۱۳۹۱ اسفند ۶, یکشنبه

پذیرفتن اسلام یعنی؛ قبول بردگی




دخالت دین اسلام در سیاست کاری بس نسنجیده و بی خردانه است. زیرا سیاست با مسائل و مشکلات روز سر وکار دارد و هرآن باید با تجربه و اندیشه تازه تری به برنامه های در پیش نگاه کند، در حالی که دین اسلام یک قالب بسته و تغییر ناپذیری است که تنها به دست آوردها و دانش ۱۴۰۰ سال پیش سر و کار دارد. بی تردید، مقایسه جهان ۱۴ سده پیش با سده ۲۱ هم خونی و هم آهنگی ندارد، و تفاوت میان آن دو بسیار زیاد است.
در این ویدیو کودکی ۱۳ ساله به نام حمزه علی الخطیب Hamza Ali al-Khateeb در تظاهرات ضد رژیم در سوریه دستگیر، پس از شکنجه دادن و متلاشی کردن بدنش، الت تناسلی او را نیز قطٰع کرد، و پیکر آش و لاش شده او را به بستگانش تحویل می دهند.
دخالت دین اسلام در روش ها و نحوه زندگی مردم نیز بسیار دور از منطق و در حقیقت بی خردانه است. زیرا دین اسلام که هم حزب سیاسی است، و هم می خواهد روانشناس، معلم اخلاق، پزشک، کارکشته و کاردان اجتماعی، و قاضی قانون دان و دادگر باشد. بازهم با اندیشه بسته و محدود ۱۴ سده پیش، کمترین راه و روش زندگی امروزه را درک نمی کند، و فاقد هرگونه دانش و درک جامعه کنونی است.. بنابر این، به سادگی می توان گفت که دین اسلام تحمیلی بی خردانه بر جامعه اندیشه پرداز و خردمند قرن کنونی است.
دین چه وظیفه دارد، و چه نیازی هست که ما دیندار باشیم؟.
دین در حقیقت از برای آنست که پیام آور و آموزنده محبت، صلح، دوستی، گذشت، فداکاری، مواسات، و کرامت انسانی باشد و انسان ها را از جنگ طلبی، طمع و اشتهای کاذب، زیاده خواهی، حرص و آز، و تجاوز و خون ریزی و خون خواهی باز داشته، و به خدای مهربان و بخشاینده (نه الله مغرور، متکبر، کشتارگر، کینه توز، و انتقام جوی مدینه) رهنمود سازد. تا جایی که ما انسان و به حق خود خشنود و راضی باشیم، از خردمان بهره بگیریم، به خدای خود رسیدیم، و دیگر نیازی به اساطیر و افسانه های ماوراء طبیعت نداریم.
دین انسان را با راستی ها و درستی ها آشنا می کند، و به انسان نیکی ها را می آموزد، نه خرافات، تخیلات، سخنان کودکانه و دور از هرخرد و اندیشه ای. شاید بهترین ارمغانی که یک دین می تواند برای بشر بیاورد، گفتار زیبا و پر ارزش پندار، کردار، و گفتار نیک زردشت پیامبر راستین، و معلم بزرگ ایرانیان باشد.
سمت راست، حمزه علی الخطیب نوجوان ۱۳ سیزده ساله ای که به دست مزدوران رژیم سوریه با شکنجه و ضرب و شتم آش و لاش شده، سمت راست کتیا کورن دختر ۱۹ ساله یوکراینی است که به دلیل شرکت در نمایش ملکه زیبایی سنگسار شد.
سمت راست، حمزه علی الخطیب نوجوان ۱۳ سیزده ساله ای که به دست مزدوران رژیم سوریه با شکنجه و ضرب و شتم آش و لاش شده، سمت راست کتیا کورن دختر ۱۹ ساله یوکراینی است که به دلیل شرکت در نمایش ملکه زیبایی سنگسار شد.
مقایسه دین های رایج جهانی و دین اسلام:
اگر به بودا، زردشت، و مسیح نگاه کنیم، صفات نیکو و پسندیده یک دین خوب را در آنان می بینیم. در این چند دین، صلح و دوستی، انسانیت، برابری، به خوبی دیده می شود.
ما از دین های دیگر رایج در ایران بحثی به میان نمی آوریم، زیرا تا کنون از آنان ضربه ای نخورده ایم. از این روی، جای گله و شکایتی از آنان نمی ماند. در جایی که؛ اسلام یک روش و یک حزب سیاسی زیاده خواه و سلطه گر است که در همه جا و برگردن همه، افسار و زنجیر بردگی و عبودیت می اندازد.
به خاک افتادن، سجده کردن، گور مردگان را پرستیدن و بوسیدن، و در برابر آن ها تعظیم و کرنش کردن، نشانه تحقیر، و به خاک نشاندن، انسان ها است که می تواند تنها خواسته فرومایگان و افراد عقده ای و مالیخولیایی، و یا الله ساخته و پرداخته آنان باشد. در این مرام سیاسی، آنچه هست، خشم، کینه توزی، غضب، قساوت، بی عدالتی، تجاوز، و بی رحمی است.
از اسلام در کشورهای دیگر چه خبر؟.
اسلام که ۱۶۰۰ میلیون مردم جهان را در دام و طلسم خود اسیر کرده، و آنان را به خشونت، جنگ، جهاد، کشت و کشتار، خودکشی و جمع کشی، و عقب ماندگی از جامعه جهانی واداشته است، هم اکنون در فرانسه، ایتالیا، انگلیس، آمریکا، کانادا، و دیگر کشورها با جنگ و خونریزی، خشونت و دیکتاتوری، به دنبال سلطه گری جهانی و به سرعت در حال پیشروی است. تا آن جا که جهانیان را به این ‍ حزب پر از خشونت و دیکتاتوری، دعوت (ناچار) می کند.
مهمترین بخش بی عدالتی، و ظلم و ستمگری اسلام در چیست؟.
ارزش والای انسان ها در این حزب سیاسی، میزان نوکری و عبودیت آنان است. هرچقدر کورکورانه دستورات آن اجراء و اطاعت شود، میزان ایمان و برتری افراد بریکدیگر بیشتر خواهد بود. اسلام، این حزب سیاسی، نخست انسان ها را از دو دید؛ « مرد »، موجود بسیار والا و ارزنده، و « زن »، موجودی کم ارزش و وابسته رده بندی می کند. آنگاه، مرد را به چند گروه؛ مؤمن، مولا، سید، معتقد، یا بی ایمان، کافر، و موالی، و برده، و زن را سیده، خاتون، بی بی، ضعیفه، و کنیز، و بازهم هر گروه را به سه بخش « خودی »، و« غیر خودی»، و «بی خودی)، دسته بندی می نماید.
از همین جا پیداست که در این حزب سیاسی، سراسر ظلم و ستم و نا برابری است. این خصوصیات و ویژگی ها هنگامی به وجود می آید که منطق و دلیلی نباشد. اسلام هم دقیقاً یک حزب دیکتاتوری سیاسی است که از منطق و خردگرایی به دور است.
اسلام چه گونه رشد کرد، و به چه روش جهانی شد؟.
۱۴۰۰ سال پیش اگر پیامبر اسلام گفته بود که قرآن را بخوانید و چنانچه از نوشته های آن خشنود بودید اسلام بیاورید، یک نفر هم به اسلام گروش پیدا نمی کرد. حقیقت اینست که قرآن کتابی است خشونت بار، جنگ طلب، و کشتارگر، بدون هیچ منطق و اندیشه ای. پیامبر اسلام در مدت ۱۰ سال در مکه با همه تلاش های خود توانست تنها ۶۰ نفر، آن هم از بستگان، نزدیکان، و دوستان خود را کم و بیش با خود همراه و هم عقیده سازد.
یکی از نزدیک ترین بستگان پیامبر ابوطالب عموی او بود که کارهای پیامبر را مسخره می گرفت، و تسلیم جاه طلبی او نشد، و به آیین و روش نیکان خود از جهان رفت. دعوت پیامبر به اسلام، در مدینه با کشت و کشتار، تجاوز، غارتگری، و چپاول اموال مردم همراه بود، در نتیجه دزدان بیابان گرد را به گرد خود آورد.
دعوت در اسلام به معنای آنست که همه مردم جهان ناچارند به دستورات خشن و بی منطق اسلام تن در دهند. زنان همه باید خود را درگونی حجاب فرو برند، و مردان نوکری و بندگی بدون هرگونه پرسش و کنجکاوی پذیرا شوند. از این جا می توان گفت، « دعوت »؛ یعنی اجبار، والزام در پذیرفتن اسلام، و اسلام یعنی تسلیم محض.
پیامد کارهای اسلام گرایان در طول تاریخدنباله روها و معتقدان خرد باخته به اسلام نیز همان راه و روش کشتارگری پیش گرفتند که پیامبر و جانشینانش داشتند. سلطان محمود غزنوی که یک مسلمان بود، ۱۷بار به عنوان جهاد به هندوستان لشکر کشید و مردم بیگناه آن سامان را به خاک و خون کشاند. تیمور لنگ هم در راه اسلام کشتارهای زیادی کرد، و بسیاری از مردم را از پای درآورد. اسلام گرایی خاندان صفوی نیز موجب کشتار هزاران انسان بیگناه، پا گرفتن و رسمی شدن مذهب شیعه، و هجوم سیل آسای آخوندها به ایران شد.
سه نفر از خردباختگان و ذوب شدگان اسلام که بلای جان مردم و این کشور بوده اند. فتحلی شاه قاجار که کشور را به باد داد، تیمور گورکانی (لنگ) که به کشتار مردم بیگناه پرداخت، و سلطان محمود غزنوی که مردم هندوستان را ۱۷ بار قتل ٰعام کرد.
سه نفر از خردباختگان و ذوب شدگان اسلام که بلای جان مردم و این کشور بوده اند. فتحلی شاه قاجار که کشور را به باد داد، تیمور گورکانی (لنگ) که به کشتار مردم بیگناه پرداخت، و سلطان محمود غزنوی که مردم هندوستان را ۱۷ بار قتل ٰعام کرد.
فروپاشی و از دست رفتن بخشی از کشور به دلیل دخالت آخوندها و تعصب شاهان
تعصبات مذهبی شاه سلطان حسین موجب گردید که به جای جنگ با محمود افغان و نجات کشور از دست متجاوزین، به استخاره و آخوند پناه برد، استقلال و یک پارچگی کشور را از دست بدهد، خود، خانواده، و گروه زیادی از مردم، به ویژه مردم اصفهان با بی رحمی و خونخواری از پای در آیند.
همچنین، تعصبات بی منطق و بی خردانه فتحعلی شاه قاجار موجب گردید که ایران، بی دلیل و به طور ناخواسته به جنگ با روسیه کشیده شود، و با دو عهد نامه ترکمانچای و گلستان، نزدیک به ۳۵٪ از بهترین بخش های پیشرفته و بارور کشورمان شامل شهرهای بزرگی چون شکی، شیروان، گنجه، نخجوان، تفلیس، بادکوبه از ایران جداشود.
جنایات اسلام در عصر جدید
جنایات ۳ دهه پیش تا کنون، با سخنرانی و سمپاشی علی شریعتی آغاز گردید. این خردباخته متعصب مذهبی، اسلام را که کم رنگ تر، و رفته رفته به باد فراموشی سپرده می شد، بزک نموده و مانند عروسکی دلربا، جوانان نا آگاه را به سوی خود کشاند. این کار، زمینه را پس از انقلاب مردمی ۱۳۵۷، برای توجه و پشتیبانی مردم از خمینی که نزد ایرانیان نا شناخته مانده بود، فراهم کرد و انقلاب کشتارگر اسلامی بر کشور حکمفرما شد.
از ۳۲ سال پیش تا کنون شمار جنایت و آدم کشی، و غارت و چپاول گری خمینی و جانشینش بر همگان روشن است، و نیازی به تکرار آن نیست

۱۳۹۱ بهمن ۱۹, پنجشنبه

مَذهب و اَخلاقِ شرافتمندانه؛ دو پادشاه که دَر یک اِقلیم نَگنجَند


به راستی اَخلاقِ مذهبی چیست؟ این کرداری که مذاهب بَرای خشنود ساختنِ خدایِ خیالی شان از آن دَم می زنند و آن را “اَخلاقیاتِ مطلق” می نامند، چه چیزهایی را شامل می شَود؟ آیا ابتدایی ترین حقوقِ انسانی کَمترین جایگاهی میانِ این دَستوراتِ اَخلاقیِ الهی دارند؟ آیا بَشر بدونِ سبک – سنگین کردن شرایط امروز و بدونِ داشتن نگاهی زَمینی، منطقی،علمی و انسانی به دُنیایی که در آن زندگی می کنیم، هرگز توانایی ساختنِ جهانی با این سطح امنیت و آرامش را به کمکِ اخلاقیاتِ دینی، داشت؟
چون نیک بنگریم درخواهیم یافت اَخلاقی که مذاهب از آن به عنوانِ تَنها راهِ سعادت و رسیدن به ملکوتِ خداوند و مأوا گزیدن در بهشت نام می برند، بسیار ناقص، پُر از خشم، نفرت و جنایت و همچنین ناقض بسیاری از موادِ اعلامیه جهانی حقوق بشرند؛ در هیچ یک از ادیانِ ابراهیمی حقوقی بَرای کودکان و زَنان در نَظر گرفته نشده است.

فرتور زنده یاد کریستوفر هیچنز را به عنوان یک خداناباور مبارز، با یک فرد مسلمان فاناتیک و یک زن خردباخته مسیحی مقایسه می کند!
فرتور زنده یاد کریستوفر هیچنز را به عنوان یک خداناباور مبارز، با یک فرد مسلمان فاناتیک و یک زن خردباخته مسیحی مقایسه می کند!

با تکیه بَر روایاتِ کتاب هایِ ادیانِ ابراهیمی، اِبراهیم خود نخستین فَردی است که به عَملِ ننگینِ “قربانی انسان” جلوه ای مقدس بخشید و حاضر شُد تا فَرزندِ بینوایِ خود را دَر راهِ اثباتِ عشق و وفاداری اَش به خدا، بکشد و به زندگی اش پایان بخشد؛ این کردارِ شَرم آور که حتی از پَست ترین جانوران در دلِ عمیق ترین و سیاه ترین جنگل ها نیز سَر نمی زند، یکی از اصولِ اخلاقی است که مذاهب به کودکان آموزش می دهند.
روحانیون با گفتن این قصه هایِ پلید، ذهنِ پاک و بی آلایش کودکان را اینگونه تربیت می کنند که ایشان باید همیشه از تَمامی هستی شان دَر راهِ خدا چشم پوشی کرده و بَرای اثباتِ عشق شان به خدا، از انجام هیچ جنایتی، فرو گذار نباشند. یکی دیگر از نمونه هایِ اخلاق مذهبی، تَزریقِ نفرت از دگر اندیشان، توسط مبلغین مذهبی به رگ هایِ فسرده یِ آنانی است که گرفتارِ طلسم ادیان شده اند.
هَر آیین و مَسلکی که از خدایِ خیالی نشسته در آسمان ها نشأت می گیرد، باورمندان به دیگر مذاهب را گمراهانی کور و نادان می خواند که توانایی دَرک حقیقت را نداشته اند و به خدایی اشتباهی ایمان آورده اند؛ جالب اینجاست که پیروانِ هَر مَذهبی نیز بَر این نکته که “خدایِ آنان، خدایِ واقعی است” پا فشاری کرده و هر گروه ادعایِ حقانیت و درست بودن می نماید.
حال سنگِ محکِ پیروانِ مذاهب گوناگون بَرای تَمیز دادنِ خدایِ واقعی و خدایِ اشتباهی چیست، خودشان نیز نمی دانند و بیشتر درگیر بازی با کلمات، مغالطه و سفسطه می باشند و اصولن هیچ بحث منطقی و علمی با مذهبیون به نتیجه نمی رسد؛ به هَر روی دین به پیروانِ خود می آموزد که همواره حَق با ایشان است چرا که خدای آنان واقعی است و سایر باورمندان، جملگی گمراه و در تاریکی اَند و بایستی که بَرای نجات شان که همانا یافتن خدایی واقعی (خدایِ مذهبِ یاد شده) است، دُعا شود.

یکی از اصول اخلاقی که مذهب به پیروان خاصش که همانا روحانیون باشد آموخته، تجاوز جنسی به کودکان است که کشیش های مسیحی در این امر اخلاقی! خطیر به شدت موفق می باشند.
یکی از اصول اخلاقی که مذهب به پیروان خاصش که همانا روحانیون باشد آموخته، تجاوز جنسی به کودکان است که کشیش های مسیحی در این امر اخلاقی! خطیر به شدت موفق می باشند.

یک نمونه دیگر از اخلاقیاتِ مذهبی، بی ارزشی مقام والایِ زن در تمامی این ادیان است؛ بانوان در کتاب های مذهبی از جمله تورات، انجیل و قرآن، به عنوانِ برده های جنسی که هیچ کاری به غیر از پرستشِ خدا، اطاعت از هَمسر در هَر زمینه ای نباید اَنجام دَهند، یاد شده اند. زَن در ادیانِ ابراهیمی از کمترین حقوق انسانی برخوردار نیست و جایگاهِ پَست و بی مقداری در جامعه مَذهبی دارد.
پَس از رنسانس، زَنان در اروپا پیشرفت کرده و دَر تمامی زَمینه ها، دوشادوش مردان و حتی بهتر از آنان، فعالیت نمودند؛ تا پیش از رنسانس و دَر زمان حکومت بی چون و چرایِ مسیحیت، زَنان آزادی خواهی همچون ژاندارک توسط کلیسا به جُرم “کفر گویی” زنده زنده سوزانده شدند؛ به راستی جنایاتیِ که دین و مذهبیون در طول تاریخ، در حق جامعه انسانی انجام داده اند، فراموش نشدنی و نا بخشودنی است.
یکی دیگر از دستورات خدایِ ادیان در راستایِ آموزش و ترویجِ “اخلاقیاتِ مطلق مذهبی”، تشویق مردمان به برده داری و خرید و فروش انسان هاست؛ به راستی که این اخلاقیات مطلق مَذهبی را بایستی یکجا جَمع کرد و به قول زنده یاد هدایت، با یک تیپا به درون خلا پرتشان نمود!
خدایی که ادعا می کند تمامی انسان ها را یک به یک خَلق می کند و برایِ هر کدام شان برنامه ای خاص دارد و همه شان را همچون فرزندانش عاشقانه دوست دارد، به گروهی از فرزندانش اجازه می دهد تا عده ای دیگر از بچه هایش را به زور اسیر، داشته های شان را غارت، زنان شان را صاحب شده و آن آزاد مردان و زنان را به عنوانِ برده خرید و فروش کنند.
به راستی آیا انسان از کمترین ارزش و جایگاه و کرامتی در ادیانِ ابراهیمی برخوردار است؟ کدام اصول اخلاقی به ما اجازه می دَهد تا هَم نوعانِ خود را به زور غُل و زنجیر کنیم و کتک شان بزنیم و دارایی شان را بدزدیم و به عنوان نوکر از آنان استفاده نماییم؟ آیا به جز مذهب و خدای بی رَحمِ ادیان، سَر منشأ دیگری برای درست و مقدس شمرده شدنِ برده داری وجود دارد؟
استیون واینبرگ برنده جایزه نوبل فیزیک سال ۱۹۷۹ می گوید: “با دین یا بدون آن، انسانهای خوب کارهای خوب می کنند و انسانهای شرور، کارهای شرارت بار. اما برای اینکه انسانهای خوب کارهای شرورانه بکنند، به دین نیاز است.” به راستی نیز چنین است و تَنها مذهب است که می تواند اَعمالی ننگین و جنایت بار را مقدس و روحانی و زیبا معرفی کرده و دیگران را تشویق به انجام آن کردارها کند.

- بَرای با اَخلاق بودن به دین کَمترین نیازی نیست:

انسان موجودی باهوش و دارای قدرت اختیار است؛ این جمله بدین معناست که انسان توانایی تشخیص بَد را از خوب داشته و کنترل کامل اعمال خویش را به دست دارد؛ بنابراین چنانچه فردی اقدام به انجام کاری نیک و یا کاری بد می کند، آن کردار حاصل تفکر خود فرد می باشد ولی در بین افراد مذهبی، اعمال نتیجه سال ها آموزه های دینی می باشند و ماور الطبیعه در چگونگی کردار آن دسته از مردم، تأثیرگذار است.
از آنجایی که آموزه های دوران کودکی، در رشد نمودن و شکل گرفتن و ساخته شدن شخصیت و ماهیت یک انسان تأثیر به سزایی دارند؛ افرادی که مذهبی ترند و باورهای مذهبی سخت تر، خشک تر و قوی تری دارند، به استناد تاریخ، مرتکب اشتباهات و جنایات بیشتری شده و نه تنها به اصول اخلاقی پایبنده نبوده و نیستند، بلکه با تبصره های دینی، موازین اخلاقی را زیر پا گذاشته و دست به اعمالی نا بخشودنی می زنند.

یکی دیگر از دروس اخلاقی که مذاهب به مردمان آموزش داده اند، حمایت بی چون و چرای شان از عمل ننگین برده داری است؛ خدای ادیان ابراهیمی علاقه خاصی به تماشای اسیر شدن برخی از فرزندانش به دست گروهی دیگر دارد.
یکی دیگر از دروس اخلاقی که مذاهب به مردمان آموزش داده اند، حمایت بی چون و چرای شان از عمل ننگین برده داری است؛ خدای ادیان ابراهیمی علاقه خاصی به تماشای اسیر شدن برخی از فرزندانش به دست گروهی دیگر دارد.

دلیل رخ دادن این تراژدی دینی این است که “دین” قدرت اندیشیدن، سبک – سنگین و آنالیز نمودن مسائل و منطقی تصمیم گرفتن و برخورد کردن را از پیروانش گرفته و به آنان از کودکی می آموزد تا هر زمان که در شرایط پیچیده ای قرار دارند، به جای فکر کردن و همچون انسانی زمینی رفتار نمودن، دست به دامان آسمان ها و ماور الطبیعه شده و به دستورات کتاب های چند هزار ساله دینی رجوع کرده و دعا کنند.!
این در حالی است که انسان های خدا ناباور، شکاکین و افرادی که از عقل و منطق شان بیشتر از ایمان شان بهره می برند؛ طبق آمار و با استناد به مطالعات و پژوهش های صورت گرفته، نه تنها شهروندان قانون مدار و با اخلاق بهتری می باشند، بلکه کمترین میزان جرایم و اعمالی از قبیل قتل، ترور و جنایت های خونبار و یا رخدادی چون بارداری در زمان نوجوانی، در جامعه خدا ناباور ها و شکاکین، وجود دارد.

فرتور سخنی از پدر روحانی مشهور  جِری فارول است که می گوید: " مسیحیان راستین بردگان و سربازها را دوست دارند، هیچ سوالی نپرسید..." به راستی این نمونه بارزی از اخلاقی است که ادیان ابراهیمی از آن دم می زنند.
فرتور سخنی از پدر روحانی مشهور جِری فارول است که می گوید:
” مسیحیان راستین بردگان و سربازها را دوست دارند، هیچ سوالی نپرسید…”
به راستی این نمونه بارزی از اخلاقی است که ادیان ابراهیمی از آن دم می زنند.

مطالعات علمی و آمارهای موجود ثابت می کنند که در جوامع مذهبی و در میان انسان های دیندار، همواره انواع و اقسام جرایم رخ می دهند و قتل، فحشا، قاچاق و استفاده از مواد مخدر، ترور و کشتن انسان های بیگناه، و بارداری های ناخواسته نوجوانان رو به رشد می باشند و این آمار و اطلاعات، خود ثابت می نمایند که انسان برای با اخلاق بودن به دین نیازی ندارد.
برای شهروند با اخلاق و انسانی خوب بودن، آدمی به عقلی سالم، شعور و فهمی که توسط دین به بازی گرفته نشده باشد و منطق نیازمند است تا هر مسئله ای را در ذهنش مورد بررسی و کنکاش قرار داده و در مورد نیک بودن و یا بَد بودن آن، تصمیمی درست بگیرد، باورهای مذهبی همواره منطق انسان را به اشتباه انداخته و اجازه تصمیم گیری درست را به آدمی نمی دهند.
کشیش ها دیندار ترین مسیحیان می باشند و هر ساله چند ده نفر از آنان به جُرم آزار جنسی کودکان بازداشت و محکامه می شوند؛ این در حالی است که یک انسان با شعور و فهمیده، کودک آزاری به هر شکلی را از پست ترین و زشت ترین اعمال می داند و هیچگاه به آزار جسمی، روحی و یا جنسی کودکان نمی پردازد.
باید از خودمان بپرسیم که چگونه است بهترین و عابد ترین و دیندارترین افراد در هر آیینی، به موجوداتی نفرت انگیز تبدیل شده و مورد نفرت جامعه قرار می گیرند؟ اگر افراد دیندار با اخلاق بوده و با مردمان به درستی و انسانیت رفتار می کنند، چرا از کمترین پایگاه مردمی برخوردار نبوده و یا اینکه همواره در جامعه خیل عظیمی از مردم، دشمن آنان بوده و آرزوی مرگ شان را دارند؟ برای انسان بودن و انسانی رفتار کردن، به دین و آیین خاصی داشتن، نیازی نیست.
سخن را با جمله ای از آلبرت انیشتین به پایان می بَریم: ” اَخلاقیات بر پایه هَمدلی، آموزش و نیز هَنجارهایِ اجتماعی شِکل می گیرند؛ تَنها یک انسانِ بَدبخت ممکن است به خاطرِ تَرس از مُجازات و یا به امیدِ پاداش پَس از مرگ به دنبالِ پایبندی به اصولِ اخلاقی باشد.”