۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه
یک ایرادِ منطقی علمی می تواند وجودِ خدایِ ادیان را رَد کند
شاید باید در ابتدا یک آشنایی مختصر از منطق و رابطه گزاره های منطقی نیاز باشد. تا جایی که می دانم حداقل همه دانش آموزان دبیرستان ایران در رشته ریاضی و انسانی رابطه های گزاره منطقی را خوانده اند؛ می دانند جملات شرطی و دو شرطی چیست اما برای کسانی که آنرا نداشته اند یک دوره کوتاه می کنیم:
ترکیب دوشرطی یک عملگر منطقی است که دو گزاره را به هم وصل میکند تا نشان دهد p اگر و تنها اگر q، که p فرض یا فرضیه است و q حکم یا نتیجه میباشد و البته بر عکس چون دوشرطی است q می تواند فرض ما باشد و p حکم و نتیجه ما: p ↔ q گزاره دوشرطی است. درستی این رابطه وقتی است که هر دو p و q درست یا غلط باشند. اگر یکی از آنها درست و یکی غلط باشد رابطه دو شرطی کاذب است.
نمونه گزاره ی دوشرطی درست: جسم آینه ای به جسمی می گویند که اگر و تنها اگر تصویر شیئی مقابل خود را نشان دهد. دو شرط آن این است: اگر جسمی آینه ای باشد تصویر شیئی مقابل خود را نشان می دهد و شرط برعکس آنهم این است که اگر جسمی تصویر شیئی مقابل خود را نشان داد آن جسم یک جسم آینه ای است.
این گزاره تنها وقتی درست است که دو طرف شرط یا هر دو درست باشند یا هر دو نادرست. در نمونه آینه هر دو درست را بالا گفتیم پس به هر دو نادرست می پردازیم: جسمی آینه ای نیست اگر و تنها اگر آن جسم تصویر شیئی مقابل خود را نشان ندهد.
برای روشن شدن بیشتر گزاره های غلط را هم می گوییم، حالت اول: جسمی آینه ای نیست اگر و تنها اگر آن جسم تصویر شیئی مقابل خود را نشان دهد. حالت دوم: جسمی آینه ای است اگر و تنها اگر آن جسم تصویر شیئی مقابل خود را نشان ندهد. دیدیم در هر دو حالت جمله بی معنی و گزاره ی دو شرطی غلط می شود، حال بیاییم این گزاره را در عمل ببینیم:
یک تعریف کلی از خدای دانای مطلق است که یک رابطه ی درست دو شرطی است، از اینجا آغاز می شود: خدا باید دانای مطلق باشد چون باید بر همه چیز محیط باشد، نتیجه دانایی مطلق خدا این است که او بر تک تک اتفاقات این جهان باید آگاهی کامل داشته باشد. این تعریف دقیق و کلاسیک خداست. که خود یک رابطه ی دو شرطی می سازد:
“خدا دانای مطلق است اگر و تنها اگر او همه چیز را بداند.” ( p ↔ q)
این گزاره بالا منطقی است و یک گزاره ی درست است، پس با این گزاره ی درست یک سنگ محک داریم برای بررسی خدای ادیان؛ اگر با این محک هماهنگ بودند می توان گفت که خدای آنها خدای دانای مطلق است اگر نه که می دانیم خدای دانای مطلق نیست.
همین پیوند را می توان درباره ی توانایی مطلق خدا و عدالت مطلق خدا که دو تعریف دیگر از اوست استفاده کرد که دقیقن “برهان شر” از بخش مطلق بودن عدالت ثابت می کند که خدای ادیان نمی تواند در این جهان وجود داشته باشد.
در بررسی هر یک از خدایان اگر تنها به یک نکته نقض از رابطه ی دو شرطی بالا برسیم آن خدا باطل است.(البته برای عدم گرفتاری در مغلطه “مصادره به مطلوب” باید همه ی حالت ها را در نظر بگیریم که مطمئن شویم که این کار را در آخر خواهیم کرد)
حال خدای ادیان ابراهیمی را در نظر می گیریم: این خدا بخاطر دانایی مطلق خود باید از همه فرآیند پیدایش با خبر باشد، چون خودش آفریده پس باید بداند چگونه و با چه ترتیبی آفریده است. اما در تک تک کتاب های مقدس ادیان ابراهیمی (تورات فصل نخست: پیدایش – انجیل بخش عهد عتیق بخش نخست: پیدایش و قران در سوره های متعدد اما مشخص ترین آن فصلت آیه های ۹ تا ۱۲) آمده که خدای ادیان ابراهیمی نخست زمین را آفریده سپس ستارگان را.
حال ما می دانیم که نخست اینکه اصلا چنین زمان بندی و مرحله بندی نبوده و پیدایش جهان یک چیز پیوسته بوده و هم اینکه می دانیم ستارگان حداقل قبل از زمین و گیاهان روی زمین بوجود آمده اند. این نشان می دهد که q ما رد و نقض شده است.
پس نشان می دهد که خدای این ادیان نمی دانسته که ترتیب و چگونگی پیدایش چگونه است. q ~ آنگاه P ~ را نتیجه می دهد و برعکس؛ پس گزاره درست این است: خدایی که دانای مطلق نیست نمی داند که تک تک اتفاقات جهان چگونه صورت گرفته است ( p ↔ ~ q ~ ).
حال برای پرهیز از هرگونه ماله کشی و البته ارتکاب مغلطه“مصادره به مطلوب” همه ی حالت های امکان این اشتباه را در نظر می گیریم:
۱- خدای گوینده ی آن سخن دانا نیست.
۲- این کتاب ها متعلق به خدای دانایی نیست (یعنی گوینده ی آن توهم یا دروغ به خدای دانا بسته) اینجا دو حالت می شود که آیا دروغ گفته یا توهم بوده که هر دوی این حالت ها هم بررسی می شود.
۳- این کتاب ها متعلق به خدای دانا هست، اما آن خدای دانا کتابش تحریف شده.
حال به بررسی دو حالت دوم و سوم که ماله کشان و مغلطه کاران از آن بهره می برند، می پردازیم:
حالت دوم با اینکه با حالت نخست متفاوت است اما از آنجا که تک تک ادیان ابراهیمی این مشکل را داشته اند (و البته در یک بررسی کلی تر ادیان غیر ابراهیمی هم همین مشکل را دارند)، نتیجه اش این است آنچه پیامبران به نام خدا گفته اند توهم آنها یا دروغ بوده؛ اگر خدایی هم موجود باشد تا کنون کتاب و پیامبری نفرستاده است.
اما حالت سوم: این مساله چون در همه ی کتاب های مقدس در زمان های مختلف تکرار شده است و همه ی الهیون در طول تاریخ پیش از علم (پیش از فهمیدن این سوتی علمی و حتی پس از فهمیدن آن) به آن استناد کرده اند، احتمال تحریف حداقل این بخش را غیر ممکن می کند(ممکن است در بخش های دیگری تحریف شده باشد).
اینجا یک دو راهی جلوی راه الهیون است و آن اینکه اگر بپذیرند کتاب خدا تحریف شده پس نمی توانند هیچ دستور و قانونی الهی از آن بیرون بکشند و حتی خود ناقض متن آن است که گفته خدای آنها این کتاب را از تحریف پاسداری کرده و دچار یک پارادوکس مهلک می شوند.
اگر بگویند متن اصل است و تحریف نشده پس این حالت را از سه حالت کلی معادله ی بالا خارج کرده اند و در آن صورت تنها حالت باقی مانده این است که “خدای گوینده ی آن سخن دانا نیست” پس نمی تواند خدا باشد.
تنها یک مساله بررسی اضافه می کنیم آن هم اینکه آیا این پیامبران دروغ گو بوده اند یا خیر؟ اگر از دید روانشناختی نگاه کنیم و بررسی میزان باور خود آنها به کلام خود نشان می دهد که آنها نمی توانسته اند انسان های دروغ گو و شیادی باشند، تنها مشکل آنها این بوده است که به دانش اندک زمان خود و این توهم که فرستاده ی خدایی هستند یقین داشته اند.
پس برچسب زدن اینکه آنها انسان های شیاد یا دروغ گویی بوده اند یعنی آنکه آنها می دانسته اند که خدایی نیست اما به دروغ گفته اند که خدایی هست که این درست نیست، چون به سادگی دانش آن زمان به این حد امروزی نبوده که از این امر آگاهی داشته باشند.
گذشته از آنانی که توهم و ایمان کور آنقدر چشمشان را بسته که حقایق علمی را نمی بینند، اما اینکه در عصر دانش امروزی کسانی پیدا شوند و با آگاهی از همه ی این علم همچنان سخن آنان را تکرار کنند این افراد شیاد و دروغ گو هستند.
نتیجه اینکه: بنا به دستاوردهای علم و دانش خدای ادیان وجود خارجی نداشته و تنها توهم افرادی بوده که خود را فرستاده ی او می دانسته اند و بستن نسبت دروغ گو به این افراد هم از خردورزی به دور است. چون آنها نمی دانسته اند دچار توهم هستند.
۱۳۹۱ شهریور ۲۰, دوشنبه
ادیانِ موهومِ آسمانی و نقشِ پُر رنگ شان در ویرانی زندگی !
اگر نگاهی گذرا به تاریخ جنگ های دنیا بیاندازیم و دلایل کشتار میلیون ها میلون نَفر زن، مرد، کودک، جوان و پیر را بررسی کنیم، در خواهیم یافت که در طولِ تاریخ به نام و در راهِ هیچ کسی به اندازه نام و راهِ خدای موهومِ ادیان، انسان ها به خاک و خون کشیده نشده و از بین نرفته اند. قبرستان های سراسرِ دنیا پُر است از جسم های بی جانی که در راهِ خدای شان می جنگیده اند و فرجامی تلخ داشته اند.
به راستی این باورمندانِ متعصب برای اثباتِ برتری خدایِ خویش و حقانیت مسلک شان، دست به چه جنابت هایی که نزده اند؟ چه تَن های بیشماری که بی سر نشدند؟ چه کودکانِ بیشماری که سرپرستان خود را از دست ندادند و چه زنان و دخترانی که به چنگالِ مبلغین مذهبی گرفتار نشده و مورد آزار و اذیت آن انسان های برگزیده خداوند، قرار نگرفتند؟ و تمامی این جنایات با نامِ خدا شکل گرفته و دینداران از آن ها با افتخار به عنوان “کشتارهای مقدس” نام می برند.
به راستی در زمانه ای که دانشمندان و پژوهشگران بر روی کراتِ دیگر کهکشان در حالِ تحقیق و جستجو برای زندگی هستند و انسان ها با تکیه بر دانش و علم شان موفق به کشف و اختراع چیزهایی شده اند که زندگی آدمی را راحت تر نموده و دیگر شخصی برای خلاصی از شر یک بیماری، احتیاج به دعا کردن ندارد؛ بسیار به دور از خرد است که تمامی این دستاوردهای زمینی را به قدرتی مافوق و آسمانی ربط دهیم.
چون نیک بنگریم در می یابیم که تمامی ادیانِ آسمانی در یک نقطه با هم مشترک اند و آن داشتنِ خدایی خشونت طلب، شهوت پرست و پول دوست است که همواره پیروانش را به کشتار دگر اندیشان، آزار و اذیت زنان و دختران و غارت و چپاول ضعیفان تشویق می نماید. چرا ادیان آسمانی و پیروان راستین شان اینگونه با انسانیت سرِ دشمنی دارند؟
انسانِ زمینی که در دنیایی زندگی می کند که به دستِ شاگردانِ مکبتِ ادیان الهی و دست پرورگان کلاس های آموزش دینی به یک توپِ کثافت زده و پُر از قحطی و جنگ و ستم و شکنجه تبدیل گشته که هِی از روی ناچاری به دور خود می گردد، به یک کتابِ موهوم که هزاران سال پیش نوشته شده و طبعن تاریخ مصرفش قرن هاست به پایان رسیده، برای با اخلاق بودن و انسان وار زندگی کردن، نیاز ندارد.
به راستی دستاوردِ ادیان آسمانی و مبلغان اَبلهِ دینی در سراسر تاریخ برای انسانیت چه بوده است؟ آیا خدایِ خونخوارِ ادیان به غیر از جنگ و فلاکت و درماندگی، برکات الهی دیگری را نیز برای مردمان بینوای ساکنِ زمین، به ارمغان آورده است؟
چون نیک بنگریم ادیانِ موهوم الهی هیچگاه و در هیچ نقطه از تاریخ، نه تنها مایه سعادت بشریت نبوده اند بلکه در واقع آنان زمینه سازِ گمراهی و به ضلالت کشانده شدن تمامی جوامعی بوده و می باشند که به ادیان بها داده و به یابویِ رَم کرده و کورِ دینداری، میدانی برای جولان دادن تقدیم نموده اند.
فرگشت یا تکامل نظریه ای است علمی که با تکیه بر اسناد متعبر، با قدرت هر چه تمامتر وجودِ خدایی که زمین را در شش روز آفریده را رَد می کند. دینداران با علم و دانشی که خدایان موهوم شان را به زیر سوال می برد، مشکلاتی عمیق و ریشه ای دارند.
دیندارانی که انسان های شکاک و یا خدا ناباور را بی اخلاق و بی بند و بار خوانده و ایشان را مورد لعن و نفرین قرار می دهند، باید بدانند که دینداری و با اخلاق بودن، دو صفت کاملن مستقل از یکدیگرند و حتی در بیشتر اوقات، دو رویِ مختلف یک سکه اند.
انسان های خدا ناباور، شکاکین و افرادی که از عقل و منطق شان بیشتر از ایمان شان بهره می برند؛ طبق آمار و با استناد به مطالعات و پژوهش های صورت گرفته، نه تنها شهروندان قانون مدار و با اخلاق بهتری می باشند، بلکه کمترین میزان جرایم و اعمالی از قبیل قتل، ترور و جنایت های خونبار و یا رخدادی چون بارداری در زمان نوجوانی، در جامعه خدا ناباور ها و شکاکین، وجود دارد.
مطالعات علمی و آمارهای موجود ثابت می کنند که در جوامع مذهبی و در میان انسان های دیندار، همواره انواع و اقسام جرایم رخ می دهند و قتل، فحشا، قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ترور و کشتن انسان های بیگناه، و بارداری های ناخواسته نوجوانان رو به رشد می باشند و این آمار و اطلاعات، خود ثابت می نمایند که انسان برای با اخلاق بودن به دین نیازی ندارد.
برای شهروند با اخلاق و انسانی خوب بودن، آدمی به عقلی سالم، شعور و فهمی که توسط دین به بازی گرفته نشده باشد و منطق نیازمند است تا هر مسئله ای را در ذهنش مورد بررسی و کنکاش قرار داده و در مورد نیک بودن و یا بَد بودن آن، تصمیمی درست بگیرد، باورهای مذهبی همواره منطق انسان را به اشتباه انداخته و اجازه تصمیم گیری درست را به آدمی نمی دهند.
اشتراک در:
پستها (Atom)