۱۳۹۰ مرداد ۱۲, چهارشنبه

مذهب یا سران رژیم ایران ، کدام یک را باید به دادگاه کشید ؟




بیش از ۳۰ سال است که رژیم دیکتاتوری مذهبی به ایران حکومت می‌کند,
آیا میتوانیم با اطمینان خاطر بگوییم که در جامعه ی ما مذهب
چه نقشی را بازی میکند؟ آیا واقعا مذهب
است که حکم میراند و یا آنها که خود را متولی و نگاهدار دین میدانند مثل آیت الله ها و حجت الاسلام ها و مراجع تقلید؟ براستی رابطه ی علی خامنه ای و یا ولایت فقیه با دین چیست؟ و یا رابطه هریک از سران و ماموران حکومت از رئیس جمهور گرفته تا سران سه قوا و فرماندهان انتظامی و امنیتی با دین، چه میتواند باشد؟ آیا بدرستی روشن است که در مدیریت و تصمیم گیری های این صاحبان قدرت، دین چه نقشی بازی میکند؟ آیا تبعیت از دین هیچگونه اصطکاکی با تبعیت از قانون ندارد؟

وقتی یکی از این قدرتمداران از جمله ولایت فقیه اگر مرتکب خطایی شود- اگرچه همچون امام، خطا ناپذیر و معصوم بشمار میآید- دین را باید مسئول بدانیم، و یا ولی فقیه را؟ وقتی زنی را بجرم زنا، سنگسار میکنند و بدین ترتیب شنیع ترین جنایت علیه بشریت بوقوع می پیوند، چه کسی را باید مسئول دانست، دین یا قاضی را و یا ماموران ی که متهم را در گودال تا سینه فرو میکنند و یا مردم سنگ انداز را؟ و یا وقتی مجرمی را به دار میآویزند و یا انگشتان و دست و پای سارقی را قطع میکنند، چه کسی را باید جنایتکار دانست، جانی بیمار و سارق گرسنه را و یا مجریان مجازات را و یا خدایی که چنین احکام ضد بشری را صادر کرده است؟ و یا وقتی که نه گویان و دگر اندیشان را در سیاه چال های مخوف پس از یک دوره ی طولانی شکنجه و تحقیر و تجاوز، برای مدتی نا معلوم نگاهداری میکنند، چه کسی را باید خشمگین و بیرحم و انتقام جو بدانیم، بازجو و یا قاضی و یا آن آئینی که چنین اعمالی را تایید و تصدیق میکند؟ و یا در همین راستا وقتی که زنان باکره ی دگر اندیش را شب پیش از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که الله مجبور شود که به قول خود وفا کند و "محارب "باکره را به بهشت بفرستد، چه کسی را باید مسئول دانست؟ پاسداری که یک شبه داماد شده است وظیفه دینی خود را انجام داده است و یا وظیفه ی امنیتی و اداری خویش را؟ چه میشود اگر از حق امتناع محروم و به تجاوز بزن باکره ی کمونیست و یا مجاهد و یا دمکرات و یا هر چیز دیگری، مجبور بوده است؟ در آن صورت آیا پاسدار معذور است؟ آیا تاکنون روشن شده است که چه کسی را باید مسئول قتل عام انقلابیون جوان، بهترین فرزندان این بوم و در زندانها در سالهای 66-67، دانست؟ اگر آنرا به اراده و تصمیم امام خمینی نسبت بدهیم، آیا میتوان پذیرفت و یا باور کرد که دین در شکل بخشیدن به اراده و تصمیم وی، نقشی ایفا نکرده است؟ در چنین شرایطی شر را باید به کدام یک نسبت داد به شخص خمینی و یا دینی که خود را وقف آن کرده بود. به امام و یا دینی که او مظهر ش بود؟

آنچه پاسخ صریح و روشن باین سوالات را دشوار ساخته است دین است. دین ما را از رو در رویی با این سوالات حیاتی باز نگاه میدارد. از نزدیک شدن به دین اجتناب میورزیم. از واکنش جماعت هراس بدل میگیریم. بعضا اصل و اصول دین را نه تنها بی ضرر میدانند بلکه برای آرامش روحی و روانی و ضعف و نگرانی های انسان اجتماعی، ضروری و حیاتی می پندارند. کوته اندیشان با این سوال بزرگ پا به میدان میگذارند که مگر میتوان دین را از مردم گرفت؟ آنها با چنگال و دندان شان از دین شان دفاع میکنند، کنشی البته از سر نادانی، از سر و تعصب و غیرت، خصایل زشتی که تنها در دامن دین پروش میابد.

البته آنهایی که وجود شان از هرگونه شائبه شک و شبهه نسبت به یکتایی و یگانگی الله و آئین او شریعت اسلام، تهی ست، پاسخی روشن و صریح به سوالات بالا دارند. که احکام شریعت دین اسلام همه خیر اند. شر هرگز از دین بر نخیزد. بدین ترتیب وجدان خود را آسوده میدارند. شر را محکوم میکنند و از دین به دفاع بر میخیزند. شاید اکثریت مردم نقش دین را در تمام سوالهای بالا انکار کنند. آنها دین خود را چیز دیگری میدانند، چنانکه گویی که از دین تنها بوی عطر است که به مشام میرسد، نه بوی خون و نه بوی خشم و خشونت و کین خواهی. بعضا در دفاع از دین تا آنجا پیش روند که خمینی و خامنه ای و احمدی نژاد و امثالهم را بی دین و کافر میخوانند. لازم است که یاد آور شویم که در پیش روی آنان نیز گزینه ی دیگری هم جز انکار نسبت شر به دین وجود ندارد، چون در آن صورت خود را باید مسئول بدانند. چرا که در وجود او دینی میزیید که ذاتا شر بر انگیز است. مسلم است که آگاهی به این حقیقت، ویران کننده است. وجدان بی پناه و سرگردان میشود، آرامش از روان های بی قرار رخت بر میبندد. زندگی تهی از معنا میشود. به آنچه در باور حقیقت تلقی میشد، مظنون و مشکوک میگردند. آری یکی از ویژگی های شخصیتی مسلمان است که تاب و توان رو در رویی با حقیقت را ندارد. دلبسته ی افسانه ها میشود و دروغ های بزرگ، موهوماتی که سبب شود خود را خوش رو ببیند بی آنکه در آئینه نگریسته باشد. آنها که دین اسلام را به عقل و خرد دریافته اند و نه از سر تعصب و عدم بینایی، به اسلام همچون منبع نوری مینگرند که در بشر امید را زنده نگاه میدارد و به راه او در آینده -روشنایی میبخشد، آینده ای که به آخرت ختم میشود.

. همین را میتوان در باره انقلابیون چپ، مجاهدین، لیبرال ها و دمکرات ها بیان داشت. برخی از این گروه ها و سازمانها، از جمله حزب توده و اکثریت فدائیان خلق، نقش دین و حکومت دین را مثبت و متحد قابل اعتمادی در مبارزه با امپریالیسم ارزیابی میکردند. هنوز پس از تار و مار و سرگردان شدن، از رو در رو شدن با سوالاتی که در آغاز بدان اشاره شد اجتناب میورزند. هنوز ارجحیت با جنگ با امپریالیسم است. و یا درد شکم و درد بیکاری و گرانی بر درد محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، آزادی در گزینش و مختار بودن بر خویشتن، ارجحیت دارد. آدم بیکار و گرسنه را چه نیازی ست به آزادی و یا رهایی از یو غ دین؟ یعنی که دین مسئله نیست. چنانکه گویی استبداد و دیکتاتوری عمیقا ریشه در دین و آموزشهای دینی ندارد.

درست است که هر عملی را باید با حاصل ان مورد سنجش و ارزیابی قرار داد. حاصل چه مثبت باشد چه منفی در ماورای هر عملی، باور و ارزشی نهفته است که هدف و غایت را معنا و مفهوم می بخشد. هیتلر نمیتوانست دست به جهان گشایی بزند اگر به برتری خود، به برتری نژاد آریان در جامعه بشری سخت باور نداشت، چنان سخت که توده ها را شیفته و برانگیخته به پی خود میکشاند. باور به بر پا داشتن بهشت کارگری بر روی زمین بود که استالین را وا داشت که نسل دگر اندیشان را نابود سازد. از همین رو نمیتوان رفتار و گفتار رهبران و فرماندهان از جمله ولایت فقیه و روسای سه قوا را از باورها و ارزشهای دینی شان جدا ساخت. چرا که خواست قدرت در ذات دین اسلام است. اگر در نظام ولایت، هرگز به مقام مسئولی برخورد نمی کنیم به آن دلیل است که همه خود را در برابر الله مسئول میدانند، نه در برابر عهد و قرار دادی و یا قانونی. نظام ولایت، یکی از بی قانون ترین جوامع بر روی زمین است. چرا که ولایت مطلقه فقیه در تضاد و خصومت است با قانون گرایی. چرا که حرف ولی فقیه هر قانونی را بی اعتبار میسازد. ولی فقیه بزرگترین مانع بر سر راه انجام وظایف سه قوای جمهوریت است، بگذریم از اینکه گردانندگان سه قوا از زیر تا بالا ارزشهای مشترکی با ولایت دارند که آنها را وا میدارد که خود را در برابر ولایت که جلوه الله است مسئول بدانند نه در برابر ملت.

مثلا چه چیزی سبب شده است که رئیس جمهور که طبق قانون مسئول است که پیوسته و بطور دائم آمار و ارقامی در باره رشد و باروری اقتصادی، نرخ نقدینگی و تورم و بیکاری، خط قرمز فقر و توزیع منابع و فرصتها، ساخت و سازها و سرمایه گذاری ها و بسیاری از اقلام دیگر، "در اختیار مجلس و سایر مقامات از جمله رهبری قراردهد، سر باز بزند. محمد رضا خباز، نماینده کاشمر در مجلس اسلامی، اظهار میدارد که " دولت احمدی‌نژاد تنها در سال نخست حضور در مسند ریاست جمهوری (دولت نهم) این گزارش را آنهم ناقص ارایه کرد (فرارو،3 مرداد 90)." به عبارت دیگر، بیش از 6 سال است که از قانون شکنی احمدی نژاد میگذرد و از مجلس جز شکوه و شکایت، چیز دیگری بگوش نرسیده است.

اما از طرف دیگر، مجلس شورای اسلامی، این قانون گریزی را بخوبی تحمل کرده است و متقابلاً نیز نسبت به انجام وظایف خود سهل انگاری نموده است. یعنی که مجلس با چشم پوشی از قانون گریزی رئیس جمهور، خود نیز مرتکب قانون گریزی میشود. این بدان دلیل است که قوه ی مقننه نیز همچون دیگر قوای جمهوریت شاخه ای از حکومت ولایت محسوب میشود. بنابراین، نسبت به ولایت است که مسئول است نه به قانون و نه به مردم. آنجا که خدا حاکم است نه قانون معنا دارد و نه مسئولیت. چنین جامعه ای تمایل دارد که پیوسته بسوی بی قانونی حرکت نماید. هم اکنون جنایاتی که بر اساس باور و ارزش دینی صورت میگیرد رو به افزایش است. گزارش شده است که گویا کسانی که در خمینی شهر به حریم خصوصی خانواده ای حمله برده، و به زنان و دخترها ی خانواده در جلوی شوهران و پدران شان تجاوز نموده اند، قصد امر به معروف و اجرای فرائض دینی داشته اند. " سایت محافظه‌کار «جامعه‌ نو» اعلام کرد در پرونده جنجالی «خمینی‌ شهر» هیچ «تجاوزی» صورت نگرفته و متهمان افرادی مذهبی هستند که به منظور نهی از منکر وارد باغ شده‌ بودند( دگربان،1 مرداد 90)..

اگر ما شاهد افزایش روز افزون قتل و جنایت، فحشا و اعتیاد هستیم و افزایش ضریب حس بدبختی و بیگانگی و نیز خشم و خشونت و انتقام جویی، همه را باید ناشی از رابطه مردم با دین دانست. چرا که حکومت دین با تاکید بر اجرای احکام دینی در زندگی روزمره، همچون احکام حجاب داری و عدم اختلاط جنسیت ها، سبب تضعیف وجدان در آدمی میگردد. چرا که شرم از احکام را بر میانگیزد، نه شرم از وجدان را. به عبارت دیگر این شرم است که به عفاف میانجامد، چه در مرد و چه در زن، نه حجاب. حجاب در اصل خود سبب بی شرمی میشود چون از احکام فرمان میبرد نه از وجدان. بعبارت دیگر، در نظام ولایت کمتر چیزی اتفاق میافتاد، چه در گفتار و چه در رفتار که از تاثیر دین بهره ای نبرده باشد. اگر رهایی و آزادی را خواهانیم باید مذهب
را به دادگاه بکشانیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر