاسد که همه ما آنها را میشناسیم. معمولاً رفتارهای غلط و بد ناشی از باورهای غلط و بد هستند، رفتار این آدمها و زندگی آنها باید شما را به این وا دارد که این افراد باورهای غلطی دارند. البته بعضی وقتها لازم نیست چنین افرادی را برای نمونه جستجو کنید، میتوانید به خودتان و آن زمانهایی که دین به کمک شما آمده است تا دست به کاری زشت بزنید فکر کنید.
اما ذهن انسان و مجموعه باورهای او نباید همانند سبدی باشد که محیط بسته های فکری خود را در آن جای داده، انسان در زمان بلوغ فکری خود باید به نقطه ای برسد که تحمیل باورها از جانب محیط را متوقف کند و خود باورهای درست را از میان باورهای نادرست دست چین کرده به سبد ذهن خود بیافزاید و این سبد را از وجود باورهای نادرست تحمیلی خالی کند و به این شیوه شک گرایی گفته میشود یعنی برخورد نقادانه با تمام گزاره هایی که در مقابل ما قرار میگیرند.
برخی از دین داران میگویند قرآن نیز به تفکر و تعقل بسیار دعوت کرده است اما اگر به سوره آل عمران آیه 60 توجه کنید قرآن میگوید که از شک کنندگان مباش، یعنی قرآن انسانها را به شک کردن در قرآن دعوت نمیکند بلکه آنها را از شک باز میدارد، حال آنکه تفکر تعقل اصیل و سالم با شک کردن شروع میشود. اما در مقابل ما شما را به شک کردن تشویق میکنیم، نه تنها به باورهای دینی بلکه به هر باور غیر بدیهی بویژه باورهایی که اجتماع آنها را به انسان تحمیل میکند و از راه تعقل یا روش علمی بدست نمی آیند.
برای بررسی منصفانه بیخدایی شک گرا بودن نسبت وجود خدا ضرورت دارد یعنی باید پیش از مطالعه در مورد بیخدایی تمام پیشفرضهای قبلی خود پیرامون خدا را کنار گذاشته و احتمال بدهید که آنچه در مورد خدا و وجودش میدانید ممکن است اشتباه بوده باشد و تنها در این صورت است که میتوانید چنگی بر حقایق بزنید. شک گرایی نخستین مرحله برای رسیدن به دانش است. افرادی که حاضر نیستند به عقایدشان شک بورزند و مطلق گرا هستند، مردگانی متحرک بیش نیستند زیرا انسانیت افراد به قدرت فکر آنها است، انسانی که قدرت تفکر و شک ورزیدن خود را از دست بدهد انسانیت خود را از دست داده است.
معمولاً گفته میشود که اصول دین را باید با خرد پذیرفت، لازمه پذیرش یک مسئله با خرد این است که انسان به یک اندازه احتمال درست بودن و نادرست بودن را در مورد آن مسئله بدهد. اگر این ادعا واقعا درست باشد، نتیجه باید شک ورزیدن به اصول دین که توحید نیز یکی از آنها هست باشد نه اینکه انسان پیش از بررسی توحید با پیشفرض وجود خدا و بدیهی بودن آن به بررسی توحید بپردازد. کسی که حاضر نیست به وجود خدا شک کند راه دانش را بر خود بسته است، انسان غیر شکاک انسان خرد دوستی نیست.
شک گرایی پس از بیخدا شدن تمام نمیشود بلکه امید است بیخدایی آغازی باشد برای همیشه شک گرا بودن. اگر شجاعت شک ورزیدن به دانش خود را ندارید و انسانی جزم اندیش و دگم هستید من به عنوان یک بیخدا ترجیح میدهم شما حتی بیخدا نیز نشوید زیرا همان جزم اندیشی دینی خود را به بیخدایی نیز منتقل خواهید کرد.
همیشه باید بر باورها شک بورزیم و احتمال دهیم که این باورها غلط باشند و در این میان به دلایلی که در بالا آمد در مقابل دین باید بطوره ویژه ای شک گرا بود.