مردان کابل «فرخنده » را که گمان می بردند قرآن را آتش زده است با درندگی و توحشی بسیار سزاوار مُسلم واقعی له کردند و جسد له شده اش را آتش زدند. آنها بمانند پیامبرشان که از شکنجه و تکه تکه کردن زنان لذت می برد، چنان در لذت این جنایت غرق بودند که لحظه ای هم گمان نبردند که “شاید این شایعه دروغ باشد”.
آری بازرسان که از اتفاق رخ داده پرسان شدند و گواهی اهالی و امام جماعت محله دختر را گرفتند، متوجه شدند که این دختر بی گناه بوده است و قرآن را آتش نزده بوده است. کل ماجرا درگیری لفظی دختر بیچاره با یک دعانویس در مسجد دو شمشیره بوده است و ملای مسجد هم فریاد می زند که دختر قرآن را آتش زده است!
به همین سادگی! مردم غیرتمند و علاف کابل هم که بیشترین آمار بیکارگی و علافی را در میان شهرهای افغانستان دارد، تمام عقده های دوران کودکی شان را ناگهان بر سر فرخنده خالی می نمایند. در ویدئو هایی که از این جنایت گروهی مردان کابلی دیدیم، این دختر بیچاره در میان تماشا و بهت نیروی پلیس زنده زنده له می شود و بمانند فرشی که قرار است خاکش را بتکانند مرتب به زمین کوبانده می شود، دست آخر هم جسد او را آتش می زنند.
به رهبری پیامبر پاهای زنی شاعر را به دو شتر بستند و به دو نیم کردند!
انسانیتی در اسلام نیست. چرا که اسلام یک حزب سیاسی است. حزب سیاسی بودن اسلام به تعریف جرم سیاسی می انجامد و مجرم سیاسی در اسلام معمولن با بدترین مجازات ممکن روبرو می شود: “اعدام”. پیامبر اسلام خود اولین ترورها و اعدامهای سیاسی اسلام را انجام داد. داستان کشتن پیرزنی به نام ام قرفه که در میان اعراب به شرافت و نجابت معروف بود یکی دیگر از جنایاتی است که محمد و یارانش انجام دادند، آنها این پیرزن را با طناب به دو شتر بستند و پس از دونیم کردن او، دخترش را اسیر و به وی تجاوز نمودند.
طبری در شرح همین داستان میگوید:
رسول الله (ص) زید ابن حارثه را به دره قری فرستاد، آنان با بنی فزاره درگیر شدند، برخی از یاران او در این جنگ کشته و زخمی شدند و خود او هم زخم برداشت. « هنگامی که زید ابن حارثه برگشت، نذر نمود که غسل جنابت به جا نیاورد تا اینکه با بنی فزاره بجنگد؛ پس از اینکه زخمش التیام یافت، رسول الله او را با لشکری به سوی بنی فزاره فرستاد، پس با آنان در دره قری درگیر شد و آنان را شکست داد.
رسول الله (ص) زید ابن حارثه را به دره قری فرستاد، آنان با بنی فزاره درگیر شدند، برخی از یاران او در این جنگ کشته و زخمی شدند و خود او هم زخم برداشت. « هنگامی که زید ابن حارثه برگشت، نذر نمود که غسل جنابت به جا نیاورد تا اینکه با بنی فزاره بجنگد؛ پس از اینکه زخمش التیام یافت، رسول الله او را با لشکری به سوی بنی فزاره فرستاد، پس با آنان در دره قری درگیر شد و آنان را شکست داد.
قیس این مسحر را کشت و ام قرفه که نامش فاطمه دختر ربیعه بن بدر و پیرزنی فرتوت بود به همراه دخترش و همچنین عبدالله بن مسعده را به اسارت گرفت؛ زید دستور داد تا ام قرفه را با حالتی فجیع بکشند؛ آنها ابتدا طناب را به دو پایش بستند، پس این طنابها را به دو شتر بستند تا او را پاره نمودند؛ سپس دخترش و عبدالله بن مسعده را تقدیم رسول الله (ص) نمودند، دختر امّ قرفه را سلمه بن عمرو اسیر کرده بود؛ ام قرفه از شریف ترین مردم قومش بود به گونهای که اعراب در مثال شرف میگفتند “اگر شریف تر از ام فرقه هم باشی، بیش از این نیستی”.
پس رسول الله (ص) از سلمه درخواست این دختر را نمود که او هم به ایشان بخشید، رسول الله (ص) این دختر را به دابی اش، حزن ابن ابی وهب بخشید، پس از او عبدالرحمن ابن حزن زاده شد. حدیثی از عایشه در این مورد روایت شده است: «محمد، از قول زهرى، از عروه و او از عایشه نقل مىکرد که گفته است: چون زید بن حارثه از این سفر برگشت رسول خدا (ص) در خانه من بودند.
زید آمد و در زد و پیامبر (ص) در حالى که از کمر به بالا برهنه بودند و جامه خود را به زمین مى کشیدند- و من هرگز پیامبر را چنین ندیده بودم- او را استقبال فرمود و در آغوش گرفت و بوسیدش، و از او سؤال کرد و او خبر پیروزى خود را داد.»در واقع محمد با بی شرمی و شقاوت زنی را که از ادیبان و شعرای عرب بوده است را اسیر کرده و با رهبری وی او را به دو نیم کرده اند. نفرت محمد از شعرای عرب همواره در روایات دیده می شود و محمد همواره شعرای عرب را ترور کرده است.
موارد متعدد از تجاوز، ترور و کشتار دگر اندیشان بدست محمد ثبت شده است که چون مورخین محمد را بعنوان فرستاده ی خدا محق می دانستند، با خیال آسوده آن را روایت کرده اند! در واقع واقدی و طبری گمان هم نبرده اند که این روایات آنها روزی به ضرر محمد تمام شود و کسی او را جنایتکار بخواند!
چرا مسلمانان از آتش زدن قرآن می هراسند؟
چرا زنی را با گمان بردن که قرآن را آتش زده، تکه تکه کردید؟ این همه حیوانیت و خشونت شما مسلمین از کجاست؟ از چه می ترسید؟ سگ زمانی که می ترسد بیشتر خشن می شود و بیشتر “پاس” می نماید. این غریزه هر حیوانی است که از ترس به فرار و یا خشونت متوسل شود. حال پرسشی دارم که شما مردان مسلمان از چه می ترسید که اینگونه وحشیانه و دیوانه وار زنی را شکنجه می دهید تا بمیرد؟
ترس شما همان ترس محمد است که شاعران را ترور می کرد. پیامبرتان هم مانند شما ترسی در دل داشت که باعث شد گروه زیادی از مخالفان و ادیبان عرب را که او را بدلیل اشتباهات ادبی قرآن مسخره می کردند، ترور کند؛ با همان میزان خشونت شما در امروز. انگار که ویروسی در قرآن است که از محمد به همه ی مسلمین چون شما منتقل شده است. ویروسی بدتر از هاری! ویروسی که باعث می شود عقل را کنار بنهید و دست به جنایتی هولناک بزنید. انسانی را بکشید و بعد ببینید که همان جرمی را که متهمش کرده بودید هم دروغ بوده و او حتی با قرآن شما بیچارگان هم کاری نداشته.
در قرآن هیچ نیست! قرآن مجموعه ایست از وهمیات و خرافات محمد. محمد طبق قرآن گمان می کرده که زمین پیش از آسمان پدید آمده و آسمان سقف است! قرآن طوفان نوح و دروغهای دیگر تورات را روایت کرده و آنقدر احمقانه درباره وقایع طبیعی مانند سیل و زلزله سخن گفته که بشر امروز باید به حماقت محمد بخندد!
کسی که دلیل سیل و زلزله را بداند، کسی که دلیل وجود ستارگان را بداند، کسی که چیستی زمین و آسمان را بداند، کسی که تفاوت خورشید و ماه را بداند و بالاخره کسی که مقداری ژنتیک بداند، متوجه می شود که قرآن دروغی از وهمیات محمد است. یک کتاب مانند رباعیات خیام بسیار بیش از قرآن معرفت و تفکر در خود دارد و عرب بیابانگرد مانند محمد هر چقدر هم که مکار و باهوش بوده ولی به گرد خیام هم نرسیده است.
آنها که می گویند “اگر می توانید چیزی چون قرآن بیاورید” می توانند سری به چاه فاضلاب منزل بزنند! این ضعف قرآن در بازگویی مسایل جهان و وهمیات آن باعث می شود که افراد مسلمان از همان محمد زنباره و دیوانه تا به امروز، منتقدان قرآن را ترور نمایند. غافل از این که: آنکه حساب پاک است / از محاسبه چه باک است؟
تکلیف ما با قرآن چیست؟
نگارنده نمی داند که از آغاز فتنه ی اسلام تا به امروز چند نفر بخاطر کاغذ پاره ای بنام قرآن کشته شده اند. ولی اگر سزاست کسی بخاطر کاغذ توالت بمیرد، می توان پذیرفت که کسی هم بخاطر قرآن کشته شده باشد. انسانهای بسیاری بخاطر قرآن اعدام شده اند و یا شکنجه شده اند، کتابهای بسیاری را اعراب وحشی حجاز در زمان حمله به ایران آتش زدند، آنها فریاد می زدند «لا حکم الّا قرآن»!
تعجب و عقده ی اعراب این بود که قرآن را تنها کتاب دارای معرفت می دانستند و وقتی به ایران رسیدند با دریایی از اشعار بزرگانی چون مانی و مزدک روبرو شدند. پس با شعار اینکه “قرآن ما را بس است” ارزشمند ترین ذخایر ۴۵۰ سال پادشاهی ساسانیان را آتش زدند. براستی کتابی که باعث مرگ انسانها می شود و کتابی که بخاطرش هزاران کتاب را آتش زده اند، چه خاصیتی جز توحش دارد؟