۱۳۹۲ خرداد ۲, پنجشنبه

مَذهب و اَخلاقِ شرافتمندانه؛ دو پادشاه که دَر یک اِقلیم نَگنجَند



 َاخلاقِ مذهبی، بزرگ ترین پایگاهِ گسترشِ نفرت دَر سراسرِ جهان:


به راستی اَخلاقِ مذهبی چیست؟ این کرداری که مذاهب بَرای خشنود ساختنِ خدایِ خیالی شان از آن دَم می زنند و آن را “اَخلاقیاتِ مطلق” می نامند، چه چیزهایی را شامل می شَود؟ آیا ابتدایی ترین حقوقِ انسانی کَمترین جایگاهی میانِ این دَستوراتِ اَخلاقیِ الهی دارند؟ آیا بَشر بدونِ سبک – سنگین کردن شرایط امروز و بدونِ داشتن نگاهی زَمینی، منطقی،علمی و انسانی به دُنیایی که در آن زندگی می کنیم، هرگز توانایی ساختنِ جهانی با این سطح امنیت و آرامش را به کمکِ اخلاقیاتِ دینی، داشت؟
چون نیک بنگریم درخواهیم یافت اَخلاقی که مذاهب از آن به عنوانِ تَنها راهِ سعادت و رسیدن به ملکوتِ خداوند و مأوا گزیدن در بهشت نام می برند، بسیار ناقص، پُر از خشم، نفرت و جنایت و همچنین ناقض بسیاری از موادِ اعلامیه جهانی حقوق بشرند؛ در هیچ یک از ادیانِ ابراهیمی حقوقی بَرای کودکان و زَنان در نَظر گرفته نشده است.
فرتور زنده یاد کریستوفر هیچنز را به عنوان یک خداناباور مبارز، با یک فرد مسلمان فاناتیک و یک زن خردباخته مسیحی مقایسه می کند!
با تکیه بَر روایاتِ کتاب هایِ ادیانِ ابراهیمی، اِبراهیم خود نخستین فَردی است که به عَملِ ننگینِ “قربانی انسان” جلوه ای مقدس بخشید و حاضر شُد تا فَرزندِ بینوایِ خود را دَر راهِ اثباتِ عشق و وفاداری اَش به خدا، بکشد و به زندگی اش پایان بخشد؛ این کردارِ شَرم آور که حتی از پَست ترین جانوران در دلِ عمیق ترین و سیاه ترین جنگل ها نیز سَر نمی زند، یکی از اصولِ اخلاقی است که مذاهب به کودکان آموزش می دهند.
روحانیون با گفتن این قصه هایِ پلید، ذهنِ پاک و بی آلایش کودکان را اینگونه تربیت می کنند که ایشان باید همیشه از تَمامی هستی شان دَر راهِ خدا چشم پوشی کرده و بَرای اثباتِ عشق شان به خدا، از انجام هیچ جنایتی، فرو گذار نباشند. یکی دیگر از نمونه هایِ اخلاق مذهبی، تَزریقِ نفرت از دگر اندیشان، توسط مبلغین مذهبی به رگ هایِ فسرده یِ آنانی است که گرفتارِ طلسم ادیان شده اند.
هَر آیین و مَسلکی که از خدایِ خیالی نشسته در آسمان ها نشأت می گیرد، باورمندان به دیگر مذاهب را گمراهانی کور و نادان می خواند که توانایی دَرک حقیقت را نداشته اند و به خدایی اشتباهی ایمان آورده اند؛ جالب اینجاست که پیروانِ هَر مَذهبی نیز بَر این نکته که “خدایِ آنان، خدایِ واقعی است” پا فشاری کرده و هر گروه ادعایِ حقانیت و درست بودن می نماید.
حال سنگِ محکِ پیروانِ مذاهب گوناگون بَرای تَمیز دادنِ خدایِ واقعی و خدایِ اشتباهی چیست، خودشان نیز نمی دانند و بیشتر درگیر بازی با کلمات، مغالطه و سفسطه می باشند و اصولن هیچ بحث منطقی و علمی با مذهبیون به نتیجه نمی رسد؛ به هَر روی دین به پیروانِ خود می آموزد که همواره حَق با ایشان است چرا که خدای آنان واقعی است و سایر باورمندان، جملگی گمراه و در تاریکی اَند و بایستی که بَرای نجات شان که همانا یافتن خدایی واقعی (خدایِ مذهبِ یاد شده) است، دُعا شود.
یکی از اصول اخلاقی که مذهب به پیروان خاصش که همانا روحانیون باشد آموخته، تجاوز جنسی به کودکان است که کشیش های مسیحی در این امر اخلاقی! خطیر به شدت موفق می باشند.
یک نمونه دیگر از اخلاقیاتِ مذهبی، بی ارزشی مقام والایِ زن در تمامی این ادیان است؛ بانوان در کتاب های مذهبی از جمله تورات، انجیل و قرآن، به عنوانِ برده های جنسی که هیچ کاری به غیر از پرستشِ خدا، اطاعت از هَمسر در هَر زمینه ای نباید اَنجام دَهند، یاد شده اند. زَن در ادیانِ ابراهیمی از کمترین حقوق انسانی برخوردار نیست و جایگاهِ پَست و بی مقداری در جامعه مَذهبی دارد.
پَس از رنسانس، زَنان در اروپا پیشرفت کرده و دَر تمامی زَمینه ها، دوشادوش مردان و حتی بهتر از آنان، فعالیت نمودند؛ تا پیش از رنسانس و دَر زمان حکومت بی چون و چرایِ مسیحیت، زَنان آزادی خواهی همچون ژاندارک توسط کلیسا به جُرم “کفر گویی” زنده زنده سوزانده شدند؛ به راستی جنایاتیِ که دین و مذهبیون در طول تاریخ، در حق جامعه انسانی انجام داده اند، فراموش نشدنی و نا بخشودنی است.
یکی دیگر از دستورات خدایِ ادیان در راستایِ آموزش و ترویجِ “اخلاقیاتِ مطلق مذهبی”، تشویق مردمان به برده داری و خرید و فروش انسان هاست؛ به راستی که این اخلاقیات مطلق مَذهبی را بایستی یکجا جَمع کرد و به قول زنده یاد هدایت، با یک تیپا به درون خلا پرتشان نمود!
خدایی که ادعا می کند تمامی انسان ها را یک به یک خَلق می کند و برایِ هر کدام شان برنامه ای خاص دارد و همه شان را همچون فرزندانش عاشقانه دوست دارد، به گروهی از فرزندانش اجازه می دهد تا عده ای دیگر از بچه هایش را به زور اسیر، داشته های شان را غارت، زنان شان را صاحب شده و آن آزاد مردان و زنان را به عنوانِ برده خرید و فروش کنند.
به راستی آیا انسان از کمترین ارزش و جایگاه و کرامتی در ادیانِ ابراهیمی برخوردار است؟ کدام اصول اخلاقی به ما اجازه می دَهد تا هَم نوعانِ خود را به زور غُل و زنجیر کنیم و کتک شان بزنیم و دارایی شان را بدزدیم و به عنوان نوکر از آنان استفاده نماییم؟ آیا به جز مذهب و خدای بی رَحمِ ادیان، سَر منشأ دیگری برای درست و مقدس شمرده شدنِ برده داری وجود دارد؟
استیون واینبرگ برنده جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۷۹ می گوید: “با دین یا بدون آن، انسانهای خوب کارهای خوب می کنند و انسانهای شرور، کارهای شرارت بار. اما برای اینکه انسانهای خوب کارهای شرورانه بکنند، به دین نیاز است.” به راستی نیز چنین است و تَنها مذهب است که می تواند اَعمالی ننگین و جنایت بار را مقدس و روحانی و زیبا معرفی کرده و دیگران را تشویق به انجام آن کردارها کند.


 - بَرای با اَخلاق بودن به دین کَمترین نیازی نیست:


انسان موجودی باهوش و دارای قدرت اختیار است؛ این جمله بدین معناست که انسان توانایی تشخیص بَد را از خوب داشته و کنترل کامل اعمال خویش را به دست دارد؛ بنابراین چنانچه فردی اقدام به انجام کاری نیک و یا کاری بد می کند، آن کردار حاصل تفکر خود فرد می باشد ولی در بین افراد مذهبی، اعمال نتیجه سال ها آموزه های دینی می باشند و ماور الطبیعه در چگونگی کردار آن دسته از مردم، تأثیرگذار است.
از آنجایی که آموزه های دوران کودکی، در رشد نمودن و شکل گرفتن و ساخته شدن شخصیت و ماهیت یک انسان تأثیر به سزایی دارند؛ افرادی که مذهبی ترند و باورهای مذهبی سخت تر، خشک تر و قوی تری دارند، به استناد تاریخ، مرتکب اشتباهات و جنایات بیشتری شده و نه تنها به اصول اخلاقی پایبنده نبوده و نیستند، بلکه با تبصره های دینی، موازین اخلاقی را زیر پا گذاشته و دست به اعمالی نا بخشودنی می زنند.
یکی دیگر از دروس اخلاقی که مذاهب به مردمان آموزش داده اند، حمایت بی چون و چرای شان از عمل ننگین برده داری است؛ خدای ادیان ابراهیمی علاقه خاصی به تماشای اسیر شدن برخی از فرزندانش به دست گروهی دیگر دارد.
دلیل رخ دادن این تراژدی دینی این است که “دین” قدرت اندیشیدن، سبک – سنگین و آنالیز نمودن مسائل و منطقی تصمیم گرفتن و برخورد کردن را از پیروانش گرفته و به آنان از کودکی می آموزد تا هر زمان که در شرایط پیچیده ای قرار دارند، به جای فکر کردن و همچون انسانی زمینی رفتار نمودن، دست به دامان آسمان ها و ماور الطبیعه شده و به دستورات کتاب های چند هزار ساله دینی رجوع کرده و دعا کنند.!
این در حالی است که انسان های خدا ناباور، شکاکین و افرادی که از عقل و منطق شان بیشتر از ایمان شان بهره می برند؛ طبق آمار و با استناد به مطالعات و پژوهش های صورت گرفته، نه تنها شهروندان قانون مدار و با اخلاق بهتری می باشند، بلکه کمترین میزان جرایم و اعمالی از قبیل قتل، ترور و جنایت های خونبار و یا رخدادی چون بارداری در زمان نوجوانی، در جامعه خدا ناباور ها و شکاکین، وجود دارد.
فرتور سخنی از پدر روحانی مشهور  جِری فارول است که می گوید: " مسیحیان راستین بردگان و سربازها را دوست دارند، هیچ سوالی نپرسید..." به راستی این نمونه بارزی از اخلاقی است که ادیان ابراهیمی از آن دم می زنند.
مطالعات علمی و آمارهای موجود ثابت می کنند که در جوامع مذهبی و در میان انسان های دیندار، همواره انواع و اقسام جرایم رخ می دهند و قتل، فحشا، قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ترور و کشتن انسان های بیگناه، و بارداری های ناخواسته نوجوانان رو به رشد می باشند و این آمار و اطلاعات، خود ثابت می نمایند که انسان برای با اخلاق بودن به دین نیازی ندارد.
برای شهروند با اخلاق و انسانی خوب بودن، آدمی به عقلی سالم، شعور و فهمی که توسط دین به بازی گرفته نشده باشد و منطق نیازمند است تا هر مسئله ای را در ذهنش مورد بررسی و کنکاش قرار داده و در مورد نیک بودن و یا بَد بودن آن، تصمیمی درست بگیرد، باورهای مذهبیهمواره منطق انسان را به اشتباه انداخته و اجازه تصمیم گیری درست را به آدمی نمی دهند.
کشیش ها دیندار ترین مسیحیان می باشند و هر ساله چند ده نفر از آنان به جُرم آزار جنسی کودکان بازداشت و محکامه می شوند؛ این در حالی است که یک انسان با شعور و فهمیده، کودک آزاری به هر شکلی را از پست ترین و زشت ترین اعمال می داند و هیچگاه به آزار جسمی، روحی و یا جنسی کودکان نمی پردازد.
باید از خودمان بپرسیم که چگونه است بهترین و عابد ترین و دیندارترین افراد در هر آیینی، به موجوداتی نفرت انگیز تبدیل شده و مورد نفرت جامعه قرار می گیرند؟ اگر افراد دیندار با اخلاق بوده و با مردمان به درستی و انسانیت رفتار می کنند، چرا از کمترین پایگاه مردمی برخوردار نبوده و یا اینکه همواره در جامعه خیل عظیمی از مردم، دشمن آنان بوده و آرزوی مرگ شان را دارند؟ برای انسان بودن و انسانی رفتار کردن، به دین و آیین خاصی داشتن، نیازی نیست.
سخن را با جمله ای از آلبرت انیشتین به پایان می بَریم: ” اَخلاقیات بر پایه هَمدلی، آموزش و نیز هَنجارهایِ اجتماعی شِکل می گیرند؛ تَنها یک انسانِ بَدبخت ممکن است به خاطرِ تَرس از مُجازات و یا به امیدِ پاداش پَس از مرگ به دنبالِ پایبندی به اصولِ اخلاقی باشد.”

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه

خُدایِ خیالی، انسانِ زَمینی


صد ها هزار سالِ پیش، زمانی که نخستین قبایل انسانی به گرد هَم آمده و دهکده هایِ کوچک خود را تَشکیل دادند، به دلیل دانش بسیار اندک و محدود شان و عدم توانایی شان دَر درکِ چگونگی رُخ دادن اتفاقاتِ بسیار طبیعی و معمولی همچون بارش باران، سیل، زمین لرزه و… تصمیم گرفتند تا پاسخِ دادن به تمامی پرسش هایِ بی جوابِ خویش را بَر عهده قدرتی مافوق و فَرا انسانی بگذارند.
آنان گمان می کردند که پاسخِ تَمامی پرسش های شان را یافته اند و “خدا” همان کسی است که بَرای شان باران می فرستد، میوه بَر روی درختان قرار می دهد و به هنگامِ خشمگینی اش، مردمان را با زلزله و سیل و رعد و برق های ترسناک اَش مجازات می کند و بنابراین به مرور زمان و پیشرفت تمدن های نوپا، تصمیم بر آن شد که برای خشنود سازی خدای خیالی شان، قوانین مشخص و غیر قابل اجتنابی بنویسند.
انسان ها از سر ترس، تنبلی و نادانی راحل حل تمامی گرفتاری های شان را به جای برخاستن و مبارزه کردن برای از میان برداشتن شان، در عبادت و ناله کردن به درگاه خدایی خیالی جستجو می کنند.
به هنگامِ نوشتن چنین پیمان نامه هایی، ریش سپیدانِ قبایل و خردمندانِ جوامع آن زمان، گرد هم آمده و جملگی اَعمالی که گمان می کردند مایه خوشحالی خدای شان است را به رشته تحریر در آورده و نامِ کردارهایِ نیک بر آن گذاشتند.
و همچنین از تَمامی کارهایی که خیال می کردند خدایِ موهوم شان را به قدری خشمگین می کند که به مجازاتِ مردمان به وسیله زلزله و سیل رو می آورد نیز به عنوان رفتارهای زشت و یا افعالِ حرام نام بردند.
این قوانین که به دست ریش سپیدانِ قبایل نگاشته می شُد در مکان هایِ عمومی نصب می گردید تا در دیدِ تمامی اَفراد قرار گیرد، سپس روحانیون مردم را به انجام کارهایِ نیکو تشویق و ایشان را از انجام کارهایِ زشت و افعالِ حرام باز می داشتند و اینگونه شُد که نخستین اَدیان، به قَصدِ شکل دادن به جوامع انسانی و کنترلِ بهتر آنان، پایه ریزی شدند.
قوانین و دستورات نگاشته شده در کتاب هایِ مثلن آسمانی ادیان ابراهیمی، به شدت انسانی و زمینی اَند و به هیچ عنوان، یک عقلِ سلیم و سالم نمی تواند بپذیرد که این قوانینِ پُر اشتباه و بعضن متناقض و عمومن ضد حقوق انسانی و اعلامیه جهانی حقوق بشر، از سویِ یک خدایِ دانایِ به کل و قادر مطلق که دارایِ ذاتی پاک و بی عیب است، به شخص دیگری وحی و دیکته شده باشد.
از آنچه گفته شُد نتیجه می گیریم که خُدا ساخته دست بَشر و زاییده ذهن خلاق و کنجکاوِ وی است که همواره در پیِ یافتنِ پاسخ هایی برایِ چرایی رُخ دادن پیشامد های محیط پیرامون خود بوده و هَست و هر زَمان که علم و دانشش قادر به پاسخگویی نباشند، وی ناچارن به مغلطه “خدا عالم است” روی آورده و جوابِ تمامی پرسش های بی پاسخش را در لا به لای ایمانِ خشک و پوشالی مذهبی اش به خدایی ماورایِ تمامی خوبی ها و بزرگی ها می یابد.
به راستی چرا باید خدای خیالی ات پاسخ دعا های بچه گانه تو را داده و برنامه مخصوص زندگی ات را تغییر دهد ولی گوشش به درخواست های میلیون ها میلیون انسان فقیر و درمانده بدهکار نیست؟ چرا گمان می کنی که تو خیلی بهتر و خاص تر از این پیرزن فقیر نزد خدای خیالی ات هستی؟! خدایت را رها کن و به دامن انسانیت چنگ بیانداز.

- ایمانِ مَذهبی چیست؟

ایمان به مَعنایِ واقعی کلمه یَعنی باور داشتن به چیز یا چیزهایی بدون وجود شواهد و مدارکی که درستی شان را ثابت نَماید؛ اگر انسان به درستی هَر چیزی بَر پایه احساسات و برداشتِ شَخصی اش و بدون تکیه بر اسناد، مدارک و شواهد باور داشنه باشد، وی دارایِ ایمان است.
حال باور داشتن به وجود خُدایی مهربان که عاشق تمامی انسان هاست و دانایِ کُل و قادر مطلق است و از فَرط خوبی و بزرگی در قاموسِ درکِ آدمی نمی گنجند، خدایی که جهان و تمامی هَستی را آفریده و آدمی را به جُرم خوردن یک سیب، از ملکوت زیبایش راهیِ زمینی پُر از کثافت و مصیبت نموده، به دلیل اینکه کَمترین سند، مدرک و یا شواهدی دَر راستایِ اثباتِ وجودش وجود ندارد، ایمان مذهبی خوانده می شود.
انسانی که ایمانِ مَذهبی دارد، اصولن دریچه هایِ عَقل، مَنطق و واقع بینی ذهنش را بَسته و حاضر به شنیدنِ هیچ سخنی که ایمانش را به چالش بکشد نیست و چنانچه فَردی به مَنظورِ روشنگری و خرد گرایی قَصد زیر سوال بُردن اعتقاداتِ وی را داشته باشد، آدمکِ ایمان دار به شدت عصبانی و بَر افروخته خواهد گشت و به صورتی بسیار پرخاشگرانه به دفاع از ایمانِ تو خالی اش خواهد پَرداخت، هر چَند به دُرستی سخنانِ گویندهِ روشنگر، باور داشته باشد.
آیا خدای خیالی ات که خدای عشق و محبت صدایش می کنی، به هنگام اعدام این نوجوانان خواب بود؟ آیا دعا های آنان را شنید و کاری نکرد و یا اینکه خدا فقط صدای تو را می شنود؟ آیا خدای قهارت صدای زجه های دلخراش کودکانی که از گرسنگی می میرند را می شنود و کاری نمی کند؟

- دُعا کردن و ستایشِ خدایی موهوم عینِ وَقت کُشی است:

انسان هایی که به وجود خدایِ خیالی شان باور دارند و معتقدند که وی همواره همراه و یاور آنان است و همیشه برای کمک به ایشان در کنارشان حاضر می باشد، اصلِ عدالت خدای شان که یکی از اساسی ترین پایه هایش “دوست داشتن تمامی انسان ها به یک اندازه” است را زیر پاهای شان گذاشته و از خدا درخواست دارند که برای ایشان تبصره ای قائل شده و برنامه پُر رمز و راز خود را، فقط به خاطر یکی یا تعداد اندکی از مخلوقاتش تغییر دهد.
نخست اینکه اصولن چرا یک فرد با ایمانِ مذهبی که به وجود خدایی عادل، دانایِ به کل و قادر مطلق باور دارد و مطمئن است که طبق گفته کتاب زمینی مقدس اَش و روحانیون فریبکارِ دینی اَش، خدا بَرای هَر انسانی بر رویِ زمین یک برنامه مشخص و مخصوص دارد و هیچ رخدادی بدون اجازه خدا صورت نمی گیرد و خدا دَر پَس هر اتفاقی حکمتی ارزشمند قرار داده تا بندگانش سعادتمند شوند، باید در نخستین مرحله زانویِ غَم بغل گرفته و با دعا کردن به درگاهِ خدایش خواستارِ تغییری در برنامه وی شود؟
دوم اینکه مگر نه اینکه خدایِ شان دانایِ به کُل است؟ مگر نه اینکه مذهبیون ادعا دارند خدایِ خیالی شان حتی افکارِ ذهن های ما را نیز خوانده و به آشکار و نهان ما بی نهایت آگاه است؟ آیا چنین خدایِ فوق العاده ای احتیاج دارد تا توسط بندگان فرومایه و ناچیزش به وی یادآوری شود که باید چه کاری را در چه زمانی و برای چه کسی انجام دهد؟
آیا دعا کردن باورمندان دقیقن مثالِ بارز دوگانگی شخصیتی و پنداری ایشان نیست؟ به راستی چه خدایِ حقیری است، خدایِ دگماتیست هایِ مذهبی که همیشه باید چیزهایی که فراموش کرده را به یادش آورد!
سوم اینکه مَگر مذهبیون ادعا نمی کنند که خدای شان عادل است و همه را به یک شکل و اندازه دوست دارد؟ به راستی چگونه امکان دارد که خدایی عادل که عاشق یکایک مخلوقاتِ خود است، تَنها و تَنها پاسخ دعاهای عده ای اندک و محدود از پیروانش را بدهد و دیگران و نیازها و مشکلات شان را به دست فراموشی بسپارد؟
چطور می توانی با بی شرمی تمام خدای خیالی ات را خدای عشق و محبت بخوانی و ادعا کنی هر زمان کسی او را صدا کند، خدایت به کمکش خواهد شتافت و هم زمان به صورت های سوخته این کودکان بینوا نگاه بیاندازی؟ نکند خدای موهومت به هنگام سوختن این بیچارگان و زمانی که آنان در آتش می سوختند و خدای را صدا می زدند، خواب بوده است؟
آیا اگر خدایِ موهومِ ادیان، برنامه های پُر رمز و راز و مخصوصی که برای مخلوقاتش نوشته را تَنها و تَنها برای عده ای خاص دست کاری کند آن همه به دلیل اینکه آنان وی را بیشتر و بهتر ستایش نموده اند، این ماجرایِ غم انگیز دو اصلِ عدالت و بی نیازی خدا را به چالش نمی کشد؟
خدایی که به خاطر ستایش بهتر و دعاهای بیشتر، مخلوقاتش را گلچین کرده و سرنوشت آنان را به خواست شان تغییر بدهد، نه عادل است و نه بی نیاز! به راستی چقدر صفات این خدایِ مشهور ادیان ابراهیمی، شبیه به صفت های اخلاقی آدمی است؟
خدایی که می ترسد که جز او خدایِ دیگری را نپرستند، هشدار می دهد، می ترساند، توهین می کند، عذاب می دهد، خشمگین شده و مجازات می کند، فکر ها را خوانده و فرد را بابت داشتن افکار حرام به جهنم فرستاده و می سوزاند و زنان باردار و بچه های کوچک را به خاطر قدرت نمایی اش از هم می درد، بسیار شبیه یک انسان نمایِ قدرت دوست و تمامیت خواه است.
حال با توجه به آنچه گفته شد و با در نظر گرفتن اینکه مطمئنن هیچ خدایی وجود ندارد که ناظر اعمال ما بوده و منتظر شنیدن دعا های ما باشد تا آنان را پاسخ گفته و زندگی های مان را تغییر دهد، آیا بار هم دعا کردن به درگاهِ خدا از دیدگاه شما عملی معقولانه و منطقی به نظر می رسد؟
چه نیکوست اگر مذهبیون از زانو زدن در مقابل خدای خیالی شان دست برداشته، دست بر روی زانوان شان گذاشته، ایستاده و با لبخندی بَر لب به کمک هَم نوعان خود بشتابند و آنچه در توان دارند برای کمک به دیگری، نه برای دریافت پاداش هایی بهتر و دلچسب تر از سویِ خدا، که برای همدلی و انسان دوستی و داشتن یک زندگی زمینی با آرامش، به کار ببندند.