َاخلاقِ مذهبی، بزرگ ترین پایگاهِ گسترشِ نفرت دَر سراسرِ جهان:
به راستی اَخلاقِ مذهبی چیست؟ این کرداری که مذاهب بَرای خشنود ساختنِ خدایِ خیالی شان از آن دَم می زنند و آن را “اَخلاقیاتِ مطلق” می نامند، چه چیزهایی را شامل می شَود؟ آیا ابتدایی ترین حقوقِ انسانی کَمترین جایگاهی میانِ این دَستوراتِ اَخلاقیِ الهی دارند؟ آیا بَشر بدونِ سبک – سنگین کردن شرایط امروز و بدونِ داشتن نگاهی زَمینی، منطقی،علمی و انسانی به دُنیایی که در آن زندگی می کنیم، هرگز توانایی ساختنِ جهانی با این سطح امنیت و آرامش را به کمکِ اخلاقیاتِ دینی، داشت؟
چون نیک بنگریم درخواهیم یافت اَخلاقی که مذاهب از آن به عنوانِ تَنها راهِ سعادت و رسیدن به ملکوتِ خداوند و مأوا گزیدن در بهشت نام می برند، بسیار ناقص، پُر از خشم، نفرت و جنایت و همچنین ناقض بسیاری از موادِ اعلامیه جهانی حقوق بشرند؛ در هیچ یک از ادیانِ ابراهیمی حقوقی بَرای کودکان و زَنان در نَظر گرفته نشده است.
با تکیه بَر روایاتِ کتاب هایِ ادیانِ ابراهیمی، اِبراهیم خود نخستین فَردی است که به عَملِ ننگینِ “قربانی انسان” جلوه ای مقدس بخشید و حاضر شُد تا فَرزندِ بینوایِ خود را دَر راهِ اثباتِ عشق و وفاداری اَش به خدا، بکشد و به زندگی اش پایان بخشد؛ این کردارِ شَرم آور که حتی از پَست ترین جانوران در دلِ عمیق ترین و سیاه ترین جنگل ها نیز سَر نمی زند، یکی از اصولِ اخلاقی است که مذاهب به کودکان آموزش می دهند.
روحانیون با گفتن این قصه هایِ پلید، ذهنِ پاک و بی آلایش کودکان را اینگونه تربیت می کنند که ایشان باید همیشه از تَمامی هستی شان دَر راهِ خدا چشم پوشی کرده و بَرای اثباتِ عشق شان به خدا، از انجام هیچ جنایتی، فرو گذار نباشند. یکی دیگر از نمونه هایِ اخلاق مذهبی، تَزریقِ نفرت از دگر اندیشان، توسط مبلغین مذهبی به رگ هایِ فسرده یِ آنانی است که گرفتارِ طلسم ادیان شده اند.
هَر آیین و مَسلکی که از خدایِ خیالی نشسته در آسمان ها نشأت می گیرد، باورمندان به دیگر مذاهب را گمراهانی کور و نادان می خواند که توانایی دَرک حقیقت را نداشته اند و به خدایی اشتباهی ایمان آورده اند؛ جالب اینجاست که پیروانِ هَر مَذهبی نیز بَر این نکته که “خدایِ آنان، خدایِ واقعی است” پا فشاری کرده و هر گروه ادعایِ حقانیت و درست بودن می نماید.
حال سنگِ محکِ پیروانِ مذاهب گوناگون بَرای تَمیز دادنِ خدایِ واقعی و خدایِ اشتباهی چیست، خودشان نیز نمی دانند و بیشتر درگیر بازی با کلمات، مغالطه و سفسطه می باشند و اصولن هیچ بحث منطقی و علمی با مذهبیون به نتیجه نمی رسد؛ به هَر روی دین به پیروانِ خود می آموزد که همواره حَق با ایشان است چرا که خدای آنان واقعی است و سایر باورمندان، جملگی گمراه و در تاریکی اَند و بایستی که بَرای نجات شان که همانا یافتن خدایی واقعی (خدایِ مذهبِ یاد شده) است، دُعا شود.
یک نمونه دیگر از اخلاقیاتِ مذهبی، بی ارزشی مقام والایِ زن در تمامی این ادیان است؛ بانوان در کتاب های مذهبی از جمله تورات، انجیل و قرآن، به عنوانِ برده های جنسی که هیچ کاری به غیر از پرستشِ خدا، اطاعت از هَمسر در هَر زمینه ای نباید اَنجام دَهند، یاد شده اند. زَن در ادیانِ ابراهیمی از کمترین حقوق انسانی برخوردار نیست و جایگاهِ پَست و بی مقداری در جامعه مَذهبی دارد.
پَس از رنسانس، زَنان در اروپا پیشرفت کرده و دَر تمامی زَمینه ها، دوشادوش مردان و حتی بهتر از آنان، فعالیت نمودند؛ تا پیش از رنسانس و دَر زمان حکومت بی چون و چرایِ مسیحیت، زَنان آزادی خواهی همچون ژاندارک توسط کلیسا به جُرم “کفر گویی” زنده زنده سوزانده شدند؛ به راستی جنایاتیِ که دین و مذهبیون در طول تاریخ، در حق جامعه انسانی انجام داده اند، فراموش نشدنی و نا بخشودنی است.
یکی دیگر از دستورات خدایِ ادیان در راستایِ آموزش و ترویجِ “اخلاقیاتِ مطلق مذهبی”، تشویق مردمان به برده داری و خرید و فروش انسان هاست؛ به راستی که این اخلاقیات مطلق مَذهبی را بایستی یکجا جَمع کرد و به قول زنده یاد هدایت، با یک تیپا به درون خلا پرتشان نمود!
خدایی که ادعا می کند تمامی انسان ها را یک به یک خَلق می کند و برایِ هر کدام شان برنامه ای خاص دارد و همه شان را همچون فرزندانش عاشقانه دوست دارد، به گروهی از فرزندانش اجازه می دهد تا عده ای دیگر از بچه هایش را به زور اسیر، داشته های شان را غارت، زنان شان را صاحب شده و آن آزاد مردان و زنان را به عنوانِ برده خرید و فروش کنند.
به راستی آیا انسان از کمترین ارزش و جایگاه و کرامتی در ادیانِ ابراهیمی برخوردار است؟ کدام اصول اخلاقی به ما اجازه می دَهد تا هَم نوعانِ خود را به زور غُل و زنجیر کنیم و کتک شان بزنیم و دارایی شان را بدزدیم و به عنوان نوکر از آنان استفاده نماییم؟ آیا به جز مذهب و خدای بی رَحمِ ادیان، سَر منشأ دیگری برای درست و مقدس شمرده شدنِ برده داری وجود دارد؟
استیون واینبرگ برنده جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۷۹ می گوید: “با دین یا بدون آن، انسانهای خوب کارهای خوب می کنند و انسانهای شرور، کارهای شرارت بار. اما برای اینکه انسانهای خوب کارهای شرورانه بکنند، به دین نیاز است.” به راستی نیز چنین است و تَنها مذهب است که می تواند اَعمالی ننگین و جنایت بار را مقدس و روحانی و زیبا معرفی کرده و دیگران را تشویق به انجام آن کردارها کند.
- بَرای با اَخلاق بودن به دین کَمترین نیازی نیست:
انسان موجودی باهوش و دارای قدرت اختیار است؛ این جمله بدین معناست که انسان توانایی تشخیص بَد را از خوب داشته و کنترل کامل اعمال خویش را به دست دارد؛ بنابراین چنانچه فردی اقدام به انجام کاری نیک و یا کاری بد می کند، آن کردار حاصل تفکر خود فرد می باشد ولی در بین افراد مذهبی، اعمال نتیجه سال ها آموزه های دینی می باشند و ماور الطبیعه در چگونگی کردار آن دسته از مردم، تأثیرگذار است.
از آنجایی که آموزه های دوران کودکی، در رشد نمودن و شکل گرفتن و ساخته شدن شخصیت و ماهیت یک انسان تأثیر به سزایی دارند؛ افرادی که مذهبی ترند و باورهای مذهبی سخت تر، خشک تر و قوی تری دارند، به استناد تاریخ، مرتکب اشتباهات و جنایات بیشتری شده و نه تنها به اصول اخلاقی پایبنده نبوده و نیستند، بلکه با تبصره های دینی، موازین اخلاقی را زیر پا گذاشته و دست به اعمالی نا بخشودنی می زنند.
دلیل رخ دادن این تراژدی دینی این است که “دین” قدرت اندیشیدن، سبک – سنگین و آنالیز نمودن مسائل و منطقی تصمیم گرفتن و برخورد کردن را از پیروانش گرفته و به آنان از کودکی می آموزد تا هر زمان که در شرایط پیچیده ای قرار دارند، به جای فکر کردن و همچون انسانی زمینی رفتار نمودن، دست به دامان آسمان ها و ماور الطبیعه شده و به دستورات کتاب های چند هزار ساله دینی رجوع کرده و دعا کنند.!
این در حالی است که انسان های خدا ناباور، شکاکین و افرادی که از عقل و منطق شان بیشتر از ایمان شان بهره می برند؛ طبق آمار و با استناد به مطالعات و پژوهش های صورت گرفته، نه تنها شهروندان قانون مدار و با اخلاق بهتری می باشند، بلکه کمترین میزان جرایم و اعمالی از قبیل قتل، ترور و جنایت های خونبار و یا رخدادی چون بارداری در زمان نوجوانی، در جامعه خدا ناباور ها و شکاکین، وجود دارد.
مطالعات علمی و آمارهای موجود ثابت می کنند که در جوامع مذهبی و در میان انسان های دیندار، همواره انواع و اقسام جرایم رخ می دهند و قتل، فحشا، قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ترور و کشتن انسان های بیگناه، و بارداری های ناخواسته نوجوانان رو به رشد می باشند و این آمار و اطلاعات، خود ثابت می نمایند که انسان برای با اخلاق بودن به دین نیازی ندارد.
برای شهروند با اخلاق و انسانی خوب بودن، آدمی به عقلی سالم، شعور و فهمی که توسط دین به بازی گرفته نشده باشد و منطق نیازمند است تا هر مسئله ای را در ذهنش مورد بررسی و کنکاش قرار داده و در مورد نیک بودن و یا بَد بودن آن، تصمیمی درست بگیرد، باورهای مذهبیهمواره منطق انسان را به اشتباه انداخته و اجازه تصمیم گیری درست را به آدمی نمی دهند.
کشیش ها دیندار ترین مسیحیان می باشند و هر ساله چند ده نفر از آنان به جُرم آزار جنسی کودکان بازداشت و محکامه می شوند؛ این در حالی است که یک انسان با شعور و فهمیده، کودک آزاری به هر شکلی را از پست ترین و زشت ترین اعمال می داند و هیچگاه به آزار جسمی، روحی و یا جنسی کودکان نمی پردازد.
باید از خودمان بپرسیم که چگونه است بهترین و عابد ترین و دیندارترین افراد در هر آیینی، به موجوداتی نفرت انگیز تبدیل شده و مورد نفرت جامعه قرار می گیرند؟ اگر افراد دیندار با اخلاق بوده و با مردمان به درستی و انسانیت رفتار می کنند، چرا از کمترین پایگاه مردمی برخوردار نبوده و یا اینکه همواره در جامعه خیل عظیمی از مردم، دشمن آنان بوده و آرزوی مرگ شان را دارند؟ برای انسان بودن و انسانی رفتار کردن، به دین و آیین خاصی داشتن، نیازی نیست.
سخن را با جمله ای از آلبرت انیشتین به پایان می بَریم: ” اَخلاقیات بر پایه هَمدلی، آموزش و نیز هَنجارهایِ اجتماعی شِکل می گیرند؛ تَنها یک انسانِ بَدبخت ممکن است به خاطرِ تَرس از مُجازات و یا به امیدِ پاداش پَس از مرگ به دنبالِ پایبندی به اصولِ اخلاقی باشد.”